به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 دی 97 [ 00:50]
    تاریخ عضویت
    1393-6-05
    نوشته ها
    496
    امتیاز
    17,675
    سطح
    84
    Points: 17,675, Level: 84
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 175
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,385

    تشکرشده 1,898 در 451 پست

    Rep Power
    131
    Array

    چگونه کمکش کنم (حین خودکشیش رسیدم)

    سلام و عرض ادب.

    هشت سال پیش یه دختر چادری و مذهبی که تازه اومده بود به شهر برای ادامه تحصیل و شرکت در کلاس های کنکور، دختری که تیزهوشان درس میخوند، به هدف اینکه راه رو برای خواستگاری داداشش از من هموار کنه و به بهانه غریبی و تنهایی با من دوست شد.
    من در جریان برادرش نبودم، و اونم برای اینکه داداشش هر روز از دور منو نظاره کنه و گاها صدامو واسش پنهانی ضبط کنه، به بهانه ای منو میکشید از خونه بیرون و کم کم دوستیمون فوق العاده صمیمی شد، جوری که من با دعوت های برنامه ریزی شده خانواده شون ، با خانواده اش که گاهی سر میزدن اینجا رفت و آمد میکردم. اما داداشش کلا اینجا بود و تنها باهاش زندگی میکرد.

    طی ضبط کردن صداها و هدف مورد نظرشون، سوالات داداشش رو که مربوط به مباحث عقیدتی و اینا بود غیر مستقیم میپرسید. اون موقع ها من خیلی حالم خوب بود و خیلی خوب میتونستم منبر برم.
    و ایشون از اون فاز اومد بیرون و مثل یه همراز با من درد و دل میکرد و مانند یه پیامبر به من اعتماد و اعتقاد داشت.
    تا اینکه جو شهر کمی روش اثر گذاشت و چادر رو گذاشت کنار و مانتویی محجبه شد و از همون لحظه نگرانی های من برای دختری که تازه به شهر اومده شروع شد! (چون برام مفهومی داشت!)
    سعی کردم بهش تذکر بدم. اما رفت دانشگاه ، مقنعه رفت عقب و طول و عرض مانتو آب رفت. روز های متمادی باهاش صحبت کردم. اما میگفت این برام مهم نیست، من رتبه ام دو رقمی بوده و درسم برام مهمه... تا اینکه داداشش واسش ماشین خرید و شهر رفت به زیر پاش. دو روز بعد با سیستم پایونیر شهر رو ویراژ میداد و میگفت تنهایی و فشار درس رو تخلیه میکنم. از هر طرفندی واسه هشدار دادن بهش استفاده کردم. اما اثر نکرد تا اینکه سر و کله دوست پسر و اینا پیدا شد. وابستگی و دلبستگیش مال اون بود، گریه های ناشی از تحقیر شدنش مال من. هرچی گفتم عزیزم خواستگاری و ازدواج راه و روش داره تو کتش نرفت. این یکی کات شد با بدبختی جاست فرند هاش شروع شد. دیگه دست جمعی تردد میکردند در زندگیشون و از لحاظ ظاهری هم نه در حد اروپا، ولی تو همون حد و حدود بود پوششون و باید هر روز از مفاسد جمعش میکردم. (همه اینا ضربتی تو دو سه سال رخ داد)

    دیگه حرفام به گوشش نمیرفت و بهم میگفت متحجر و اینها. منم نمیتونستم واسه کسی که نمیخواد به زور صحبت و سخنرانی کنم. و عملا به خصوص بعد اینکه 4، 5 بار به داداشش جواب رد دادم دوستیشو باهام کمرنگ کرد و وقتی منو میدید که پولش ته کشیده بود، به عنوان اسپانسر کافی شاپ و رستوران هاش. منم همون موقع ها زده بودم جاده خاکی و خودم احتیاج داشتم یکی باهام حرف بزنه و حالم رو خوب کنه، ازش غافل موندم. از طرفی خانواده که متوجه خرج های بی موردم واسش شده بودن بهم تذکر دادن که ازت سوء استفاده میکنه، ارتباطت رو باهاش محدود کن.

    این بود که دوستی صمیمانه مون کمرنگ و کمرنگ تر شد و وقتی چند سال پیش منو بیخبر تو ماشینش برد به اصطلاح خودش خط، واسه خوشگذرونی، با داد و بیداد های من که تو غلط کردی منو آوردی اینجا ویترین ملت کردی، شان و شخصیت واسم نذاشتی و از این حرفا، کلا تیر خلاص رو زدم و تماسمون شد سالی دو سه بار.

