سلام به همگی دوستان، من یه تاپیک زدم قبلا، و چند تا از بچه ها زحمت کشیدن و برام راهنمایی گذاشتن، البته واقعا خیلی کم بودن و کاش دوستان بیشتری لطف میکردن و منو راهنمایی میکردن، از اون تاپیک به بعد با راهنمایی های دوستان عزیز من خیلی سعی کردم رفتار خودمو بهتر کنم و کمتر به نقاط منفی همسرم نگاه کنم و بیشتر سعی کنم حتی در مواقع دعوا لااقل به خاطر بچه م سکوت کنم و خودمو کنترل کنم تا آرامش زودتر برقرار شه،ولی واقعا بریدم و خیلی خیلی خسته م، تو این مدت دو بار هم پیش یه مشاور رفتم، تا حدی کمک کرد و البته صد در صد موافق بود که این ازدواج از ابتدا اشتباه بوده در حالیکه به دلم ننشسته بوده باهاش ازدواج کردم، برای وسواس بهم دکتر روانپزشک معرفی کرد، ولی همسرم خیلی خیلی مثل همیشه بی خیاله و تا من بهش درواقع پیله نکنم حاضر به انجام هیچ کاری نیست، مثل همیشه، ولی این بار دیگه من بریدم. خیلی خسته و بی انگیزه ام، همش آرزو میکنم کاش هیچوقت این زندگی شروع نمیشد، دیگه تحمل،رفتارهاش برام غیر ممکن شده، ضمن اینکه ایشون. خیلی عصبی شدن بخاطر شرایط،کارشون و فوق العاده بداخلاق، دایم سر. چیزهای بسیار کوچیک سر بچه داد میزنه و حتی میزنتشخیلی داغونم دیگه احساس میکنم کاملا به ته خط رسیدم،دیگه تحمل این چیزا رو ندارم، احساس خفگی بهم دست میده، ااحساس میکنم همین الان از غصه میمیرم،،نیومدم ا ینجا برای اینکه بگم چه کارهایی شوهرم میکنه و چقدر بی حوصله شدم.فکر میکنم دیگه باید برای طلاق خودمو آماده کنم، هرجور فکر میکنم میبینم دیگه نمیتونم تحملش کنم. وقتی با خودم فکر میکنم که باید تا آخر عمرم با این آدمی که هیچ سنخیتی باهم نداریم و فقط،هرروز داریم همدیگرو زجر میدیم زندگی کنم واقعا میبینم نه میشه و نه میتونم. بی فایده ست، همه چیز بی فایده ست. هرکاری میکنم اوضاع بهتر بشه همش موقتیه مثل یه مسکن، ولی درد سر جای خودش هست، طرز فکرها، طرز رفتارها، منش و عقاید اون هرگز تغییری نمیکنه، نگاهش به زندگی هرگز عوض نخواهد شد. هرگز،به هیچکس اعتماد نخواهد کرد، هیچوقت به یه زن اعتماد نمیکنه و براش سنگ تموم نمیذاره چون از ریشه مشکل هست، مشکل در تربیت،من هیچوقت نمیتونم برش گردونم به 5سالکی و از نو طرز فکر بهش بدم، هرچی هم جلوتر میریم همه چیز بدتر و سخت ترمیشه. دیگه هیچ انگیزه ای ندارم، هیچ آینده روشنی جلوی چشمام نیست این آدم همینه، حتی دیگه بخاطر بچه حاضر نیستم بمونم چون دارم میبینم بچه م در آسیب دایمه. پدری که بجای دست نوازش بیشتر دست بزن و داد و فریاد و بی محلی برای بچه ش داره چقدر حرص بخورم چقدر بی خیال باشم، دیگه نمیتونم. ازتون خواهش میکنم شرایط بعد طلاق رو بهم بگید، چجوری خودمو بچه مو آماده کنم، اصلا چی باید به بچه م بگم. چجوری برای یه بچه 5ساله توضیح بدم که محل زندگی مون داره عوض میشع و چرا بابا نمیتونه با ما بیاد، بخدا تا حالاشم فقط بخاطر همین تحمل کردم که این حرفا رو مجبور نشم به بچه م بگم. کاش تحمل نمیکردم و زودتر این راه رو میرفتم، افسوس، افسوس که
علاقه مندی ها (Bookmarks)