به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 08 فروردین 96 [ 21:26]
    تاریخ عضویت
    1395-12-12
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    130
    سطح
    2
    Points: 130, Level: 2
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    چرا ارامش به من برنمیگرده؟

    سلام.متاسفانه من نتونستم از بین موضوعات قبلی چیزی که شبیه خودم باشه پیدا کنم

    چرا ارامش به من برنمیگرده؟

    5سال پیش که بچه تر بودم سر یک ندونم کاری برای حدود ده روز با یک مرد که متاهل بود ارتباط داشتم که بیشتر تلفنی و یکی دوبار هم حضوری و فقط در حد حرف زدن بود.البته من نمیدونستم متاهله. نفهمیدم چی شد خانمش چکش کرد یا خودش بهش گفته بود که از پس فرداش یه خانمی شروع به زنگ کردن کرد. من هم به اون اقا گفتم و اون گفت که خواهرشه و زن نداره. نمیدونم چندروز بعد اون خانم زنگ زد و تمام چیزایی که من تابه حال به این مرد رو گفته بودم رو تکرار کرد و گفت که میام توی دانشکاهت. من به شدت ترسیده بودم.کلی تماس و مسج و اعصاب خوردی اون مدت بود که همش یادم نیست ولی مثلا یادمه یهو نصفه شب گوشیم زنگ میخورد و بیدار میشدم ومیترسدم گاهی ده تا شماره همزمان بهم زنگ میزددن و از این دست ماجراها . نمیدونم چی شد که بالاخره خط تلفنم رو انداختم دور و سعی کردم برگردم به زندگی عادی.

    اما ار اون به بعد تا اخر سال من هرموقع که میرفتم ومیومدم میترسیدم اون اقا و رفیقاش یک گوشه باشه یا یکی بیاد توی دانشگاهم و ابروم روببره و من هم نتونم ثابت کنم که بی تقصیرم. همش میترسیدم بیان دم دانشکدم یا منو بندازن توی ماشین ببرن و از این چیزا

    به خاطر اون مدت که فکرکنم کمتر بود از دوهفته تایک سال نه شب میتونستم بخوابم و نه صبح بیدار بشم. و بیشتر کلاسای صبحم رو هم جامیموندم. زندگیم شده بود اظطراب ترسو فکرای ترس و خشم.
    همیشه کارم فکر کردن به اینها بود طوریکه نمیتونستم درس بخونم. ترم دوم که حتی در حد خط نمیتونستم بخونم و چیزی هم یادم نمیموند.تمام واحدام رو میفتادم. خوانوادم هم طردم کرده بودن و فقط هزینه هام رو میدادن.
    الان 5سال بعد از اون جریانه و من 27سالمه.هنوز ارامش به من برنگشته و بدترین زندگی رو دارم.
    من اون جریانات رو بعد از دوسال تونستم فراموش کنم ولی حالم هیچموقع خوب نشد

    الان شدم یک ادم استرسی مظطرب اشفته که هیچوقت ارامش نداره همیشه ترس داره همیشه درحال فکر کردنه با وجود اینکه دانشجو هم هستم یادگیری بسیار بدی دارم و جزو ضعیف ترین شاگردای کلاس هستم و بابت این موضوع به شدت احساس حقارت میکنم.

    چندباری پیش روانشناس رفتم ولی اثراتش موقتی ویکروزه بود وضع مالیم همطوری نبود که بتونم ساعتی چند ده هزار تومن پول بدم .برای همین از روانشناس خواستم منو ارجاع بده به روانپزشک . دوسالی هست که پیش چند روانپزشک هم رفتم ولی داروها ارومم نمیکنن.بعضیشون بی قرار ترم هم میکنن و حافظه من خراب شده. الان به هیچوجه شرایط روانشناس رو ندارم.

