به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 29 123456789101121 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 290
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 08 اسفند 88 [ 13:03]
    تاریخ عضویت
    1387-8-27
    نوشته ها
    482
    امتیاز
    5,545
    سطح
    47
    Points: 5,545, Level: 47
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    78

    تشکرشده 77 در 52 پست

    Rep Power
    0
    Array

    زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!

    من همون کسی هستم که سال پیش یه همچنین موقعی از شدت خوشبختی و آرامش زبان زد خاص و عام بودم شغل خوب خانواده مهربون یه نامزد دوست داشتنی یه خانواده شوهر که جونشون برای من در میومد تحصیل توی دانشگاه و رشته مورد علاقه ام یه فرد کم مشکل و ایراد یه بنده خوب برای خداش یه مشاور خوب برای نزدیکان یه دوست برای تفریح در کل یه دختر شاد و سرزنده ولی حالا چی هستم؟؟؟؟؟؟؟؟
    زندگی برای شده وهم !!!!! ای کاش توی همون سال پیش توی اون سرمای سخت و نفسگیر در جا میزدم و در اوج خوشبختی میمردم کلمه مرگ خیلی ناخوشاینده نه؟! ولی برای من الان تمام امید و آرزوهام شده همین رسیدن به مرگ!!!!!
    اونقدر مشکل دارم که حتی می ترسم بگم چون شاید همین بشه یه مشکل دیگه!
    کی گفته با ازدواج انسان کامل میشه؟کی گفته با بزرگ شدن به لذتهای زندگی بیشتر نزدیک میشیم ؟ احساس لذت اصلا یعنی چی؟ ای کاش یه بچه کوچولو بودم که با دادن یه شکلات دنیا از آن من می شد و با ندادن یه آدامس زندگی میشد برام جهنم!!!!کاش و باز هم ای کاش
    خیلی بده آدم هر روز سر مسئله ای پیش پافتاده جنگ و دعوا بکنه یا سر چیزهایی که اعتقادی بهش نداره جنگ کنه فکر کنید ببینید چه اصطکاک عصبی وجود داره
    مردی که یه روز برات نماد قهرمانی و محبت بوده حالا برات بشه مردی که به خاطر حرفهای دیگری توی جمع در حضور نامزدت بگه میزنم توی دهنت
    مردی که رسیدن به او برات یه آرزوی محال بوده و حالا که بهش رسیدی به تموم تلاشها و زحمتات بخندی و خودت رو به تمسخر بگیری که برای این خودت رو سینت رو چاک میدادی
    خواهری که همیشه همراه و همدردت بود تمام لحظه های زندگیت از ناراحتی مرگ عزیزترین کست تا لحظه عاشق شدنت همه رو باهاش تقسیم کردی و در زندگیت همیشه سهیم بوده حالا برات شده یه غریبه که از رویایرویی باهاش می ترسی می ترسی که بازهم غرورت و شخصیت و محبتت پایمال بشه
    برادرهایی که همیشه همرام بودن وجودشون برام یه دلگرمی و آرامش بوده حالا روبروی خودم میبینمشون که برام از رو شمشیر بستن
    خانواده شوهری که اونقدر برام عزیز و محترم بودن که شرط اولم برای ازدواج رضایتشون بوده حالا خیلی راحت بهم میگن اگه بهتر از اون پیدا کردم می تونم برم سراغ اون انگار نه انگار که باهزار و یک امید و آرزو این مرد زندگی رو انتخاب کردم انگار نه انگار که من یه دختره پاک و عفیف بودم انگار نه انگار که من پایبند شوهرم بودم و معتقد و پایبند به دین و زندگیم
    خدایی که این همه خوشبختی و نیک کامی به من داده بود بدون طلب چیزی از من حالا از این زندگی و لذتها و نعمتهاش فقط قسمت بد و سخت و نامید کننده اش رو بهم داده از این همه آدم اطرافم فقط مادرم رو برام گذاشته بقیه اش رو از من گرفته خدایی که می دونه آدم بدی نیستم اگر هم خطایی ازم سر زده به درگاهش ملتمسانه اومدم و توبه کردم همه جوره سعی کردم رضایتش رو جلب کنم تا اونجایی که در حد توان و انرژیم بوده ولی حالا حتی نمی خواد دیگه من رو امتحان کنه تنهام گذاشته تنهای تنها
    فقط در این میون مادرم هست که هنوز همون مادر سابقه همون مادری که برای سنگ صبور بوده یه گوش برای شنیدن حرفهام و یه راه بلد برای زندگیم ولی حالا من دلم نمیاد بیشتر از این مادرم رو اذیت کنم و درگیر مشکلات خودم بکنم اون واقعا یه فرشته است دلم نمیاد او رو هم ناراحت کنم اون بیماره بیماری دیابت و میگرن داره اونقدر مشکل داره که من این حق رو نمی تونم به او بدم که بخوام بیشتر از این مشکلاتم رو به گردنش بیاندازم
    زندگی واقعا چیه؟
    آیا زندگی واقعا وهم هستش یا برای من شده وهم؟
    خدایا نذار به خدا بودنت شک کنم
    نذار کمکم کن
    hypocrite
    boredom sets into the boring mind