    گذشت تا سال پیش، تماس هامو باهاش بیشتر کردم، اما تمایلی به ارتباط باهام نداشت و فهمیدم خیلی دور شده، خیلی. ولی گفتم زنگ میزنم اگه دلتنگ شد بدونه راه برگشت هست.

    امروز وقتی داشت خودکشی میکرد رسیدم. بهش قول دادم که میتونه بهم اعتماد کنه، گفت همه گناهی کردم، همه راهی هم رفتم، اعتیاد جنسی دارم، 6 ماه روانکاو رفتم و جواب نمیده و گیر یکی ام که هیچ اعتقادی نداره و همه جوره ازم سوءاستفاده میکنه و به همه راهی کشوندتم و داغون بود.

    گفتم کمکت میکنم، ببین من چقدر آرومم، این یه اتفاق نیست که من اتفاقی اینجام و یادته خاطراتمون و از این حرفا. خلاصه بهش اطمینان دادم کمکش میکنم.

    حالا مشکل دو تا چیزه:
    1. من خودم دارم رو خودم کار میکنم، به زور کتاب و مقاله و مشاوره خودم رو سر پا نگه داشتم. حالا چجوری بهش کمک کنم؟ اصلا برنامه ای ندارم واسش (میگه به روانشناس و روانپزشک و اینها مراجعه نمیکنم. چون هرچی رفتم فایده نداشته از حرفش عصبی میشه )

    2. من یه تجربه وابستگی (به یه دختر) دارم که اونم از قضا میخواستم کمکش کنم، خودم گرفتار شدم و بدترین لحظه های عمرمو گذروندم. اینه که میترسم بهم وابسته شه و الان فوبیای دوستی و صمیمیت دارم

    چیکار کنم؟ (فعلا رو مخش کار کردم که کات کنه و با تمام پسرا قطع رابطه و گفتم وسایل پسره رو که گویا با هم میزیستن واسش با پیک بفرسته و تموم. این کارو کرد)

    اما قدم های بعد؟
    تشکر
    تنها نفس خداست که اگر بر گل دمیده شود انسان می آفریند.

  2. کاربر روبرو از پست مفید عشق آفرین تشکرکرده است .

    صبا_2009 (یکشنبه 13 تیر 95)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 03 آذر 95 [ 11:32]
    تاریخ عضویت
    1395-2-09
    نوشته ها
    193
    امتیاز
    2,947
    سطح
    33
    Points: 2,947, Level: 33
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 103
    Overall activity: 44.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    179

    تشکرشده 278 در 136 پست

    Rep Power
    43
    Array
    نه تنها شما بلکه هیچ غیرمتخصص دیگه ای هم نمی تونه به این خانم کمک کنه دوست عزیز. ترغیبش کنید که به متخصص خوب مراجعه کنه تا مشکلاتش حل بشه چون کاری از دست شما برنمیاد. که هیچ این وسط خودتون هم آسیب می بینید

  4. 2 کاربر از پست مفید Amina تشکرکرده اند .

    شیدا. (دوشنبه 14 تیر 95), عشق آفرین (یکشنبه 13 تیر 95)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 اردیبهشت 96 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1395-3-04
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    2,234
    سطح
    28
    Points: 2,234, Level: 28
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 66
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    78

    تشکرشده 156 در 94 پست

    Rep Power
    32
    Array
    متاسفم بهایشان بگویید عجزایی که داره را در دفتری بنویسد مثلا نسبت به یک اقا عجز داره نمیتونه کنترل احساس و عواطف داشته باشد
    و ادامه دهد
    نوشتن باعث تخلیه شدن انرزی منفی میشود و به چالش و تفکر وامیدارد
    و متوجه میشود که چندان هم سخت میست و این رابطه ارزشش را ندارد که زندگیش تباه شود
    و هر جور نگرانی و استرس را با واگزار کردن به خدا و سپردن به خودش از وجودش نفی میشود
    این روابط از احساس تنهایی می اید اگر میتوانی با خانوادش صحبت کن تا بیشتر بهش اهمیت دهند در فاز احساسی و محبت

  6. 2 کاربر از پست مفید اسما@ تشکرکرده اند .