    در کارهای عتدی کمی بهترم اما واقعا دیگه نمیدونم چه کار باید بکنم. چی بخونم چی بخورم چه کاری بکنم تا ارامش روح و ذهن و جسمم برگرده.میترسم مجبور بشم دانشگاه رو ول کنم و دوباره پیش همه ابروم بره

    - - - Updated - - -

    مشکل دیگه ای که در مشاوره های حضوری هست این که بعضی فکر میکنن ماجرا چیز دیگیه و من اینجوری داستان سازی کردم

  2. کاربر روبرو از پست مفید nahid2 تشکرکرده است .

    Ramin231 (جمعه 13 اسفند 95)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 96 [ 08:04]
    تاریخ عضویت
    1395-12-04
    نوشته ها
    231
    امتیاز
    4,294
    سطح
    41
    Points: 4,294, Level: 41
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsOverdriveTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    141

    تشکرشده 512 در 186 پست

    Rep Power
    57
    Array
    سلام عزیزم
    ما آدمها گاهی اشتباه میکنیم و اشتباهاتمون برامون تجربه های خوبی میشن و میتونیم در زندگیمون از این تجربه ها استفاده کنیم. تنها انسانهایی که اشتباه و گناه نداشتن معصومین ع بودند وگرنه بقیه انسانها اشتباه و خطا بسیار داشتن. درست میگی گاهی آدم فکرهای زیادی به ذهنش میرسه اما این طبیعی هست. الان پنج ساله گذشته و شما هم پنج سال عقل و فهمت رشد کرده و فهمیدی برخی نگرانی هات هیچ وقت اتفاق نیفتاد... دوست من استرس و ناراحتی در خصوص این حریانات برای انسانی هست که خطاها و گناهان و اشتباهاتش رو تکرار کنه و ادامه بده نه برای کسی که پاش رو از یک جریان منفی بیرون بکشه. الان دیگه چیزی برای ترسیدن وجود نداره و شما باید به آینده فکر کنی... به چند روز دیگه و بهار فکر کن .. برای سال جدید چه آرزوهایی داری؟مثلا اینکه بزرگ تر شدی و الان در کانون توجه هستی و ممکنه خواستگارای خوبی برات بیاد و یا اینکه میخوای سر و سامون به درسات بدی یا اینکه امسال تو یه رشته ی هنری میخوای استعدادتو نشون بدی. در بهار خداوند سبحان نشانه هایی برای افرادی که می اندیشن قرار داده و یکی از اونها نو شدن و در آمدن از سردی و پژمردگی هست ، پیام بهار، پیام آغازی نو هست.لیستی تهیه کن و کاراهای عقب افتادت رو توش بنویس و یک ستون در کنارش بزن و توی اون ستون بنویس که سال جدید میخوای کدوم کار هنری رو شروع کنی و به چه علاقه مندی هایی بپردازی. شب ها قبل از خواب آرزوهات رو مرور کن و فکر کن برای ازدواج چه همسری رو میپسندی با چه معیارهایی و میخوای براش چطور زنی باشی...دردها و رنج های خودت رو دوست داشته باش و اونا رو بپذیر تا بفهمی همشون تجربه هایی بودن که در آینده بهت کمک میکنن و تو بهشون نیاز داشتی تا بزرگ که شدی شکست نخوری. از خداوند شاکر باش و بهش نزدیک شو. راستی ذکر حسبنا الله و نعم الوکیل رو زیاد بخون و صلوات بفرست. یک آیت الکرسی هم همیشه همراهت داشته باش، زندگیت سرشار از دقیقه های خوش و بهارت مبارک

  4. 2 کاربر از پست مفید yarmehrban تشکرکرده اند .

    nahid2 (جمعه 13 اسفند 95), Ramin231 (جمعه 13 اسفند 95)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    777
    امتیاز
    14,904
    سطح
    79
    Points: 14,904, Level: 79
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 446
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    700

    تشکرشده 1,168 در 528 پست

    Rep Power
    146
    Array
    سلام

    دوست عزیز بعد این همه مدت و مراجعه فراوان به روانشناس و روانپزشک , و عدم بهبود شما , نشان از این داره که شما نمیخوایید از این وضع خارج بشید