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 آبان 88 [ 13:08]
    تاریخ عضویت
    1387-7-06
    نوشته ها
    251
    امتیاز
    4,767
    سطح
    44
    Points: 4,767, Level: 44
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 183
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 10 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!

    دوسته عزیزم چرا اینقدر نا امیدی یه کم آروم باش گلم میدونم حتما خیلی بهت سخت گذشته که اینجور بی طاقت شدی .

    اگه دوست داری یکی یکی مشکلاتتو بگو تا دوستان راهنمایی کنن عزیزم با این شرایط هیچ تصمیمی نگیر

    به قول بزرگی: نه هیچ انسانی دشمن توست و نه هیچ انسانی دوست توست بلکه هر انسانی معلم توست.
    کسی رو که دوست داری چند وقت یکبار بهش یادآوری کن تا فراموش نکنه که قلبی براش میتپه.

    هر وقت تو نیمه تاریکی از زندگیت قرار گرفتی به این فکر کن شاید خدا میخاد غافلگیرتون کنه.

  3. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 مهر 89 [ 16:10]
    تاریخ عضویت
    1387-1-19
    نوشته ها
    1,801
    امتیاز
    13,034
    سطح
    74
    Points: 13,034, Level: 74
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 216
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    954

    تشکرشده 992 در 530 پست

    Rep Power
    199
    Array

    RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!

    آخه چه چيزي باعث شده كه شوهرت اينقدر تغيير كنه!؟ برادرات شمشير رو از رو برات ببندن؟! با خواهرت نتوني رو به رو بشي؟!
    نمي دونم مشكلت چي يه اما مي دونم كه اگر برامون بگي اگر نتونيم واست كاري بكنيم حداقل تو خالي مي شي. كمي سبك مي شي و ما هم مي تونيم باهات همدردي كنيم
    شايد زندگيت راه چاره اي داشته باشه و با يك جمله از يكي از اعضايي كه اينجا هست زندگيت به خواست خدا درست بشه.

    بگو چي شده عزيزم؟!

  4. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 91 [ 10:54]
    تاریخ عضویت
    1386-12-10
    نوشته ها
    1,675
    امتیاز
    16,606
    سطح
    82
    Points: 16,606, Level: 82
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 244
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,060

    تشکرشده 3,145 در 958 پست

    Rep Power
    187
    Array

    RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!

    عزیزم، راحت حرفت رو بزن، اینجا اگه کسی راه چاره ای هم نداشته باشه اما گوش شنوا و دل برای همدلی داره، بگو چی شد که این اتفاقا افتاد..

