به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 16
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 اسفند 03 [ 02:38]
    تاریخ عضویت
    1390-6-22
    نوشته ها
    709
    امتیاز
    29,662
    سطح
    99
    Points: 29,662, Level: 99
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 338
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    3,298

    تشکرشده 2,395 در 563 پست

    Rep Power
    166
    Array

    مشکل مزمن من و همسرم

    سلام دوستان خوبم
    من ۲۹ همسرم ۳۶ و ده ساله ازدواج کردیم و یک پسر سه سال و نیمه داریم
    از ابتدای ازدواجمون خانواده همسرم یک خونه کوچیک بیرون شهر در یک منطقه ییلاقی داشتن که خیلی اوقات تعطیلات میرفتیم. چون تمام تعطیلات نبود خیلی مساله ای نبود. تااینکه چهارسال پیش اون خونرو فروختن و یک ویلای خیلی بزرگ همون منطقه خریدن که کلا پدر و مادر همسرم نقل مکان کردن به اونجا و شاید سالی چندبار اونم واس دکتر و کار اداری یا دعوت به مهمونی شهرمون بیان

    ازون زمان دیگه تمامممم تعطبلات تمام اعیاد شهادت ها همه مناسبت ها ما باید اونجا باشیم.
    اوایل چون بلاخره اونجا قشنگ و بزرگه جذاب بود برام اما الان دیگه کشش ندارم. هرهفته اخر هفته ها میشه استرس میگیرم.. شده من مریض باشم همسرم منو میذاره خونه مامانم و میره
    جدیدا دوباره که پسرمم میبره و خیلی بهشون خوش گذشته جوریکه پسرم میگه مامان تو مریض برو خونه مامانی من و بابا بریم سفر!
    )الان ابله مرغون گرفتم که مریضم)

    خلاصه دیگه تحملم تموم شده. از هر دری که بلد بودم وارد شدم ولی هیچ اثری نداره و اگه یک هفته فقط نره جوری بداخلاق میشه که خونمو تو شیشه میکنه

    اینکه برخی هفته ها با پسرم بره بده؟ من واقعا نمیکشم هرهفته بریم. عید نوروزا همه روزای خوش زندگیمون باید کنار خانواده همسرم اونجا باشیم

    ازینطرف مادرم چقد ناراحتن میگن یعتی هیچوقت تعطیلی ها شما نباید خونه ما بیاین؟
    اونجا به خودی خود جزاینکه بلاخره معذبم و بین خانواده همسرم اونم هرهفته این تعداد روز خستم میکنه و خب اونجا کار هم زیاده مشکل خاصی نداره و میبینم چقدر پسرم بهش خوش میگذره اما اینکه تنامم تعطیلات اونجاییم حالمو بد میکنه. واقعا از تعطیلی بدم میاد

    میشه مثل همیشه راهنماییم کنین

  2. 3 کاربر از پست مفید شمیم الزهرا تشکرکرده اند .

    آنه ماری (شنبه 05 مهر 99), الهه زیبایی ها (جمعه 04 مهر 99), زن ایرانی (جمعه 04 مهر 99)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 21 مهر 03 [ 03:24]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,691
    امتیاز
    44,059
    سطح
    100
    Points: 44,059, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,911 در 1,649 پست

    Rep Power
    349
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شمیم الزهرا نمایش پست ها
    فکر کنم تغییر نکردن رابطه و پذیرش من اون پیشرفتست که باید بهش برسم ولی نمیرسم...

    شمیم... شمیم... شمیمِ عزیزم،

    اون پیشرفتی که تو باید بهش برسی، پیدا کردنِ اهدافِ جدید و متعالی و کامله*. یا زاویه ای جدید برای نگاه کردن به اهدافِ قدیمی و متعالی ای که داشتی و مثل برگ هایی که لا به لای خاک فرسوده می شن، اون ته ته های ذهنت دارن از بین می رن.

    * منظورم از کامل، هدفیه که نه فقط معنوی باشه، نه فقط مادی و دنیوی. بلکه همه ی ابعاد وجود تو رو در بر بگیره.

    شمیم خودتو پیدا کن.

