با سلام،
قبل از هر چیز پوزش میخوام که متن خیلی طولانی شده . ممنون میشم اگه تا اخرش رو بخونید و یه راهنماییم کنید.
پسری هستم تازه رفتم توی 29 سالگی، با قدی حدود 168 و وزنی حدود 66 کیلو گرم، به جز مسئله قدم، خودم رو بد قیافه نمیدونم، شاید خیلی خوشتیپ نباشم ولی بدک نیستم، اهل ورزش و باشگاه هم هستم،کارشناس ارشد مهندسی برق از دانشگاه نسبتا معتبر دارم، خودم ساکن یک شهر کوچک هستم و یک شرکت فنی مهندسی برق توی شهرمون دارم، در زمینه های زیادی فعالیت میکنیم،
حدودا یک و سال و نیمی میشه شروع بکار کردم، درامدم بد نیست ولی چون تازه شروع بکار کردم و وام گرفتم و یه کمک دست دارم که باید هزینه اش رو بدم ،هزینه های ثابتم یه خورده زیاده ،
و با توجه به اوضاع الان مملکت شاید بشه گفت پس انداز و مانده خقوق مکفی ندارم، البته مشکل خونه هم ندارم، یه نیمچه خونه نقلی دارم که باید یه دستی به سر و رویش بکشم که اونم هزینه داره. در کل اگه انتظارات زیاد نباشه میتونم زندگی متوسطی رو بچرخونم
حدود از یک سال پیش قصد ازدواج کردم.
در این مدت موارد پیشنهادی واسه ازدواج خیلی زیاد بوده از دوست و اشنا تا اونهایی که خودم مشناختم، ولی در کل تا الان با دو نفر بصورت مستقیم و با سه نفر بصورت غیر مستقیم و با واسطه در مورد ازدواج صحبت کردم،ولی قسمت نبوده ، بجز یک مورد مابقی در حد گفتگوی دو نفره فراتر نرفته،و خونواده طرف هم در جریان نبودن ،
تا الان موردی نبوده که بنده حسرت سر نگرفتنش رو بخورم، یعنی تا الان موردی پیدا نکردم که از ته دل خواهانش باشم،بعضی موارد اول بنده جواب منفی دادم بعضی موارد هم طرف مقابل.
مشکلی که من دارن اینه که واسم مهمه که حتما قدش از من بلندتر نباشه و اضافه وزن انچنانی هم نداشته باشه، تحصیلاتش هم حدالامکان یه نیمچه دانشگاهی رفته باشه،تمام انتظاراتم در همین حد است. البته از نظر فرهنگی و عقاید و خونوادگی هم تا حدی همکفو بودن که لازمه و باید باشه.
حداقل بالای 10 مورد دوستان معرفی کرده اند که به دلایل فوق حتی وارد صحبت دو نفره هم نشدیم، خصوصا قد واسم خیلی مهمه. اذیت میشم طرف قدش از من بلندتر باشه.
ادم خیلی دوست دختر بازی هم نبودم و نیستم یه خورده کم رو هستم ولی نه زیاد.گوشه گیر هم نیستم..کم حرف هستم ولی توی جامعه هم هستم .
این مسئله ازدواج که سنم داره میره بالاتر خیلی اذیتم میکنه.
احساس میکنم به بی هدفی و بی انگیزه گی دچار میشم.
خصوصا اینکه تقریبا تمام دوست و اشنایان مجردم ازدواج کردند حتی اونهایی که سنشون هم پایین تر بوده، به نوعی حس تنهایی بهم دست میده ( البته دلیل خواست ازدواجم اطرافیان و فقط فرار از تنهایی نیست). قبلا تا 25 سالگی و به مدت چهار پنج سال از یکی خوشم میامد و یه نیمچه ارتباطی داشتیم ولی به دلایلی از جمله کمالگرایی بنده و پاندادن به خواستگاری رفتن در اون شرایط که دانشجو بودم ایشون ازدواج کردند.
چند سال طول کشید تا از اون شرایط بیام بیرون و خودم رو دوباره بسازم..با کلی مطالعه و سعی در رفع نواقص و عادتهای بدم و ....
در این لحظه بعد از مدت ها یکی دو ماهی هست از یکی خوشم اومده و به دلم نشسته ایشون،جواب اولیشون منفی بوده ، و احتمالا با توجه به شرایط بهتری که از بنده دارند جواب نهاییشون هم منفی باشد ( شرایط مالی و کاری و رفاهی)... با این وجود بنده بنا دارم کامل باهاشون صحبت کنم و نهایت تلاشم رو بکنم.
اما اما اما... هر چی فکر میکنم ایشون اخرین موردی هستند که به فکرم خطور کرده ، تقریبا تمام لیستم تکمیل شده ، دیگه از اطرافیان هم کمکی ساخته نیست ، زیرا موردی که من بخوام و اون هم منو بخواد به ندرت پیشنهاد میدن، مثلا موردی پشنهاد دادن طرف 19 سالشه، دختر خوبیه، ولی دیپلم داره و پدرشون هم خیلی سالم نیست از طرفی هم نزدیک 10سال اختلاف سنی خیلیه از نظر من...
واقعا نمیدونم چیکار کنم. از طرفی هم خوشم نمیاد و جالب هم نیست تعداد پیشنهادی ازدواج زیاد بشه ، هرچه سن هم بالاتر میره موارد کمتری پیدا میشه
پارسال یه لیست داشتم 8 نفر توی لیست بودند، افرادی که به ذهنم خطور کرده بودند....تقریبا از این به بعد کسی به ذهنم خطور نمیکنه و احساس هم میکنم مواردی که جواب منفی دادن بیشتر بخاطر قدم بوده.
خواهر برادرام همشون ازدواج کردن و هر کدوم توی شهر جداگانه ای زندگی میکنند، اونها هم پیشنهاد دادن مواردی رو ولی زیاد نتونستند به دلیل دوری کمک کنند.
از افرادی که فکر میکردم کمکی از دستشون برمیاد هم کمک گرفتم، همگیشون هم مواردی پیشنهاد دادند، ولی به دلایلی مثلا قد و وزن و تحصیلات(زیر دیپلم بودند) بعضی هاشون به مرحله صحبت هم نرسیده...و بعضی هاشون هم که توی صحبت فاصله داشتیم از هم.
چند سال قبل توی بحث ازدواج از فرمایشات انحمن و سایر دوستان استفاده کرده بودم و در این زمینه واقعا پیشرفت کردم، بحث ازدواج و لزوم اون و دلایل و اهدافم رو سر راست کرده ام، به نوعی خودم رو اماده کرده ام و میشه گفت شرایطش رو هم فراهم کرده ام ، هم شرایط خارجی و هم شرایط درونی خودم، و سعی کرده ام مهارت هایی که لازمه با مطالعه کتاب و همین انجمن ها کسب کنم،
عرض بنده اینه مورده که سنم که داره بالاتر میره واقعا دارم اذیت میشم که نتونستم ازدواج کنم، انصافا هم انتظاراتم هم زیاد نیست، ولی خب شهرمون هم کوچیکه و موردی که همکفو باشه کمه...بیشترشون توی سن پایین ازدواج میکنند...البته صد در صد مورد زیاد هست ولی خب دوری چند ساله بنده از شهر خودمون و کمی کم رویی مسبب شده که شخصا زیاد نشناسمشون.
مجددا بابت طولانی بودن متن پوزش میخوام
ممنون میشم دوستانی که همچین شرایطی رو داشتند و سایر دوستان راهنمایی کنند .
ممنون
علاقه مندی ها (Bookmarks)