    مهرآیین (یکشنبه 13 تیر 95), عشق آفرین (یکشنبه 13 تیر 95)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 03 تیر 96 [ 07:33]
    تاریخ عضویت
    1394-4-06
    نوشته ها
    340
    امتیاز
    8,219
    سطح
    61
    Points: 8,219, Level: 61
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 231
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    343

    تشکرشده 431 در 213 پست

    Rep Power
    65
    Array
    من متوجه شدم این دختر قبلا مذهبی بوده ،اولین قدم اینه که برگرده پیش خانواده اش تا ضمانت اجرایی داشته باشه و امیدواری هر چند اندک بوجود بیاد، یه چندماهی شایدم چندسالی عذاب کشیدنش ادامه داره، برای اینکه کمتر عذاب بکشه یعنی عذابی که الان میکشه، اگر براش امکان داره با یکی از اعضای خانواده بره مجاور حرم امام رضا بشه اونجا انرژی مثبت زیادی داره اعتیاد به مواد و واعتیاد جنسی کم نیست روحش دچار خلا و ترس و ناامیدی شده دفع اینهمه انرژی منفی نیاز به یه اهرم بزرگ مثل خانواده و مذهب داره، من با قرص دارو مخالفم چون برا اعتیاد الان یه داروی شبیه همون میدن بازم اعتیاده اما تو لوای نسخه دکتر ،حتی بهترین روانشناسان هم نیاز به همکاری بیمار دارند تا راهکار هایی که میگن مفید باشه،اراده این بنده خدا شاید هنوز باشه شایدم تحت اعتیاد ازبین رفته باشه وبودن در دسترس اون شریک جنسی که دست از سرش بر نمیداره و به ترس این آدم می افزاید یه سم مهلکه، اگرم میخواد پیش خانواده اش نره که آبروداری کنه ، یا خانواده نمیپذیرنش خیلی کارش سخت تر میشه ، اما این محیطی که الان داره با شماره تلفن و راههای دسترسی اون بچه ابلیس رو عوض کنه یه چند قدمی جلو میفته،

  8. 2 کاربر از پست مفید آخیش تشکرکرده اند .

    hamed-kr (یکشنبه 13 تیر 95), عشق آفرین (یکشنبه 13 تیر 95)

  9. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 دی 95 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1394-11-21
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    2,480
    سطح
    30
    Points: 2,480, Level: 30
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 120
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second Class3 months registered
    تشکرها
    111

    تشکرشده 224 در 94 پست

    Rep Power
    32
    Array
    عشق آفرین جان خیلی خوبه که دلسوز بقیه هستی اما مواظب باش که دلسوزی مادرانه برای کسی نداشته باشی.

    سالها قبل من برای کسی دلسوزی کردم و خواستم کمکش کنم، اون زمان روحیه ام خیلی قوی بود و تونستم هم کمکش کنم اما نتیجه اش برای خودم چی شد؟ انرژی مضاعفی از من گرفته شد و دراثر این کمک خودم تضعیف شدم و بعدها خیلی راحت گفت خودت نباید درگیر مسئله من میشدی.

    من که دیگه تو این مسائل به قول معروف از ریسمان سیاه و سفید هم میترسم. واقعا آدمها در شرایط مختلف موجودات خارق العاده ای میشن که آدم رو انگشت به دهان حیرت میذارن.

    اممممممما اگه دل بزرگی داری و اونقدر با خدا رابطه ات قوی هست چرا که نه، اتفاقا خیلی هم مورد پسند و کار بزرگی میکنی اما مواظب باش مادرانه دلسوزی نکنی. مخصوصا اینکه بالاخره خودت هم سن و سال همون دختر هستی و یه سری مسائل حل نشده ای هم هنوز با خودت داری. (از روی نوشته ات این برداشت رو کردم.)

  10. 2 کاربر از پست مفید مهرآیین تشکرکرده اند .

    فرشته اردیبهشت (سه شنبه 15 تیر 95), عشق آفرین (یکشنبه 13 تیر 95)

  11. #6
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 دی 97 [ 00:50]
    تاریخ عضویت
    1393-6-05
    نوشته ها
    496
    امتیاز
    17,675
    سطح
    84
    Points: 17,675, Level: 84
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 175
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,385

    تشکرشده 1,898 در 451 پست

    Rep Power
    131
    Array
    ممنونم از پاسخ هاتون.
    الان خیلی عصبی هست و حساس. و خواستم بهش بگم که به کمک یه روانشناس خبره حلش میکنیم، دیدم چنان جبهه ای نسبت به روانشناس و روانپزشک گرفته جرات نکردم.

    ایشون اینجا هم دانشجو هست و هم سر کار . فکر نکنم بپذیره بره. از لحاظ خانواده هم از معدود خانواده هایی هستن که دیدم با هم خیلی خوب تعامل دارن و واسه هر مشکلی با خونسردی گفت و گو میکنن. حتی تا قبل از این روابطش و تا وقتی باهم در ارتباط بودیم خانواده اش در جریان موارد احساسیش بودن. داداشش میگفت اگر با کسی آشنا شدی تحت نظارت ما باشه، حتی یادمه با داداشش و یکی از دوست پسر هاش رفته بود بیرون. همه جوره هواشو داشتن. ولی فکر میکنم از اونور افتاده. از اعتماد، اختیار و استقلال زیادی که خانواده اش بهش دادن. یه جاهایی هم باید یکی بالا سرت باشه!