    مثله این میمونه که شما عادت کردین به این موقعیت و فک میکنید نمیشه ازش خارج شد و باید معجزه ای رخ بده , در صورتیکه میتونید با افزودن ورزش و مسافرت و کلا دور کردن وقایع قبلی از ذهنتون کم کم به ارامش نسبی برسید

    قضیه اون اقا هم براتون تمام شده و اونیکه الان دارین ازش فرار میکنید ترسه بجا مونده از اون اتفاقه .. یعنی به عبارتی شما هر روز فک میکنید الانه که یه اتفاق بدی بیفته و یا بفرموده خودتون ممکنه بیان و منو مواخذه کنند..

    ولی باید مطمئن بشید هیچ چیزی اتفاق نخواهد افتاد.. و اگر میخواست بیفته تا حالا افتاده بود.. بدترین اتفاقی که قرار بود بیفته همون زنگ زدنها و تهدید ها بود که انجام شد و تموم شد ..

    بهتره یه روز برید جلوی دانشگاه و هر جائی که بیم اونو دارید که بیان و سوارتون کنند یا از این دست فکرا بایستید چن ساعتی تا ببینید هیچ اتفاقی براتون نمیافته .. با ترسهاتون روبرو بشید تا کم کم رنگ ببازن.. پیشنهاد من اینه برین باشگاه رزمی

    هم استرس ها و اضطرابهاتون میریزه و هم با جرات میشید و راحت با ترسهاتون روبرو میشید

  6. 3 کاربر از پست مفید جوادیان تشکرکرده اند .

    nahid2 (جمعه 13 اسفند 95), Ramin231 (جمعه 13 اسفند 95), میس بیوتی (جمعه 13 اسفند 95)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 08 فروردین 96 [ 21:26]
    تاریخ عضویت
    1395-12-12
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    130
    سطح
    2
    Points: 130, Level: 2
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خیلی ممنونم از هر دونفر. یاره مهربان گرامی توصیه هاتون خوب بود تاحالا بهشون فکر نکرده بودم اره میتونن ذهمو تغییر بدن

    جوادیان گرامی من از اون جریانات نمیترسم بعد از دوسال فراموشش کردم وبهش فکر نمیکردم. صدمه روحی که خوردم درست نمیشه روانم و ذهنم به حالت قبلش برنمیگرده و مظطرب با استرس وبا ضعقف زیاددارن زندگی میکنم

    چیز دیگه ای هم بود این بود که یکی از اعضای خانواده من نمیدونم چه طوری شاید با سرک کشیدن شاید با چیزهایی که دید به جریان حتی خیلی شدیدترش فکر کرد به بقیه البته اونهایی که با خودش صمیمی بودن هم گفت. من بعد از دوسال خودمو بخشیدم ولی اونها نبخشیدن و به بدرفتاریشون و یاداوری هاشون ادامه دادن.هرچقدر که سعی کردم خوب باشم باز بامن رفتار بدداشتن. و به حساب دوسه سال پش منو دیدن. به خودشون اجازه دادن درباره تمام رفتار ها و موضوع های شخصی من بحث و انتقاد کنن و..

    اون موضوع ر من فراموش کردم اما حال روحیم اروم نمیشه. باتوجه به اینکه رشته ما اصلا تئوری نداره و تقریبا فقط کار عملیه . خیلی ضعیفم و دارم تحقیر میشم.من ارامش روح و ذهن ندارم و حتی بی قرارم

    ولی خیلی درست گفتید به خاطر اون اتفاق و چندتا اتفاق بد دیگه که در این ارتباط نبودن من همیشه منتظرم یک اتفاق بد بیفته.

