به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 03 تیر 95 [ 03:06]
    تاریخ عضویت
    1394-12-22
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    250
    سطح
    4
    Points: 250, Level: 4
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered100 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    بعد از 20 سال انزوا و تنهایی چکار میشه کرد؟

    سلام
    من 20 سالمه و از بچگی همش تو خونه بودم و اصلا بیرونی و رفیق باز نبودم. تو مدرسه هم دوستان زیادی نداشتم و همون دوست های کم هم فقط تو مدرسه باهم بودیم.
    حالا تو شهر خودم هیچ دوستی ندارم و نه افراد زیادی رو میشناسم نه خود شهرمو، انگار غریبه ام. به هیچ وجه توانایی دوستیابی و برقراری ارتباط ندارم. تو دانشگاه هم دوستان خیلی محدودی دارم و حتی ازبس کم حرفم گاهی ممکنه باعث ناراحتی دوستام بشم. هم سن هام کلی خاطره از تک تک لحظات زندگیشون دارند اما من هیچی...
    الان چیکار کنم ؟؟؟؟؟

  2. #2
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    دیروز [ 10:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,994
    امتیاز
    35,222
    سطح
    100
    Points: 35,222, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 32.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,429

    تشکرشده 6,478 در 1,819 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام

    همین که احساس نیاز کردی به اینکه این وضعیت رو تغییر بدهی خودش نشانه توانایی تو برای ارتباط گرمتر با اطرافیان ودوستانت هست.

    مثبت اندیشی یک گام خوب وموثر برا ارتباط بهتر با دنیای اطرافت هست.

    هرچه شادتر باشی روی بهتر شدن ارتباطاتت تاثیر داره.


    در قدم اول این تایپیک رو مطالعه کن.




    http://www.hamdardi.net/thread-154.html
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.
    ویرایش توسط ammin : پنجشنبه 27 اسفند 94 در ساعت 21:59

  3. کاربر روبرو از پست مفید ammin تشکرکرده است .

    milaad74 (یکشنبه 01 فروردین 95)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 00 [ 21:47]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    421
    امتیاز
    12,188
    سطح
    72
    Points: 12,188, Level: 72
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 262
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 635 در 275 پست

    Rep Power
    69
    Array
    برو کلاس های مختلف
    برو پارک
    اگه می تونی یه ترم برو خوابگاه خیلی بهت کمک می کنه
    خدایا کمکم کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد

  5. کاربر روبرو از پست مفید نازنین2010 تشکرکرده است .

    نیکیا (پنجشنبه 27 اسفند 94)

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 بهمن 95 [ 04:00]
    تاریخ عضویت
    1394-1-06
    نوشته ها
    142
    امتیاز
    2,999
    سطح
    33
    Points: 2,999, Level: 33
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    101

    تشکرشده 183 در 100 پست

    Rep Power
    34
    Array
    برو باشگاه ، بهترین جا باشگاست.
    من یه مدت از رابطه با هرچی آدم فراری بودم به دلیل ضربه هایی که تو دوستی ها خوردم ، دو سه سال با هیچکس رفیق نمیشدم حتی تو دانشگاه ، حتی تا سه سال اولی هم که باشگاه میرفتم ، فقط در حد سلام علیک بودم ، یه ترسی داشتم از رفاقت ، از اینکه همیشه دوستام ازم سواستفاده میکردن حالم بهم میخورد.
    حالا ولی بهترین دوستام رو تو باشگاه دارم ، خیلی محافظه کار هستم در دوستی و همچنان یه ترسی ته وجودم حس میکنم ، ولی راستش پشیمون میشم که چرا دو سه سال از زندگیم رو تنها گذروندم و حتی از هم صحبتی با هم کلاسی ها و هم باشگاهی هام تا اون حد اجتناب داشتم.
    کاش یکی بود همون موقع راهنماییم میکرد ولی به دست آوردن تجربه تو این موضوع برام سه سال طول کشید.
    خداروشکر الان خیلی اجتماعی هستم.
    میدونم حرفام ربطی نداشت ، ولی چون یکی از بزرگترین مشکلات زندگیم بود که منو تا حد افسردگی و انزوا هم بردن بود ، الان یهو سر درد و دلم باز شد.