    همش می تونه در یک ساعت، در یک لحظه رخ بده. ولی قبلش یه مجاهدت حسابی، و یه تلاش مستمر نیازه.

    باید خودت رو عمیق تر به چالش بکشی.

    اگه پیدا بشی، اگه زنده بشی، اونوقت می بینی چه بهتر از اینکه همسر و پسرت تعطیلات رو در یه فضای امن و سالم بگذرونن. جائیکه نگرانی های تو می تونه حداقل باشه.

    و چه بهتر از اینکه راضی هستند به اینکه بعضی وقتا باهاشون نری، و وقتت متعلق به خودته. به خودِ خودت و به اهدافت.

    - - - Updated - - -

    اون ترسی که از وابسته نبودنشون به خودت داری، فرصت خوبیه برای فهمیدن و به چالش کشیدن خودت.

  4. 2 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    آنه ماری (شنبه 05 مهر 99), شمیم الزهرا (جمعه 04 مهر 99)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 اسفند 99 [ 02:03]
    تاریخ عضویت
    1399-7-04
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    1,800
    سطح
    24
    Points: 1,800, Level: 24
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    8

    تشکرشده 8 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    شده با همسرتون با آرامش در اینمورد صحبت کنی؟مثلا بگی عزیزم اینکه هرهفته میریم اونجا پدر مادرت به زحمت میفتن..مادر من هم دوست داره تو تعطیلیها مارو ببینه..میتونین روزای تعطیلو به دو قسمت تقسیم بندی کنین و هر کدومشو خونه ی پدر مادر جفتتون باشین..بنحوی که برای دو طرف خوشایند باشه..ضمنا اگه ویلا نزدیکه و همسرتون در حد 1 روز میره اونارو ببینه بنظرم حساسیت نداشته باش..همونطور که شما بعضی موقعها تنها میری خونه مادرت..همسرت هم حق داره گاهی اوقات تنهایی به پدر مادرش سر بزنه

    نقل قول نوشته اصلی توسط شمیم الزهرا نمایش پست ها
    سلام دوستان خوبم
    من ۲۹ همسرم ۳۶ و ده ساله ازدواج کردیم و یک پسر سه سال و نیمه داریم
    از ابتدای ازدواجمون خانواده همسرم یک خونه کوچیک بیرون شهر در یک منطقه ییلاقی داشتن که خیلی اوقات تعطیلات میرفتیم. چون تمام تعطیلات نبود خیلی مساله ای نبود. تااینکه چهارسال پیش اون خونرو فروختن و یک ویلای خیلی بزرگ همون منطقه خریدن که کلا پدر و مادر همسرم نقل مکان کردن به اونجا و شاید سالی چندبار اونم واس دکتر و کار اداری یا دعوت به مهمونی شهرمون بیان

    ازون زمان دیگه تمامممم تعطبلات تمام اعیاد شهادت ها همه مناسبت ها ما باید اونجا باشیم.
    اوایل چون بلاخره اونجا قشنگ و بزرگه جذاب بود برام اما الان دیگه کشش ندارم. هرهفته اخر هفته ها میشه استرس میگیرم.. شده من مریض باشم همسرم منو میذاره خونه مامانم و میره
    جدیدا دوباره که پسرمم میبره و خیلی بهشون خوش گذشته جوریکه پسرم میگه مامان تو مریض برو خونه مامانی من و بابا بریم سفر!
    )الان ابله مرغون گرفتم که مریضم)

    خلاصه دیگه تحملم تموم شده. از هر دری که بلد بودم وارد شدم ولی هیچ اثری نداره و اگه یک هفته فقط نره جوری بداخلاق میشه که خونمو تو شیشه میکنه

    اینکه برخی هفته ها با پسرم بره بده؟ من واقعا نمیکشم هرهفته بریم. عید نوروزا همه روزای خوش زندگیمون باید کنار خانواده همسرم اونجا باشیم

    ازینطرف مادرم چقد ناراحتن میگن یعتی هیچوقت تعطیلی ها شما نباید خونه ما بیاین؟
    اونجا به خودی خود جزاینکه بلاخره معذبم و بین خانواده همسرم اونم هرهفته این تعداد روز خستم میکنه و خب اونجا کار هم زیاده مشکل خاصی نداره و میبینم چقدر پسرم بهش خوش میگذره اما اینکه تنامم تعطیلات اونجاییم حالمو بد میکنه. واقعا از تعطیلی بدم میاد

    میشه مثل همیشه راهنماییم کنین

  6. 2 کاربر از پست مفید sara.2000 تشکرکرده اند .

