با سلام به همه دوستان فروم همدردی
من الان 31 سالمه و همسرم 33 سالشه سال 96 ازدواج کردم!
من اوایل زندگیم مشکلاتی داشتم از جمله اینکه شوهرم ناراحتی اعصاب گرفته بود و قرص های قوی می خورد اما با لطف خدا کم کم بهتر شد ، اما در همون دوران ها مادر شوهرم گاهی سر حرف های بیخود شوهرم را تحریک می کرد و به جون من مینداختش (و باعث دعوای ما میشد) تا جایی که با تحریک های مادرش ، شوهرم و خواهرش و مادرش و پدرش و شوهر خواهرش آمدن خانه پدرم و اینقد شوهرم جلو همه با من دعوا کرد و خیلی حرفای بیخود و بی ارزش می زد که باور کنید خیلیاشم دروغ می گفت یا هر حرفی من زده بودم اون بد برداشت کرده بود و باورم نمیشد بابت حرفایی بیخودی که میشد در خلوت بمن بزنه اینجوری آبروریزی کرده و من بُهت زده فقط نگاهش میکردم و هیچی نگفتم هییچییییی... تا اینکه از اون دعواها من خیلی لج برداشتم ولی بازم زندگیمون دعوا داشتیم تا اینکه یک بار من در حین دعوا ، شناسنامه و کارت ملی و برداشتم که برای همیشه برم خانه بابام و درخواست طلاق بدم ، اما جلومو گرفت کلی گریه و زاری و غلط کردم و من موندم .... از اونجا به بعد همسرم رفتارش با من بهتر شد چون میدونست اگر بخوام طلاق بگیرم خانوادم سر اون دعوا و آبروریزی که کرد پشت من هستن و فهمید من از طلاق نمیترسم.
تا اینکه از اول زندگی مدام میگفت بچه دار بشیم و من بخاطر بی ثباتی زندگیم زیر بار نمیرفتم اما بعد اینکه کم کم اخلاقش با من بهتر شد من گفتم بیا بچه دار بشیم و در واقع میشد اواخر سال 1397 ، بعد اینکه الان یک سال و هشت ماه میخواستیم بچه دار بشیم دیروز دکتر گفت مشکلمون به حدی هست که با آی وی اف و اینا هم بچه دار نمیشیم (همسرم مشکل آزواسپرم داره)
حالا من به حدی عذاب وجدان دارم که شاید باورتون نشه و عذاب وجدانم هم به خاطر اینه که اون زمان با همسرم رابطه خوبی نداشتیم و آبروریزی بیخود کرد، من خیلی نفرینش می کردم و مدام توی درد و دلام به خدا میگفتم : "خدای هر چی با من کرده به سرش بیار، و میگفتم من ازش نمیگذرم و ...."
حالا میترسم سر اون نفرینا شوهرم این مشکل براش پیش اومده باشه؟!
تو روخدا اگر امکان داره بهم بگین چطور میتونم این عذاب وجدان بابت نفرین از خودم دور کنم؟ آیا واقعا نیروی ماورالبیعه اگر وجود داره من چیکار کنم بابت دفعش و اصلا شایدم مشکل ناباروری همسرم به این عوامل مربوط نیست ولی چیکار کنم آروم بشم و بتونم به قدرت خدا بابت بچه دار نشدن وابسته بشم نه قدرت ذهنم که حالمو خیلی خراب کرده!!
شاید بخندید ولی باور کنید منم اگر شرایط روحیم خوب بود وقتی این مدل پست ها رو بخونم خندم می گیره ولی من گاها شده بوده وقتی خیلی دلم شکسته نفرین کردم ، گرفته!! و اصلا فکرشو نمیکردم روزی رابطه ام با همسرم خوب بشه چون تمام اون یک سال و نیم که مدام دعوا داشتیم فقط به طلاق فکر میکردم و فقط میگفتم خدایا دستم به جیبم برسه و یک کار خوب پیدا کنم حتما طلاق میگیرم که البته من الان دیگه شاغل هم شدم اما طلاق نمیخوام!!!
علاقه مندی ها (Bookmarks)