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 03 تیر 95 [ 03:06]
    تاریخ عضویت
    1394-12-22
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    250
    سطح
    4
    Points: 250, Level: 4
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered100 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مرسی از راهنمایی همه دوستان

    نقل قول نوشته اصلی توسط نازنین2010 نمایش پست ها
    برو کلاس های مختلف
    برو پارک
    اگه می تونی یه ترم برو خوابگاه خیلی بهت کمک می کنه
    خوابگاه هستم ولی اونجا هم تنهام و نمیتونم راحت با کسی جوش بخورم و رفیق شم و دوستان خیلی کمی دارم که همشون هم خودشون با من دوست شدن نه من با اونها، بیشتر وقتها احساس می کنم فقط چون دیدن تنهام دلشون واسم سوخته و باهام دوست شدند.
    اگر کلاسی هم برم چون نمیتونم ارتباط برقرار کنم فقط میرم کلاس و میام و هیچ ارتباطی شکل نمیگیره. همه روز اول باهم رفیق میشن اما من اکثرا یه گوشه واسه خودم تنها نشستم، خیلی وقتها هم شده بیان طرفم و بخوان باهام ارتباط برقرار کنند اما چون تو این زمینه هیچ چیز بلد نیستم ارتباطی شکل نگرفته و بعدا فقط یه سلام و علیکی بینمون مونده

    - - - Updated - - -


    نقل قول نوشته اصلی توسط maral569 نمایش پست ها
    برو باشگاه ، بهترین جا باشگاست.
    من یه مدت از رابطه با هرچی آدم فراری بودم به دلیل ضربه هایی که تو دوستی ها خوردم ، دو سه سال با هیچکس رفیق نمیشدم حتی تو دانشگاه ، حتی تا سه سال اولی هم که باشگاه میرفتم ، فقط در حد سلام علیک بودم ، یه ترسی داشتم از رفاقت ، از اینکه همیشه دوستام ازم سواستفاده میکردن حالم بهم میخورد.
    حالا ولی بهترین دوستام رو تو باشگاه دارم ، خیلی محافظه کار هستم در دوستی و همچنان یه ترسی ته وجودم حس میکنم ، ولی راستش پشیمون میشم که چرا دو سه سال از زندگیم رو تنها گذروندم و حتی از هم صحبتی با هم کلاسی ها و هم باشگاهی هام تا اون حد اجتناب داشتم.
    کاش یکی بود همون موقع راهنماییم میکرد ولی به دست آوردن تجربه تو این موضوع برام سه سال طول کشید.
    خداروشکر الان خیلی اجتماعی هستم.
    میدونم حرفام ربطی نداشت ، ولی چون یکی از بزرگترین مشکلات زندگیم بود که منو تا حد افسردگی و انزوا هم بردن بود ، الان یهو سر درد و دلم باز شد.
    مرسی از راهکارت. راستش منم دقیقا مثل گذشته تو هستم و این مشکل یکی از بزرگترین مشکلات زندگیمه.
    میشه بگی چطور تونستی حلش کنی و یکم بیشتر توضیح بدی؟

  8. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 بهمن 95 [ 04:00]
    تاریخ عضویت
    1394-1-06
    نوشته ها
    142
    امتیاز
    2,999
    سطح
    33
    Points: 2,999, Level: 33
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    101