    آنه ماری (شنبه 05 مهر 99), شمیم الزهرا (جمعه 04 مهر 99)

  7. #4
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 اسفند 03 [ 02:38]
    تاریخ عضویت
    1390-6-22
    نوشته ها
    709
    امتیاز
    29,662
    سطح
    99
    Points: 29,662, Level: 99
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 338
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    3,298

    تشکرشده 2,395 در 563 پست

    Rep Power
    166
    Array
    سلام میشل نازنین مثل همیشه دیدن اسمت خوشحالم کرد(به قول خودت قلبمو روشن کرد)

    این مدت به واسطه یک دوره که به لطف خدا نصیبم شد فکنم تا حد کمی به بلوغ رسیدم دیگه میدونم چی میخوام از زتدگی برنامم مشخصه. افکار طلاق خیلی کم یا حتی اصلا پیش نمیاد بهم هجوم بیاره...

    متاسفانه هنوز آنالیز و تحلیلم ضعیفه. تبعات اینکه دونفری برن رو خوب نمیفهمم. بله وقتی میرن واس من عالیه و به کارام میرسم اما باز از یک مشاور شنیدم میگفت باعث فاصله افتادن بینتون میشه و میشه شیوه زندگی...
    چون یکی از کارهام اینه محبت بین خودمو همسرم افزایش بدم این رفتناشکن گاهی باهاش منافات داره... از طرفی خانوادم خیلی مخالفن و میگن بینتون دوری میفته این دوتا برن تو بیای خونه ما...
    سارا عزیز ممنون ازت. بله من کلا اهل سرصدا نیستم وجود خودم کشش هیچ ناارومی نداره

    عقیده همسر من اینه کل هفته دارم کار میکنم و دو روز اخر هفته و کلا تعطیلات حق منه هرجا میگم بریم.
    و میگه هروقت پدر نادر توهم ویلا استخر دار خریدن اونجا هم تعطیلات میریم ولی من خونشون نمیام که تعطیلاتم حروم بشه

    رفتنشون حداقل دو روزه (اگر تعطیلی فقط اخر هفته باشه و بیشتر نباشه) پس ازین فرصت استفاده کنم و اونها بیشتر برن؟ فکر میکردم کار جالبی نیس

    و اینکه اعیاد خب ادم دوست داره باخانوادش باشه. ما تمام اعیاد پیش خانواده همسرمیم. حتی شده سفر قراره بریم ولی اول میریم ویلای اونا دوروز مثلا سال تحویل و اول عیدو پیششونیم بعد میریم سفر و بعد سفر هم مستقیم میریم پیش اونا تا چند روز تا من حسابی دیگه تحملم تموم بشه تا برگردیم خونه خودمون...

  8. 2 کاربر از پست مفید شمیم الزهرا تشکرکرده اند .

    آنه ماری (شنبه 05 مهر 99), الهه زیبایی ها (جمعه 04 مهر 99)

  9. #5
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 اسفند 03 [ 02:38]
    تاریخ عضویت
    1390-6-22
    نوشته ها
    709
    امتیاز
    29,662
    سطح
    99
    Points: 29,662, Level: 99
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 338
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    3,298

    تشکرشده 2,395 در 563 پست

    Rep Power
    166
    Array
    دوستان نظری نمیدین؟شماهم مثل من فکر میکنین راهی نداره نه؟

    حتی از همسرم خواستم حداقل در مدتی که تعطیل نیست کمی جبدان کن لااقل یک روز از عصر بریم خونه مامان من ولی میگه وقت ندارم در طول هفته گرفتارم و تو وظیفته هرجا من میرم بیای
    من تاالان سعی میکردم اونجا به کارای شخصیم برسم تااتلاف وقت واسم کمتر باشه اما رفته رفته ازونجا بودن زده شدم. میتونم هفته درمیون حتی برم اما هرهفته حس میکنم یکی گلومو گرفته