  5. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 تیر 91 [ 11:23]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    نوشته ها
    1,019
    امتیاز
    7,536
    سطح
    57
    Points: 7,536, Level: 57
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    650

    تشکرشده 657 در 204 پست

    Rep Power
    118
    Array

    RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!

    خیلی بهم ریخته ای خانومی
    اینجوری نه کسی می تونه مشکلتو بفهمه نه خودت نتیجه می گیری
    این همه مشکل چه جوری یه ساله پیش اومد ؟

  6. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 اردیبهشت 88 [ 10:18]
    تاریخ عضویت
    1387-8-05
    نوشته ها
    477
    امتیاز
    6,023
    سطح
    50
    Points: 6,023, Level: 50
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 127
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    41

    تشکرشده 45 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!

    وهم
    عزيز خيلي سر بسته حرف ميزني مشكل چيه؟

  7. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 08 اسفند 88 [ 13:03]
    تاریخ عضویت
    1387-8-27
    نوشته ها
    482
    امتیاز
    5,545
    سطح
    47
    Points: 5,545, Level: 47
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    78

    تشکرشده 77 در 52 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!

    ممنون که به فکر من هستید خب میگم فقط شما رو به خدا من رو هیچ وقت سرزنش نکنید که دیگه تحمل چنین رفتارهایی رو ندارم
    خانواده ام به خصوص بردارهام و مخصوصا برادر دومم(من 5 تا برادر دارم) با ازدواج من مخالف بودن به این خاطر که من خاستگارهای زیادی داشتم که بیشتر اونها تحصیلات بالای لیسانس و شغل ثابت خوب و خونه و ماشین یعنی از لحاظ مالی هیچ مشکلی نداشتن و همه اونها از افرادی بودن که در محیطهایی که رفت و آمد داشتن به خاطر تربیت و ادبی که داشتن زبان زد بودن در کل میشه گفت هیچ عیبی به اونها وارد نبوده حتی از نظر سنی نهایتا از من 8 سال بزرگتر بودن و خانواده اونها هم تمایل بسیاری به این وصلت داشتن ولی نامزد من کسیه که از لحاظ مالی اندوخته ای نداره با اینکه استاد دانشگاه است ولی تمامیه درآمدش صرف تحصیلش شده ایشون برخلاف سن کمشون پشتکار خوبی دارن دانشجوی ارشد هست ولی توی 3 تا دانشگاه تدریس میکنه من ساکن تهران هستم و نامزدم ساکن شهرستان خانواده اش هم وضع مالی متوسطی دارن و پدر من وضع مالیش تقریبا خیلی بهتر از خانواده نامزدمه برادرهای من همشون یا لیسانسه هستن یا فوق لیسانس دارن برای برادرهای من سخته هضم کردن این موضوع که مردی که من انتخاب کردم چه مزیتی داره که دوستان و آشنایان اونها که اومدن خاستگاری من ندارن
    شوهر من اوایل آشناییمون خودش رو یه ادم خوش مشرب و شاد و اهل تفریح و گردش و مناسبتهای فامیلی و در کل همزبانی با اطرافیان نشون داد آدمی که برخوردهای دیگرون براش مهم نبوده فقط من و پدر و مادر خودم و خودش براش مهم بودن که با ایشون چه برخوردی داشته باشن ولی حالا اینجوری نیست کوچکترین برخوردی از جانب خانواده من با او و یا حتی خود من باعث یه بحث و دعوا طولانی میشه توی مهمانی های خانوادگی ما شرکت نمی کنه حتی نمی خواست در مراسم عروسی خواهر من شرکت کنه اگه با برادرهام در جایی باشه کلامی از دهانش خارج نمیشه و تا برادرهام سئوالی نکنن حرفی نمیزنه و اگر هم چیزی بگه خیلی مختصر و مفید فقط در حد جواب دادن به سئوالات اونهاست هر بار هم که باهم بریم بیرون اونقدر از همه چیز من ایراد میگیره و به من غر میزنه که ازش می خوام که برگردیم خونه ایشون حتی به نحوه صحبت کردن برادرهام باهمدیگه هم خورده میگیره به من میگه تو از دنیای مردها هیچی نمی دونی چرا این رنگ لباس پوشیدی چرا صندل پات کردی چرا لباست تنگه چرا کوتاه چرا آرایش نکردی چرا موتو بیرون نمیذاری چرا از خریدن فلان چیز منصرف شدی باید میخریدی یعنی اینجوری بگم هر بار که بریم بیرون با ناراحتی برمیگردم رفتیم توی مغازه ای برای خرید فروشنده حرفی زد که هم نامزدم خندید هم من ولی وقتی اومدیم بیرون به من گفت خوب با مرد غریبه دل میدادی قلوه میگرفتی به من میگه برادرزادت(سال سوم زاهنماییه و پسره) چرا باهاش شوخی کردی جرا این لباس رو جلوش پوشیدی چرا شلوار تن کردی (من توی خونه معمولا شلوار گشاد با پیراهن های بلند می پوشم از لباسها تنگ و چسبون خوشم نمی یاد) میگه چرا با برادرام دست میدی(منظورش برادر شوهرامه 3 تا برادر شوهر دارم)چرا با برادرام شوخی میکنی چرا باونها بحث علمی نمی کنی چرا با اونها بازی میکنی(بعضا با هم پاستور بازی می کنیم این در حالیه که مادر شوهرم و تنها خواهر شوهرم و بیشتر مواقع خود نامزدمم حظور داره)
    یکی از برادرهای من فقط در مهمانی ها مشروب می خوره(نمیگم کار خوبی میکنه یا نه) این قضیه از جانب نامزد من اونقدر بزرگ شد که به من گفت اگه پدر من متوجه این قضیه میشد همون لحظه مهمانی رو ترک میکرد و بعدا به پدرت خبر میداد بیا فلان مهضر مهریه دخترتم حاضره یا مادرش با مثل کشیدن خانواده عروس همسایه شون بهم گفت خونه برادرت نجسه جای نماز خوندن نیست حتی روز عقدم که مراسم خونه ما برگزار شد مردها خونه برادرم بودن کسی توی خونه ایشون نماز نخوند و همه رفتن مسجد محل پدر و مادرم و حتی همین برادرم که مشروب می خوره اهل خدا و پیغمبرن همین برادر من قاری و حافظ قرانه ولی به قول خودش هم با عمره هم با علی مشروب خوردن در حد گرم شدن و مست و پاتیل نشدن ایرادی نداره
    برادرهای من که سر ازدواجم با من مشکل داشتن این مطالب هم نمی دونم چه جوری به گوششون رسید که شد هیزم توی آتیش
    موندم چی کار کنم نه برادرهام رو میتونم متقاعد کنم و نامزدم که کاری به کار هم نداشته باشن
    شما بگید من چکار کنم؟
    hypocrite
    boredom sets into the boring mind