    تشکرشده 183 در 100 پست

    Rep Power
    34
    Array
    سلام.
    والا نمیدونم چه جوری بگم ، من توضیح دادنم خیلی بده.
    اول که با اون دوستام کات کردم ، سعی کردم دیگه به کسی نزدیک نشم ، همیشه رفتار و حرکات بقیه رو زیر نظر داشتم که چطور باهم رفتار میکنن ، همیشه حسرت اونایی رو میخوردم که با همه دوست هستن و شاد هستن ، مثل من از دوستی ناراحت و افسرده نبودن. بعد پی بردم اینا آدم هایی هستن که "نه" گفتن رو خوب بلدن ، راحت میتونن به خواسته های دوستاشون بدون تارف ، بگن نه.
    وقتی به خیلی از خواسته های دوستات بگی نه ، اینطوری توقعات و انتظاراتت هم از اونا کم میشه.


    به مرور زمان ، منم "نه" گفتن رو یاد گرفتم ، کم کم وارد روابط با دیگران شدم ، الان سعی میکنم با کسی خودمونی نشم ، زیاد حرف نزنم ، کسی سوالی ازم میکنه خیلی خوش برخورد میکنم ، کلا مواظب رفتارم هستم.

    در کل ، این خودت هستی که باید تصمیم بگیری از انزوا بیای بیرون.
    بهت پیشنهاد میکنم حالا که تا اینجاشو پیش اومدی و تو سایت مشاوره دنبالش هستی ، حتما قدم های بعدی رو بردار.
    آدمیزاد برای ادامه زندگی ، به روابط نیاز داره.
    سعی کن مطالعه داشته باشی، حالا اگه کتاب خوندن دوست نداری ، میتونی بری تو سایت های مختلف و هر روز اطلاعاتت آپدیت باشه ، اینجوری میتونی حرف مشترک با دیگران داشته باشی.
    خودت سر صحبت رو باز کن ، این همه موضوع برای حرف زدن هست ، از خبر های ورزشی و رویدادهای ورزشی بگیر برو تاااااا مدل گوشی و اپلیکیشن های جدید و . . . . . . . .

    مثلا میری باشگاه ، قبلش برو تو نت در مورد ورزشت مطالعه کن ، برو از مربیت با ارشد کلاس صحبت کن ، سوال کن ، برو کلاس زبان ، تو مباحث آزاد شرکت کن.
    وقتی وارد یه جمعی میشی یا با دوستات خیلی بلند سلام کن ، با خوشرویی سلام کن.
    همین کارو هم موقع خداحافظی انجام بده. مطمئنم تاثیرشو میبینی.
    وقتی یه روحیه شاد داشته باشی و انرژی مثبت ازت تشعشع بشه ، این دیگران هستن که به سمتت جذب میشن.
    و این تو هستی که میتونی انتخاب کنی که با کی به دوستیت ادامه بدی و با کی کات کنی ، شجاع باش ، برو جلو.
    ولی ورزش فراموش نشه ، حتما هم تو محیط باشگاه باشه و یه ورزش جمعی باشه بهتره.
    ورزشی که از رو علاقه انجام بشه ، کاری با روحیه و روانت میکنه که از این رو به اون رو میشی و از گذشته خودت متعجب میشی.

  9. کاربر روبرو از پست مفید maral569 تشکرکرده است .

    milaad74 (یکشنبه 01 فروردین 95)

  10. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 02 مرداد 01 [ 23:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-14
    نوشته ها
    128
    امتیاز
    7,807
    سطح
    59
    Points: 7,807, Level: 59
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 143
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    37

    تشکرشده 145 در 70 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام سال نو مبارک.

    خودتون فکر نمیکنید شاید بخاطر جو خانوادتون باشه؟که مثلا اونها خیلی کم ارتباط اجتماعی داشته باشن و شما هم ارتباط صحیح رو بلد نباشید

    بنظرم به اعتماد بنفس ربط داره.یه حالتیه انگار حس میکنی بقیه شاید دوست نداشته باشن باهات حرف بزنن،شاید اصلا از تو خوششون نیاد!نخوان مثلا بری سر میزشون بشینی.
    من اینارو تجربه کردم.
    یک جمله مامانم بهم گفتن برای خودم خیلی جالب بود.گفتن من هرجا میرم حس یکنم همه دوستم دارن و از هم صحبتی باهام خیلی لذت میبرن.واقعا هم همنیطوریه.