    یا واس اعیاد و تعطیلات... متاسفانه اصلا صحبت باهمسرم فایده ای نداشته
    از الان واس هفته دیگه میدونم اون میره... (منم اینطور نیس که مختار کامل باشم که نرم. فقط در نواقع اضطرار مثل مریضی یا امتحان یا مهمونی خانوادم میتونم تنها بمونم ولی همسرم پسرمو میبره باخودش)

  10. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 21 مهر 03 [ 03:24]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,691
    امتیاز
    44,059
    سطح
    100
    Points: 44,059, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,911 در 1,649 پست

    Rep Power
    349
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شمیم الزهرا نمایش پست ها
    اما باز از یک مشاور شنیدم میگفت باعث فاصله افتادن بینتون میشه و میشه شیوه زندگی...
    چون یکی از کارهام اینه محبت بین خودمو همسرم افزایش بدم
    چه فاصله ای شمیم؟! دیگه چقدر فاصله باید بینتون باشه که باورت بشه فاصله دارید؟

    این چیزی که می گم براساس یک تاپیک و دو تاپیک نیست. از اون وقتیکه اوائل ازدواجتون بود و از مشکلات رابطه جنسیتون می نوشتی، تاااااا حالا...

    آخه دو نفر باید تو یه صفحه باشن که بشه براشون فاصله تعریف کرد و روی کم و زیادش فکر کرد. شما دو نفر مالِ دوتا فضای مختلف هستید.

    9 سال گذشت، تو دیگه به چقدر زمان نیاز داری؟!

    مسئله اینه که تو با وجود تفاوت هائیکه با همدیگه دارید، (بنابر دلایلی که ممکنه به نظر من ناکافی یا غیرقابل درک بیاد، ولی حتما برای خودت و خونوادت معنا داشته) تصمیم گرفتی این خونواده رو نگهداری.

    حالا این تصمیم ماهیت خونواده ای که داری رو که تغییر نمی ده. محبت رو افزایش بدم دیگه چیه؟

    اگه همسرت، موقع انتخابِ تو، می تونست یک هفته از زندگی الانتون رو ببینه، حاضر می شد باهات ازدواج کنه؟
    اگه تو می دیدی، حاضر می شدی؟

    البته که بینِ شما هم یه محبتی هست. اما این محبت از اون نوع محبتی نیست که تو خونواده های عادی هست که تنهائی مهمونی رفتنتون بخواد خدشه دارش کنه.

    بعد پدرمادرت از چی ناراحت می شن؟؟؟ اونها که چشمشون رو به خیییلی بزرگتر از این چیزا بستن، حالا تازه فهمیدن بینتون دوری میفته؟ به چی می گن دوری؟ بی سوادن؟ بی فرهنگن؟ بی پولن؟ رویکردشون به زندگی تو رو باید روی چه حسابی بذاریم؟

    بگذریم...

    ببین شمیم، نمی شه هم خدا رو بخوای هم خرما رو. بخوای هم بعضی وقتا با هم جور در نمیان. زندگی با آدمیزاد شوخی نداره.

    تو مشکل دار بودن رابطتون رو از خییلی وقت پیش فهمیدی. و می دونی مشکلات در حدی نیستن که به عاشقانه شدن این زندگی امید داشت.

    مشکلاتت هم ورای تنهائی مهمونی رفتن و بی توجهی همسرت به احساساتِ تو و درک نشدنِ احساسات و دیدگاه ها و اعتقادات و خواسته های اون از جانب توه. اینها فقط تبعاتِ ناهماهنگی و نامتناسب بودنِ شما دو نفره.

    اگه تو اینجائی، بودنت یک معنائی داره (اگه انشالله صرفا از سر ترس نبوده باشه). روی اون معنا کار کن.

    به جای محبت و کم کردن فاصله، به صلح کردن با شوهرت و شرایط زندگیت فکر کن.

    معنای زندگیت رو بفهم. معنای بودنت رو بفهم.

    در اون صورت می بینی که یک جور محبتی بینتون افزایش پیدا می کنه (نه از جنس محبت بین یک زن و شوهر عادی).