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 03 اردیبهشت 99 [ 17:23]
    تاریخ عضویت
    1395-11-13
    نوشته ها
    125
    امتیاز
    4,990
    سطح
    45
    Points: 4,990, Level: 45
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 160
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    532

    تشکرشده 229 در 100 پست

    Rep Power
    32
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط nahid2 نمایش پست ها
    سلام.متاسفانه من نتونستم از بین موضوعات قبلی چیزی که شبیه خودم باشه پیدا کنم

    چرا ارامش به من برنمیگرده؟

    5سال پیش که بچه تر بودم سر یک ندونم کاری برای حدود ده روز با یک مرد که متاهل بود ارتباط داشتم که بیشتر تلفنی و یکی دوبار هم حضوری و فقط در حد حرف زدن بود.البته من نمیدونستم متاهله. نفهمیدم چی شد خانمش چکش کرد یا خودش بهش گفته بود که از پس فرداش یه خانمی شروع به زنگ کردن کرد. من هم به اون اقا گفتم و اون گفت که خواهرشه و زن نداره. نمیدونم چندروز بعد اون خانم زنگ زد و تمام چیزایی که من تابه حال به این مرد رو گفته بودم رو تکرار کرد و گفت که میام توی دانشکاهت. من به شدت ترسیده بودم.کلی تماس و مسج و اعصاب خوردی اون مدت بود که همش یادم نیست ولی مثلا یادمه یهو نصفه شب گوشیم زنگ میخورد و بیدار میشدم ومیترسدم گاهی ده تا شماره همزمان بهم زنگ میزددن و از این دست ماجراها . نمیدونم چی شد که بالاخره خط تلفنم رو انداختم دور و سعی کردم برگردم به زندگی عادی.

    اما ار اون به بعد تا اخر سال من هرموقع که میرفتم ومیومدم میترسیدم اون اقا و رفیقاش یک گوشه باشه یا یکی بیاد توی دانشگاهم و ابروم روببره و من هم نتونم ثابت کنم که بی تقصیرم. همش میترسیدم بیان دم دانشکدم یا منو بندازن توی ماشین ببرن و از این چیزا

    به خاطر اون مدت که فکرکنم کمتر بود از دوهفته تایک سال نه شب میتونستم بخوابم و نه صبح بیدار بشم. و بیشتر کلاسای صبحم رو هم جامیموندم. زندگیم شده بود اظطراب ترسو فکرای ترس و خشم.
    همیشه کارم فکر کردن به اینها بود طوریکه نمیتونستم درس بخونم. ترم دوم که حتی در حد خط نمیتونستم بخونم و چیزی هم یادم نمیموند.تمام واحدام رو میفتادم. خوانوادم هم طردم کرده بودن و فقط هزینه هام رو میدادن.
    الان 5سال بعد از اون جریانه و من 27سالمه.هنوز ارامش به من برنگشته و بدترین زندگی رو دارم.
    من اون جریانات رو بعد از دوسال تونستم فراموش کنم ولی حالم هیچموقع خوب نشد

    الان شدم یک ادم استرسی مظطرب اشفته که هیچوقت ارامش نداره همیشه ترس داره همیشه درحال فکر کردنه با وجود اینکه دانشجو هم هستم یادگیری بسیار بدی دارم و جزو ضعیف ترین شاگردای کلاس هستم و بابت این موضوع به شدت احساس حقارت میکنم.

    چندباری پیش روانشناس رفتم ولی اثراتش موقتی ویکروزه بود وضع مالیم همطوری نبود که بتونم ساعتی چند ده هزار تومن پول بدم .برای همین از روانشناس خواستم منو ارجاع بده به روانپزشک . دوسالی هست که پیش چند روانپزشک هم رفتم ولی داروها ارومم نمیکنن.بعضیشون بی قرار ترم هم میکنن و حافظه من خراب شده. الان به هیچوجه شرایط روانشناس رو ندارم.

    در کارهای عتدی کمی بهترم اما واقعا دیگه نمیدونم چه کار باید بکنم. چی بخونم چی بخورم چه کاری بکنم تا ارامش روح و ذهن و جسمم برگرده.میترسم مجبور بشم دانشگاه رو ول کنم و دوباره پیش همه ابروم بره

    - - - Updated - - -

    مشکل دیگه ای که در مشاوره های حضوری هست این که بعضی فکر میکنن ماجرا چیز دیگیه و من اینجوری داستان سازی کردم
    سلام...