    باید از یک جایی کلا افکار دیگران راجع به خودتو بزاری کنار..اینکه یه روزی با یکی از دوستات که فکر میکردی خیلی جورین بحثی داشتی که احساس کردی واقعا اینهمه سال اعتمادت الکی بوده.اینم تجربه کردم.یکی از دخترای فامیلم که خیلی هو جور بودیم!!

    دقیقا بگید بنظر خودتون ریشه اش کجاست؟
    خانواده محیط یه اتفاق در گذشته یا ..؟

  11. کاربر روبرو از پست مفید ابی اسمان تشکرکرده است .

    milaad74 (یکشنبه 01 فروردین 95)

  12. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 03 تیر 95 [ 03:06]
    تاریخ عضویت
    1394-12-22
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    250
    سطح
    4
    Points: 250, Level: 4
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered100 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ابی اسمان نمایش پست ها
    سلام سال نو مبارک.

    خودتون فکر نمیکنید شاید بخاطر جو خانوادتون باشه؟که مثلا اونها خیلی کم ارتباط اجتماعی داشته باشن و شما هم ارتباط صحیح رو بلد نباشید

    بنظرم به اعتماد بنفس ربط داره.یه حالتیه انگار حس میکنی بقیه شاید دوست نداشته باشن باهات حرف بزنن،شاید اصلا از تو خوششون نیاد!نخوان مثلا بری سر میزشون بشینی.
    من اینارو تجربه کردم.
    یک جمله مامانم بهم گفتن برای خودم خیلی جالب بود.گفتن من هرجا میرم حس یکنم همه دوستم دارن و از هم صحبتی باهام خیلی لذت میبرن.واقعا هم همنیطوریه.

    باید از یک جایی کلا افکار دیگران راجع به خودتو بزاری کنار..اینکه یه روزی با یکی از دوستات که فکر میکردی خیلی جورین بحثی داشتی که احساس کردی واقعا اینهمه سال اعتمادت الکی بوده.اینم تجربه کردم.یکی از دخترای فامیلم که خیلی هو جور بودیم!!

    دقیقا بگید بنظر خودتون ریشه اش کجاست؟
    خانواده محیط یه اتفاق در گذشته یا ..؟
    سلام
    سال نو شما و همه دوستان سایت همدردی مبارک
    یجورایی ریشه در همه این چیزایی که گفتید داره. هم خانوادم خیلی ارتباطات کمی داشتند. هم اعتماد بنفس کمی دارم و همینطور که گفتید حس میکنم بقیه شاید دوست نداشته باشن باهام باشن ولی دلیل اینکه دوست ندارند باهام حرف بزنند اینه که کم حرفم و تو ارتباطمون من اصلا حرف نمیزنم یعنی یجورایی یک توهم و بدبینی نیست که بگم بقیه کلا ازم خوششون نمیاد

  13. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 02 مرداد 01 [ 23:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-14
    نوشته ها
    128
    امتیاز
    7,807
    سطح
    59
    Points: 7,807, Level: 59
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 143
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    37

    تشکرشده 145 در 70 پست

    Rep Power
    29
    Array
    من هیچ کدوم از حرفام تخصصی نیست همش تجربه خودمه و چیزایی که از همدردی یاد گرفتم.

    من دقیقا به همین نقطه ای که شما رسیدین،رسیدم و خسته شدم از اینهمه فکر منفی خودم.
    ادم یه وقتایی با خودش فکر میکنه بیزار میشه از خودش.

    شما عاشق خودت هستی؟باید عاشق خودت باشی.
    یکم بیشتر توضیح بده.