    دیگه نخواستم بگم حتی الان هم برای طلاق دیر نیست. ولی برای زندگی کردنت دیر می شه. این 9 سالی که گذشت، عمر تو بود. اینقدر درجا نزن شمیم. از یه مرحله ای عبور کن خواهشا.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...


    ویرایش توسط میشل : شنبه 05 مهر 99 در ساعت 01:41

  11. 3 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (شنبه 12 مهر 99), آنه ماری (شنبه 05 مهر 99), شمیم الزهرا (شنبه 05 مهر 99)

  12. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 اسفند 03 [ 02:38]
    تاریخ عضویت
    1390-6-22
    نوشته ها
    709
    امتیاز
    29,662
    سطح
    99
    Points: 29,662, Level: 99
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 338
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    3,298

    تشکرشده 2,395 در 563 پست

    Rep Power
    166
    Array
    میشل من یک صفحه بلند تایپ کردم موقع ارسال هم کپی کردم چون مدت ارسال تموم شده بود و باید دوباره وارد سایت میشدم...
    اما کپی نشده بود و یک شمارهدجاش پیس شد
    الان این دردو کجا ببرم
    برم یک انرژی بگیرم شاید بیام بگم شایدم نباید اصلا میگفتم...
    ویرایش توسط شمیم الزهرا : شنبه 05 مهر 99 در ساعت 12:39

  13. 2 کاربر از پست مفید شمیم الزهرا تشکرکرده اند .

    Eram (چهارشنبه 09 مهر 99), آنه ماری (شنبه 05 مهر 99)

  14. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 شهریور 00 [ 17:32]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    193
    امتیاز
    7,864
    سطح
    59
    Points: 7,864, Level: 59
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 325 در 136 پست

    Rep Power
    44
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شمیم الزهرا نمایش پست ها
    )


    متاسفانه هنوز آنالیز و تحلیلم ضعیفه. تبعات اینکه دونفری برن رو خوب نمیفهمم. بله وقتی میرن واس من عالیه و به کارام میرسم اما باز از یک مشاور شنیدم میگفت باعث فاصله افتادن بینتون میشه و میشه شیوه زندگی...
    چون یکی از کارهام اینه محبت بین خودمو همسرم افزایش بدم این رفتناشکن گاهی باهاش منافات داره... از طرفی خانوادم خیلی مخالفن و میگن بینتون دوری میفته این دوتا برن تو بیای خونه ما...
    ...

    شمیم جان اگر همسرت همیشه یا بیشتر اوقات تنها بره پیش خانوادش شاید باعث دوری بینتون بشه ولی اگر مثلا از 4 بار دو بارش را تنها بره هیچ اتفاقی نمی افته.

    خیلی از خانواده ها هستن که رابطه زن با خانواده همسرش خیلی محدوده ولی مثلا شوهر هر روز به خانه مادرش سر میزنه و دوری هم بینشون بوجود نمیاد.

    در ضمن شما ده سال از ازدواجتون میگذره دیگه این مسایل اونقدرها تاثیر بد نداره.

    این حرف شما نشون میده که هنوز معنای نزدیکی و صمیمیت بین همسران را نمیدونید. چطور شما با مردی که اینقدر زورگو هست که حتی حق مخالفت هم باهاش ندارید احساس نزدیکی میکنید که حالا نگران دوری ازش هستید.
    شاید شما نگران بدتر شدن اوضاع هستید ولی اینو به شما اطمینان میدم که اگر پای حرف منطقی خودت به نرفتن به اونجا بمونی توجه همسرت را بیشتر به خودت جلب میکنی تا اینکه مثل یک همسر رام و مطیع هر چی همسرت گفت قبول کنی.

    ولی رفتن همسرت به خانه مادرش یه خوبی داره اونم خوش گذشتن به پسرتون هست. از این جهت خیلی خوبه مخصوصا اینکه پسرتون تک فرزند هستند.

    ولی ببین شمیم جان عدم توان مقابله با همسرت را به پای تلاش برای نزدیک شدن به همسرت یا بهبود زندگیت نگذار.