    به این جمله دقت کن عزیز: افرادِ با اعتماد به نفس، موفق میشن و به پیروزی خودشون میبالن، اعتماد به نفسشون هم بیشتر میشه. افرادِ بدون اعتماد به نفس، شکست میخورن و از خودشون مأیوس تر میشن، آرامش هم بیشتر از قبل از دست میدن...

    این یک رابطه مشخص و بدیهی هست.
    این قضیه ریشه ایه و دقیقا خودتون باید حلش کنید، نه ما، نه روانشناس...
    هیچ مشکلی هم وجود نداره، خودتون اونو تبدیل به مشکل کردید و هر روز باهاش گلاویز میشید.
    هیچ قرص و جمله خاصی نمیتونه اعتماد به نفس و آرامش شمارو برگردونه چون فقط شما میدونید اونو کجا گم کردید...

    5 سال پیش یک اشتباه کردی که هر جوانی ممکنه انجام بده، حالا شما یه شانس خوب آوردی که خدا جوری کوبنده جوابتو داد تا عبرتی بشه و تو چاله های بزرگ تر نیفتی...منتها شما خودت بعد از اون ماجرا زندگیتو سمت چاله های بیشتر میبری...

    ================================================== =
    برای بدست آوردن اعتماد به نفس، لازمه برگردی عقب... از زمانی که "نتونستن ها" شروع شد..
    سپس شروع کنی به انجام و اتمام کارهایی که اون زمان بخاطر اضطراب، موفق به انجام یا اتمامشون نشدی...(حتی خوندن درسی که اونموقع از نتیجه یادگرفتنش دل سرد بودی...)
    ================================================== =
    برای زندگیت هدف تعیین کن...
    کتاب "اثر مرکب" یا "قدرت عادت" رو بهتون پیشنهاد میکنم...

  9. 2 کاربر از پست مفید Ramin231 تشکرکرده اند .

    nahid2 (شنبه 14 اسفند 95), جوادیان (شنبه 14 اسفند 95)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 08 فروردین 96 [ 21:26]
    تاریخ عضویت
    1395-12-12
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    130
    سطح
    2
    Points: 130, Level: 2
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Ramin231 نمایش پست ها
    سلام...

    به این جمله دقت کن عزیز: افرادِ با اعتماد به نفس، موفق میشن و به پیروزی خودشون میبالن، اعتماد به نفسشون هم بیشتر میشه. افرادِ بدون اعتماد به نفس، شکست میخورن و از خودشون مأیوس تر میشن، آرامش هم بیشتر از قبل از دست میدن...

    این یک رابطه مشخص و بدیهی هست.
    این قضیه ریشه ایه و دقیقا خودتون باید حلش کنید، نه ما، نه روانشناس...
    هیچ مشکلی هم وجود نداره، خودتون اونو تبدیل به مشکل کردید و هر روز باهاش گلاویز میشید.
    هیچ قرص و جمله خاصی نمیتونه اعتماد به نفس و آرامش شمارو برگردونه چون فقط شما میدونید اونو کجا گم کردید...

    5 سال پیش یک اشتباه کردی که هر جوانی ممکنه انجام بده، حالا شما یه شانس خوب آوردی که خدا جوری کوبنده جوابتو داد تا عبرتی بشه و تو چاله های بزرگ تر نیفتی...منتها شما خودت بعد از اون ماجرا زندگیتو سمت چاله های بیشتر میبری...

    ================================================== =
    برای بدست آوردن اعتماد به نفس، لازمه برگردی عقب... از زمانی که "نتونستن ها" شروع شد..
    سپس شروع کنی به انجام و اتمام کارهایی که اون زمان بخاطر اضطراب، موفق به انجام یا اتمامشون نشدی...(حتی خوندن درسی که اونموقع از نتیجه یادگرفتنش دل سرد بودی...)kl
    ================================================== =
    برای زندگیت هدف تعیین کن...
    کتاب "اثر مرکب" یا "قدرت عادت" رو بهتون پیشنهاد میکنم...