  8. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 تیر 91 [ 11:23]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    نوشته ها
    1,019
    امتیاز
    7,536
    سطح
    57
    Points: 7,536, Level: 57
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    650

    تشکرشده 657 در 204 پست

    Rep Power
    118
    Array

    RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!

    سلام روست عزیز
    شما قبل از ازدواج این چیزها رو می دونستین یعنی بهتون گفته بوددوست نداره با برادراش دست بدی یا شوخی کنی
    بعدشم عزیزم این اقا یکم خواسته هاش پراکنده است از یه طرف می گه چرا لبس تنگ پوشیدی از یه طرف می گه چرا آرایش نمی کنی و موهاتو نمیندازی بیرون؟؟؟؟؟؟
    بلاخره ایشون از شما چی می خواد
    آرایش کنین و به خودتون برسین و موهاتونو بیرون بزارین یا این که زن با حجابی باشینو معتقد باشینو با نامحرم دست ندینو ....
    اخلاق برادر تونم درست یا غلط به خودش ربط داره گناهشو که پای شوهرتون نمی نویسن فکر نمی کنم مشروب خوردنش مشکلی برای شوهرتئن بوجد بیار مگه اینکه برخوردی بینشون اتفاق افتاده باشه
    اگرم می بینی شوهرت حساسه از این رفتار برادرت جلوی شوهرت دفاع نکن اگرم برات مقدور کارایی که حساسش می کنه انجام نده دست دادن و شوخی کردن و ...
    یه مدت حساسیتشو کم کن باهاش بحث نکن بزار آروم بشه