    من خودم از همین جا شروع کردم.سعی کردم واقعا خودمو قبول کنم با همه کاستی هام.من ارتباط عمومیم ضعیفه من خیلی استعدادارو ندارم من جرات انجام خیلی کارارو ندارم که شاید اگر انجام یدادم جزو موفق ترینا بودم!اره من خیلییی کارارو نمیتونم انحام بدم من خیلی کاستی های اخلاقی دارم عوضش خیلی خوبی هم دارم.عاشق خودت بشو خودتو زود ببخش واقعا کسی چیزی ارزش نداره یه لحظه فکرتو مشغولش کنی

    من خودم اینطوری بودم نمیتونستم ارتباط درست برقرار کنم بعد خودمو سرزنش میکردم مگه من چمه مگه چیم کمه که نمیتونم درست ارتباط بگیرم.حتما بقیه از کم حرفی و سکوت من متنفرن.عجب روزایی بود!

    من یک مدت واقعا برای خودم وقت گذاشتم.بااینکه ادم خیلی مذهبی هم نبودم تا اون موقع نمیدونستم معنی قران هم باید خوند!شروع کردم معنی قرانو خوندن.منی که دنیام درسم بود و کتابم.انقدر لذت میبردم از قران.واقعا عالی بود اون دوره طلایی عمرم.نمازمو سر وقت میخوندم حس سبکی داشتم.بااینکه تا قبلش شاید از سر اجبار نمازی میخوندم چیزی هم متوجه نمیشدم.
    صبحا تو مسیر دعای عهد گوش میکردم!!اصلا انگار روحم ارضا میشد.پر میشد از حس سرخوشی.

    مینشستم دوسه ساعت واسه خودم خوراکی میاوردم!شروع میکردم به فکر کردن.خووب کل زندگیمو حلاجی کردم.رفتار خودم فیدبک دیگران.حس خودم حس دیگران.
    کم کم خودمو باور کردم.نه کامل،کم کم..

    بعد وقتی وارد محیط اجتماعی میشی،عواملی که قبلا نمیزاشتن صحبت کنی انگار کمتر شدن،کمتر اذیتت میکنن.مثلا من باخودم میگفتم اگه حرف بدی بزنم چی.نکنه حرفی بزنم وجهم خراب شه.هزار جور فکر.
    بعد که خودتو باور داری،همین عامل بازدارنده!میره کنار،ته دلت میگی همه یه طرف من یه طرف،مهم منم ..اصلا برات مهم نیست کی،چی فکر میکنه

    کلی حرفا هست نمیدونم اصلا بدرد شما میخوره یا نه.
    ولی همین حسی که بوجود اومده اگه ادامش بدی،تازه میفهمی دنیا اونچیزی که فکر میکردی نیست.برعکس همه دوستت دارن و از هم صحبتی باهات،دوستی باهات،لذت میبرن.

    حرفام اصلا اصلاااا تخصصی نیست همش تجربه منه شاید کاملا اشتباه باشه.
    شاید اصلا مشکل شما مثل من نبوده.
    بهرحال حرف برای گفتن زیاده.
    امیدوارم در این جنگ زیبا پیروز بشید


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. زودرنجی چه بلایی بر سر ما می آورد؟!
    توسط مدیرهمدردی در انجمن هیجانات و احساسات
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: دوشنبه 20 دی 00, 15:08
  2. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 28 اردیبهشت 93, 11:43
  3. شباهتهایی که به نظر یک مشاور برای ازدواج حتما زوجین باید داشته باش
    توسط shad در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد ازدواج
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 23 خرداد 89, 16:19
  4. راه کارهایی برای رفع اختلاف زوج های جوان
    توسط baran.68 در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: چهارشنبه 23 دی 88, 11:04
  5. لطفا مرا راهنمایی کنید(چه زود دیرمیشود؟)
    توسط neg در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: یکشنبه 25 اسفند 87, 18:39

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:21 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.