    نمیدونم چرا از پس زندگیم برنمیام نمیتونم خودمو زندگیمو مدیریت کنم
    توی زمان گم هستم همیشه وقت ندارم و عجله دارم اما کند عمل میکنم و توی همه چیز کندشدم دارم به زوال عقل فکرمیکنم
    اینکه فقط چندروز از ماهتو بتونی مدیریت کنی و کارهای لازمو نکنی بد هی حالت بدتر و بدتر بشه. همیشه توی خونم و هیچ تفریحی بجز تلوزیون و موسیقی ندارم ولی به کارهام نمیرسم

    توی این سن دیگه من باید بتونم زندگیمو مدیریت کنم اما نمیدونم چطوری. اعتماد به نفس واقعی رو چطوری میشه بدست اورد ؟

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط Ramin231 نمایش پست ها
    سلام...

    به این جمله دقت کن عزیز: افرادِ با اعتماد به نفس، موفق میشن و به پیروزی خودشون میبالن، اعتماد به نفسشون هم بیشتر میشه. افرادِ بدون اعتماد به نفس، شکست میخورن و از خودشون مأیوس تر میشن، آرامش هم بیشتر از قبل از دست میدن...

    این یک رابطه مشخص و بدیهی هست.
    این قضیه ریشه ایه و دقیقا خودتون باید حلش کنید، نه ما، نه روانشناس...
    هیچ مشکلی هم وجود نداره، خودتون اونو تبدیل به مشکل کردید و هر روز باهاش گلاویز میشید.
    هیچ قرص و جمله خاصی نمیتونه اعتماد به نفس و آرامش شمارو برگردونه چون فقط شما میدونید اونو کجا گم کردید...

    5 سال پیش یک اشتباه کردی که هر جوانی ممکنه انجام بده، حالا شما یه شانس خوب آوردی که خدا جوری کوبنده جوابتو داد تا عبرتی بشه و تو چاله های بزرگ تر نیفتی...منتها شما خودت بعد از اون ماجرا زندگیتو سمت چاله های بیشتر میبری...

    ================================================== =
    برای بدست آوردن اعتماد به نفس، لازمه برگردی عقب... از زمانی که "نتونستن ها" شروع شد..
    سپس شروع کنی به انجام و اتمام کارهایی که اون زمان بخاطر اضطراب، موفق به انجام یا اتمامشون نشدی...(حتی خوندن درسی که اونموقع از نتیجه یادگرفتنش دل سرد بودی...)kl
    ================================================== =
    برای زندگیت هدف تعیین کن...
    کتاب "اثر مرکب" یا "قدرت عادت" رو بهتون پیشنهاد میکنم...


    نمیدونم چرا از پس زندگیم برنمیام نمیتونم خودمو زندگیمو مدیریت کنم
    توی زمان گم هستم همیشه وقت ندارم و عجله دارم اما کند عمل میکنم و توی همه چیز کندشدم دارم به زوال عقل فکرمیکنم
    اینکه فقط چندروز از ماهتو بتونی مدیریت کنی و کارهای لازمو نکنی بد هی حالت بدتر و بدتر بشه. همیشه توی خونم و هیچ تفریحی بجز تلوزیون و موسیقی ندارم ولی به کارهام نمیرسم

    توی این سن دیگه من باید بتونم زندگیمو مدیریت کنم اما نمیدونم چطوری. اعتماد به نفس واقعی رو چطوری میشه بدست اورد ؟

  11. کاربر روبرو از پست مفید nahid2 تشکرکرده است .