    منم راستش میشه گفت نگران خودمم بیشتر. الان خدارو شکر مشکل حل نشده ای ندارم و آرومم، اما تو مسیرم و به ثبات حال نرسیدم. میترسم تمرکزم رو بر مسیر خودم به هم بزنه. یا تو این شرایط حساس ، وقتی خودم باورهام تثبیت نشده، اشتباهی راهنماییش کنم و بدتر شه اوضاعش. ضمن اینکه مسئولیت داره. همین چندی پیش یکی از آشنایان به بهانه دکتر اومده بود اینجا، مامانش برم دنبالش ببرم دکتر، رفتم دنبالش، دیدم جا تره و بچه نیست. حالا مامانشم کلی سفارش کرده بود حواست بهش باشه. بماند که چقدر سرزنش شدم از جانب مادرم و مادرش، با یه پسر اومده، میگم این کیه باهاته، دوست پسرته؟ میگه نه شوهرمه. خیلی وقته ازدواج کردیم، خانواده خبر ندارن. کلی استرس تحمل کردم تا رفت. من دیگه مسئولیت نمی پذیرم.

    از طرفی من اینجا فقط به داداشش دسترسی دارم که بخوام متوجه شرایط خواهرش بکنم. (اینکه نیاز داره بره روانشناس و اینها) اما من روم نمیشه بعد اون قضایا، و البته احساس داره بهم، احتمالا بهونه جور شه واسش که بخواد باهام در ارتباط باشه، حوصله دردسر ندارم.
    راهی هست که نخوام خودم به داداشش بگم؟
    تنها نفس خداست که اگر بر گل دمیده شود انسان می آفریند.

  12. کاربر روبرو از پست مفید عشق آفرین تشکرکرده است .

    صبا_2009 (یکشنبه 13 تیر 95)

  13. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 تیر 03 [ 04:02]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    37,798
    سطح
    100
    Points: 37,798, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    275
    Array
    سلام

    با خانوادش صحبت کن.

    دوستت نیاز به کمک تخصصی داره.
    به نظر میرسه نیاز به دارو درمانی داشته باشه و بد نیست چند روزی بستری بشه تا به آرامش برسه.
    تو این کارها رو نمیتونی بکنی. در ضمن خودت در معرض آسیبی.
    نهایتا بتونی چند روزی یه بار بهش سر بزنی و باهاش تلفنی صحبت کنی.

    با یه خط ناشناس، به بردارش تلفن بزن و شرایط رو توضیح بده. با توجه به اینکه ممکنه تا چند وقت دیگه هم خودت در دسترس نباشی نگران مزاحمت های برادرش نباش. خیلی جدی شرایط خواهرش رو توضیح بده و بخواه که به سایر اعضای خانواده هم اطلاع بده، و حتی اگه لازمه مثلا شماره مادر یا پدرش رو بگیر و خودت باهاشون صحبت کن.
    ببین ریسک صحبت کردن با برادرش خیلی کمتر از اینه که خودت بخوای نقش ناشی رو واسش بازی کنی.


  14. 3 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    Amina (یکشنبه 13 تیر 95), فرشته اردیبهشت (سه شنبه 15 تیر 95), عشق آفرین (دوشنبه 14 تیر 95)

  15. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 23 دی 98 [ 13:15]
    تاریخ عضویت
    1393-4-15
    نوشته ها
    382
    امتیاز
    12,547
    سطح
    73
    Points: 12,547, Level: 73
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 303
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    894

    تشکرشده 1,236 در 375 پست

    Rep Power
    100
    Array
    سلام
    من خودم واقعاً دوست دارم اگر کمکی بشه کرد ،اون رو انجام داد ولی واقعاً باید شرایط شما رو هم درنظر گرفت ، من فکر می کنم حفظ شرایط خودتون مهمتر از این کمکی هست که می گین ، اگر میخواین هم کمک کنین حتما باید با حفظ فاصله باشه ، این که یه موقع مثلاً بخواین در آغوشش بگیرین که آرامش پیدا کنه (خواهش میکنم ببخشید ، اصلا قصدهیچ چیز منفی ای رو ندارم )و یا تماس فیزیکی کمتر یا حرف هایی که براتون تعهدی بیاره که در توان تون نیست بعد به خاطرش احساس نگرانی و اضطراب داشته باشین، این ها برای خود شما هم آسیب زا هست و من فکر نمی کنم کلا به صلاح باشه.