  9. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 اسفند 89 [ 12:53]
    تاریخ عضویت
    1387-8-01
    نوشته ها
    503
    امتیاز
    4,483
    سطح
    42
    Points: 4,483, Level: 42
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    69

    تشکرشده 73 در 47 پست

    Rep Power
    67
    Array

    RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!

    سلام وهم. نبايد شما رو سرزنش كرد. قسمت اين بوده. شما مرتكب اشتباهي نشديد كه بخواهيم سرزنشت كنيم. مشكل بيشتر بر مي گرده به نامزد شما. ايشون اصلاً نمي دونند از زندگي، از شما چي مي خواهند. به تمام مسائل به ديده بد نگاه مي كنند. نمي دانم اسمش بد دلي يا نه ولي بهت مي گم كه يه كمي عاقلانه تر تصميم بگير. هنوز اول راهي. به حرفهاي بقيه هم هيچ توجهي نكن. تو مي خواهي زندگي كني نه ديگرون.
    عميق ترين درد در زندگي مردن نيست، پنهان كردن قلبي است كه به اسفناك ترين حالت شكسته است.

  10. #10
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 08 اسفند 88 [ 13:03]
    تاریخ عضویت
    1387-8-27
    نوشته ها
    482
    امتیاز
    5,545
    سطح
    47
    Points: 5,545, Level: 47
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    78

    تشکرشده 77 در 52 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!