    Ramin231 (شنبه 14 اسفند 95)

  12. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    777
    امتیاز
    14,904
    سطح
    79
    Points: 14,904, Level: 79
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 446
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    700

    تشکرشده 1,168 در 528 پست

    Rep Power
    146
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط nahid2 نمایش پست ها
    خیلی ممنونم از هر دونفر. یاره مهربان گرامی توصیه هاتون خوب بود تاحالا بهشون فکر نکرده بودم اره میتونن ذهمو تغییر بدن

    جوادیان گرامی من از اون جریانات نمیترسم بعد از دوسال فراموشش کردم وبهش فکر نمیکردم. صدمه روحی که خوردم درست نمیشه روانم و ذهنم به حالت قبلش برنمیگرده و مظطرب با استرس وبا ضعقف زیاددارن زندگی میکنم

    چیز دیگه ای هم بود این بود که یکی از اعضای خانواده من نمیدونم چه طوری شاید با سرک کشیدن شاید با چیزهایی که دید به جریان حتی خیلی شدیدترش فکر کرد به بقیه البته اونهایی که با خودش صمیمی بودن هم گفت. من بعد از دوسال خودمو بخشیدم ولی اونها نبخشیدن و به بدرفتاریشون و یاداوری هاشون ادامه دادن.هرچقدر که سعی کردم خوب باشم باز بامن رفتار بدداشتن. و به حساب دوسه سال پش منو دیدن. به خودشون اجازه دادن درباره تمام رفتار ها و موضوع های شخصی من بحث و انتقاد کنن و..

    اون موضوع ر من فراموش کردم اما حال روحیم اروم نمیشه. باتوجه به اینکه رشته ما اصلا تئوری نداره و تقریبا فقط کار عملیه . خیلی ضعیفم و دارم تحقیر میشم.من ارامش روح و ذهن ندارم و حتی بی قرارم

    ولی خیلی درست گفتید به خاطر اون اتفاق و چندتا اتفاق بد دیگه که در این ارتباط نبودن من همیشه منتظرم یک اتفاق بد بیفته.
    دوست عزیز روح و روان ادم ثابت نیست که نشه تغییرش داد.. به مرور زمان باید با انجام دادن تکنیک ها و افزودن ورزش و تفریح به برنامه زندگیتون طی چن ماه کم کم به زندگی عادی برگردید..

    اونهائی

    هم که شما رو مواخذه میکنند مطمئن باشید خودشونم پاک نیستند .. و اگه زندگیشونو زیر و رو کنند شاید گناهکارتر از همه هم باشن ..پس به حرفهای اطرافیان زیاد اهمیت ندید..

    بجای تکرار کلمات نمیتونم و نمیشه کارهائی رو که به بهبودیتون کمک میکنه انجام بدید.. و همچنین بجای نگاه کردن به تلویزیون ( مثلا اگه در روز 5-6 ساعت نگاه میکردین ) بکنیدش 2 ساعت و بقیه وقتتونو اختصاص بدید به کارهای عقب افتاده

    در حین اینکه میخواید برید سراغه کارهای عقب افتادتون و یا درس تون ذهنه شما مانع این کار خواهد شد ولی به خودتون فشار بیارید و کارهاتونو انجام بدید .. بعد تمام کردن حس خوبی بهتون دست خواهد داد

    از امروز ناامیدی رو تعطیل کنید و بجاش برنامه ریزی و هدفهاتونو جایگزین کنید..

    دگ پنج سال برای زجر کشیدن و خود خوری فک کنم کافی باشه ..کمی هم برین تو فاز شادی و لذت

  13. کاربر روبرو از پست مفید جوادیان تشکرکرده است .

    nahid2 (یکشنبه 15 اسفند 95)

  14. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 اردیبهشت 96 [ 09:30]
    تاریخ عضویت
    1393-6-29
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    1,969
    سطح
    26
    Points: 1,969, Level: 26
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 10 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام
    دوست عزیز آرزوی آرامش و سلامتی براتون دارم.
    بنظر بنده بهتر بعداز کار کردن روی سلامت جسمتون به خودشناسی دست بزنید یا به روانشناس رواندرمانگر مراجعه کنید تا لایه های زیرین این حس منفی و سیاه رو براتون تحلیل کنه.
    کتابهای مفید زیادی تو این زمینه ها میتونید تهیه کنید
    مثلا کتاب "تحلیل رفتار متقابل "میتونه شناخت خیلی خوبی از رفتار هاو احساس های درونیمون بده.
    فقط منتظر نباشید خودبخود حس خوبی پیدا کنید.
    برای کندو کاو کند.
    به امید سلامتی جسم و جان برای شما.
    موفق باشید