    به هر حال من این تاپیک تون رو به بخش کارشناسان هم معرفی میکنم ان شاء الله که جواب بدن.

    موفق باشین.

  16. کاربر روبرو از پست مفید hamed-kr تشکرکرده است .

    عشق آفرین (دوشنبه 14 تیر 95)

  17. #9
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 دی 97 [ 00:50]
    تاریخ عضویت
    1393-6-05
    نوشته ها
    496
    امتیاز
    17,675
    سطح
    84
    Points: 17,675, Level: 84
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 175
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,385

    تشکرشده 1,898 در 451 پست

    Rep Power
    131
    Array
    سپاسگزارم.

    حق با شماست صبا جان، این کار من نیست و ممکنه خودم آسیب ببینم. صحیح نیست خودم رو تحت تاثیر حال و افکار منفیش قرار بدم مادامی که به محیط مثبت احتیاج دارم. و فکر میکنم درست نباشه خودمو وارد ماجراهای زندگیش کنم. فقط موقتا کارایی مثل گردش و تفریح و ورزش واسه بهبود روحیه اش انجام بدم. به قول آقا حامد با رعایت فاصله!

    باهاش حرف زدم. مصمم نیست. اراده ی محکمی نداره. حتی به یکیشون پیام داده بود. علت مخالفتش با روانپزشک پرسیدم، مثل اینکه سردرگم تر شده بود و گویا روانکاوش گفته اگر در حد معمولی در ارتباط باشی مشکلی نیست. و خودشم میگه یکباره واسش سخته. قرص هم میخوره.

    ازش خواستم بریم روانپزشکی که من معرفی میکنم، مخالفت کرد. کلی باهاش صحبت کردم تا متقاعد شد بره، اما پیش روانپزشک خودش. هرچند دلش رضا نیست. گفتم از هیچی بهتره. وقت گرفتیم. امیدوارم فردا بره. (تا جایی که بتونم کنترل میکنم تداوم داشته باشه و باهاش برم)

    فقط اینکه من این حرف روانکاوش رو نپسندیدم که گفته عیبی نداره در ارتباط باش. تعامل اوکی، اما ارتباط... هیچ رابطه ای معمولی نمی مونه و به سمت احساس سوق پیدا میکنه. به خصوص کسی که در خطره! بدتر نشه!

    حس یه رفیق نیمه راه دارم...

    به داداشش هم نتونستم بگم. روم نشد. الان که متقاعد شده فعلا . لازمه؟
    تنها نفس خداست که اگر بر گل دمیده شود انسان می آفریند.

  18. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 03 آذر 95 [ 11:32]
    تاریخ عضویت
    1395-2-09
    نوشته ها
    193
    امتیاز
    2,947
    سطح
    33
    Points: 2,947, Level: 33
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 103
    Overall activity: 44.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    179

    تشکرشده 278 در 136 پست

    Rep Power
    43
    Array
    خانم عشق آفرین می دونین چرا دوستتون از متخصصین فراریه و راضی نیست ازشون؟ به خاطر اینکه متخصص ایشون رو مسئول تصمیماتش می دونه نه پسرهایی رو که باهاشون رابطه داشته. البته من از ریز روابط ایشون اطلاعی ندارم ولی کسی که ایشون رو نمی تونسته مجبور کنه مدت طولانی باهم رابطه داشته باشند یا با هم زندگی کنند. ایشون خودشون خواستند و حالا به هر دلیلی از این تصمیمشون راضی نیستند ولی دوست هم ندارند که مسئولیت تصمیمشون رو بپذیرند.

    من نمی دونم دوستتون واقعا پیش روانکاو می ره یا این اصطلاحیه که شما استفاده کردید. اگه پیش روانکاو (و نه روانپزشک یا روان شناس ) می ره، اشتباه می کنه. باید بره پیش روان شناس و روان پزشک.

  19. کاربر روبرو از پست مفید Amina تشکرکرده است .

    عشق آفرین (دوشنبه 14 تیر 95)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. منفی بافی های مادرم به اوج رسیده و من به شدت ضعیف و آسیب پذیر شدم
    توسط tanhaeii در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: سه شنبه 01 تیر 95, 11:28
  2. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 18 خرداد 95, 23:02
  3. پاسخ ها: 53
    آخرين نوشته: سه شنبه 01 اردیبهشت 94, 23:28

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:05 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.