    نقل قول نوشته اصلی توسط bloom
    شما قبل از ازدواج این چیزها رو می دونستین یعنی بهتون گفته بوددوست نداره با برادراش دست بدی یا شوخی کنی
    من خیلی از این چیزها رو نمی دونستم من قبلا با ایشون در مورد نوع رابطه ام با برادراش صحبت کرده بودم حتی بهش گفته بودم که توی خونه ما همه زن داداشام به برادر شوهرهاشون دست می دن و با برادر بزرگم هم روبوسی میکنن و ایشون هم به من گفتن که هیچ ایرادی نداره
    نقل قول نوشته اصلی توسط bloom
    بعدشم عزیزم این اقا یکم خواسته هاش پراکنده است از یه طرف می گه چرا لبس تنگ پوشیدی از یه طرف می گه چرا آرایش نمی کنی و موهاتو نمیندازی بیرون؟؟؟؟؟؟
    دلیل این خواسته هاش اینکه می گه تو از دنیای مردها هیچ اطلاعی نداری مردها نسبت به موها و آرایش تحریک نمیشن ولی نسبت به پوشش خیلی حساسن لباس از نظر ایشون حتما باید یه سایز بزرگتر باشه و نباید برجستگی های بدن حتی در حد معمولش معلوم باشه
    نقل قول نوشته اصلی توسط bloom
    بلاخره ایشون از شما چی می خواد
    به قول خودش میخواد من نامبر وان باشم دوست داره در حد یه عروس آرایش کنم براش مهم نیست که روسری به سر داشته باشم یا نه و بر خلاف اون حتی نمی خواد توی خلوط خودمون وقتی کسی خونه نیست لباس خواب بپوشم چون شاید یکی از بیرون ما رو ببینه(از پشت شیشه و پرده)
    نقل قول نوشته اصلی توسط bloom
    اخلاق برادر تونم درست یا غلط به خودش ربط داره گناهشو که پای شوهرتون نمی نویسن فکر نمی کنم مشروب خوردنش مشکلی برای شوهرتئن بوجد بیار مگه اینکه برخوردی بینشون اتفاق افتاده باشه
    اگرم می بینی شوهرت حساسه از این رفتار برادرت جلوی شوهرت دفاع نکن اگرم برات مقدور کارایی که حساسش می کنه انجام نده دست دادن و شوخی کردن و ...
    یه مدت حساسیتشو کم کن باهاش بحث نکن بزار آروم بشه
    دقیقا من هم همین مطلب رو بهش میگم میگم مهمه من هستم که اصلا از مشروب حتی در حد یه ته گیلاس برای گرم شدن هم خوشم نمیاد ولی کو گوش شنوا
    برادرهام درسته با ازدواج من مخالف بودن ولی این همیشه در حد من بوده و هیچ برخوردی با نامزدم نداشتن سعی می کنن به خاطر ظاهر قضیه و دیگران و شخصیت خودشون با او رابطه خوبی داشته باشن ولی این آقا بهانه تراشی و ایرادگیریش همیشه حاضره
    هیچ وقت از رفتار برادرام دفاع نکردم و بهش بارها گفتم من تو رو دوست دارم تو هم من رو دوست داشته باش دیگرون دیگه مهم نیستن زندگی مال من و توئه اگه اشتباهی بکنیم تاوانش رو ما دو نفر پرداخت می کنیم و اگه یه روزی یکی از برادرام با تو برخوردی داشته باشن چه به عمد چه به سهو قبل از تو من با اونها برخورد خواهم کرد و برای همیشه فراموششون می کنم ولی نتیجه این صحبت کردن چیزی نیست جز گستاخانه تر صحبت کردن درمورد خانواده ام حتی تا جایی که بهم گفت اگه میدونستم چنین خانواده ای داری باهات ازدواج نمیکردم و این درصورتی که خانواده من از هر لحاظ تاپ طایفه و دوستان و آشنایان ایشون و خودمون هستن مادر من یه زن و مادر کامله به همین خاطر بهترین تربیت رو به ما ها داده ولی ایشون فکر می کن حتی به برادر بزرگتر من که همسن پدرشونه باید تربیت یاد بده
    جدیدا وقتی باهام حرف میزنه سکوت می کنم تا تمام حرفهاش رو بزنه و آروم بشه ولی اگه بدونید چه حرفهایی بهم میزنه
    روز اولی که اومدن خاستگاریم پدر به خودش و خانواده اش گفت تمامیه کسانی که دخترم باهاشون کار میکنه مرد هستن و دخترم چطور الان شاغله بعد از ازدواج هم شاغل خواهد بود مگر اینکه شوهرش دلیل منطقی برای کار نکردن دخترم بیاره ولی اونقدر به تماسهای تلفنی من حسایت به خرج داد که چرا فلانی زنگ زده ساعت 8 صبح مگه کسی هم به گوشی آدم زنگ میزنه این مرده کیه که این مسیج رو فرستاده چرا نوشته جلوی در کارگاه منتظرتم یا خب من هم مثل خیلی های دیگه مزاحم تلفنی دارم ولی به من میگه چرا شمارت رو دادی به کسایی که داری باهاشون کار میکنی که حالا مزاحم تلفنی داشته باشی این در حالیکه من همیشه گوشیم دست نامزدمه
    متاسفانه نامزدم با تنها شوهر خواهرم به شدت مشکل داره و متاسفانه شوهر خواهرمم در مقابل ایشون از هر کم احترامی (بی احترامی نه فقط کم احترامی) مضایقه نمیکنه خب وقتی موضوع به خواهرم کشیده میشه خواهرم از من دورتر میشه هر وقت که نامزدم بیاد خونه ما خواهرم حتی باهام تماس نمیگیره مبادا شوهر خودش یا نامزد من مزه بی مزه ای بهم بگن
    خیلی حرف زدم نه ولی چه کنم که نمیدونم چیکار باید بکنم
    hypocrite
    boredom sets into the boring mind


 
صفحه 1 از 29 123456789101121 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:48 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.