  15. کاربر روبرو از پست مفید reza62 تشکرکرده است .

    nahid2 (یکشنبه 15 اسفند 95)

  16. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 08 فروردین 96 [ 21:26]
    تاریخ عضویت
    1395-12-12
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    130
    سطح
    2
    Points: 130, Level: 2
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از همه. من دیشب قسمتی از یکی از اون کتاب ها رو خوندم جالب بود البته خیلی توی پزشکی رفته بود و باید کامل هم بخونمش.
    جوادیان گرامی ادم نزدیک 27 سالش باشه با یک روح خسته و یک ذهن اشفته و بسته تقریبا هیچی از زندگی ندونه شادابی توی زندگیش نباشه مگه میشه یکدفعه برش گردوند همون اول کارش مهمه که چطوری؟ چکار میشه کرد که به زندگی برگرده و پیوسته حرکت کنه و مدام نایسته وناله کنه و به وضعیت قبلش برگرده
    روانشناس که میرفتم واسه مشکل دیگه ای تقریبا مستقیم یا غیر مستقیم توی مشکلی که ربطی هم به ازدواج نداشت میگفتن ازدواج نمکینی؟ ازدواج کن
    من موندم چطور یک روانشاس یا روانپزشک میتونه همچین حرفی بزنه کسی که ذهن اشفته ای داره و از پس زندگی خودش برنمیاد ازدواج کنه چطور میخواد از پس اون دربیاد تازه مگه تصمیم درست میتونه بگیره. اخه درمانش که ازدواج نیست

    بله البته که بتونم چندین جلسه پیش یک روانکاو خوب برم هم خیلی خوبه ولی فعلا که نمیتونم.

  17. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    777
    امتیاز
    14,904
    سطح
    79
    Points: 14,904, Level: 79
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 446
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    700

    تشکرشده 1,168 در 528 پست

    Rep Power
    146
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط nahid2 نمایش پست ها
    جوادیان گرامی ادم نزدیک 27 سالش باشه با یک روح خسته و یک ذهن اشفته و بسته تقریبا هیچی از زندگی ندونه شادابی توی زندگیش نباشه مگه میشه یکدفعه برش گردوند همون اول کارش مهمه که چطوری؟ چکار میشه کرد که به زندگی برگرده و پیوسته حرکت کنه و مدام نایسته وناله کنه و به وضعیت قبلش برگرده
    سلام

    دوست عزیز منم نگفتم یکدفعه میشه عوض شد و برگشت.. برعکس پروسه چن ماهه میخواست که تمرین کنید و هر روز ممارست به خرج بدید.. و در طول این تمرین شما هی به عقب باز خواهید گشت و ناامید خواهید شد .. و این طبیعیه

    ولی باید مقاومت کنید و دوباره حرکت کنید .. مثلا اگه روزی دومتر به جلو حرکت کردید شاید فردا یه متر به عقب برگردید.. اما باید اون یه مترو حفظ کنید و فردا بکنیدش سه متر..

    این جور ذره ذره باید حرکت کنید ولی بعد اینکه به غلطک افتادید این پیشروی دو چندان خواهد بود.. اما باید اینو بدونید که هنگامیکه دارید به عقب برمیگردید نذارید فاصله زیاد بشه .. و با تفریح و ورزش هر روز این فاصله بین گذشته و حال و افزایش بدید

    روزی که به الان برسید دگ اگه خودتونم بخوایید به گذشته برنخواهید گشت.. چون ترس رفته و منطق جاشو گرفته ..

    بازم توصیه میکنم همین امروز برید باشگاه رزمی و ثبت نام کنید.. تا دوماه حال شما زیرو رو خواهد شد

  18. کاربر روبرو از پست مفید جوادیان تشکرکرده است .

    nahid2 (جمعه 04 فروردین 96)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:22 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.