    قبول کن که اونقدر قدرت نداری که بتونی حرف زور همسرت را قبول نکنی و همسرت هم اونقدر منطق یا وجدان نداره که قبول کنه کارش اشتباست.

    اگر این مسئله را قبول کنی انوقت در زندگیت میتونی تصمیم درست را بگیری و به پاش بمونی حتی اگر اون تصمیم برات خیلی سخت تموم بشه.

  15. 4 کاربر از پست مفید آنه ماری تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (شنبه 12 مهر 99), نیکی 69 (شنبه 05 مهر 99), میشل (یکشنبه 06 مهر 99), شمیم الزهرا (شنبه 05 مهر 99)

  16. #9
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 اسفند 03 [ 02:38]
    تاریخ عضویت
    1390-6-22
    نوشته ها
    709
    امتیاز
    29,662
    سطح
    99
    Points: 29,662, Level: 99
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 338
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    3,298

    تشکرشده 2,395 در 563 پست

    Rep Power
    166
    Array
    میشل آنه ماری خیلی لطف کردین چندبار پستتون خوندم
    فقط فکنم یک سو تفاهم شده
    من دنبال رابطه عاشقانه با همسرم نیستم و میدونم دو جنس نختلف عاشق هم نمیشن
    دنبال خلایی هستم که متوجه شدم مانع رشدم بوده اونم خلا محبت نکردن به همسر بوده. ازین محبت چیز مادی دست من نمیاد میدونم. میدونم حتی همسرمم احساسش عوض نمیشه و همینطور خودم
    بهتره اسمشو به جای محبت میذاشتم خودشکنی من حدود هفتاد روزه هرروز دارم در هر شرایطی کار محبت آمیز میکنم نه واس اینکه رابطه عاشقانه ای شکل بگیره. چون این کارو خدا ازم خواسته و من متوجهش نبودم و البته اثر مادی هم داشته. پسرم غیر توهین و دعوا چشماش صحنه های زیبا هم بین پدر و مادرش میبینه هرچند این صحنه ها خالی از عاطفه و تصنعی باشن... خیلی نیت مهمه اگه اونم خراب کنم که دیگه اب تو هاون کوبیدنه..
    ولی پست شما دو بزرگوار خیلی راهو روشنتر کرد برام بازهم ازتون ممنونم

  17. 2 کاربر از پست مفید شمیم الزهرا تشکرکرده اند .

    میشل (یکشنبه 06 مهر 99), آنه ماری (دوشنبه 07 مهر 99)

  18. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 21 مهر 03 [ 03:24]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,691
    امتیاز
    44,059
    سطح
    100
    Points: 44,059, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,911 در 1,649 پست

    Rep Power
    349
    Array
    آره انگار سوء تفاهم شد. حالا یا تو داری بین احساس و عقلت نوسان میکنی، یا من با پیش ذهن خوندم.

    این حست به محبت کردن رو می فهمم. اما می تونه مصنوعی نباشه، میتونه واقعی باشه.

    من و شوهرم هم با هم فرق داریم. و اگه صداقت به خرج داده بود، یا اگه یک هفته از آینده رو می دیدیم، قطعا الان با هم نبودیم.

    اما می تونم بگم که با وجود همه چی، از صمیم قلبم دوستش دارم و برام مهمه.

    همیشه که نمی شه چیزهای خوب رو دوست داشت. گاهی آدم به یه احساس رضایتی می رسه که هرچی خدا توی کاسه ش گذاشته رو دوست داره. هرچی که باشه. بعد از یه مدتی می بینی، درسته اونیکه می خواستی نبوده، اما چیز خوبی بوده.

    در مورد اینهائیکه آنه ماری برات نوشت هم من خیلی حرف دارم. اما اونقدر خسته م که مطمئنم راضی نیستی بیشتر از این پای سیستم بمونم.

    شمیم زندگی عاشقانه خیلی خوبه، خیلی خوب. ولی یه زندگی می تونه خیلی خوب باشه، بدون اینکه عاشقانه باشه.

  19. 3 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (شنبه 12 مهر 99), آنه ماری (دوشنبه 07 مهر 99), شمیم الزهرا (یکشنبه 06 مهر 99)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:34 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.