تا حالا فکر می کردم ممکنه دوستی و محبتی حداقل در قلب اش بهم داشته باشه یه زندگی سرد و سوت و کور دارم
نمی دونم از کجا شروع کنم ؟
موقعی که دعوا می شه درگیری ها عادی نیست شوهرم موقع خشم عین یه وحشی رفتار می کنه بارها و بارها و به قصد کشت کتکم زده ولی باز از خونه بیرون نرفتم .....بستگان ا م دورا دور در جریان این همه تنشی که بین مون هست هستند و کاری ازشون ساخته نیست دائم می گن بساز ...... کنار بیا .... و منم هر وقت اونا رو می بینم سعی می کنم چهره ی واقعی زندگی م رو پنهان کنم
شاید هر کس دیگه ای بود تا حالا یا طلاق گرفته بود یا حداقل می رفت خونه ی کس و کارش به قهر و قهر کشی ......
دریغ از محبت یا حتی کلامی محبت آمیز ..... مدام تحقیر شدن مدام تهدید شدن مدام بهونه گیری کردن اصلا نمی دونم چشه ؟ پیش مشاور رفتیم مشاوره از رفتارهای شوهرم متحیر مونده بود حتی جلوی اون هم نمی تونست خودش رو کنترل کنه .....
مغرور
متکبر
عین این خروس هایی که باد زیر پر و بالشون می کنند
- - - Updated - - -
اما دیگه خسته ام به من بگید چه کنم؟
آیا سوار اتوبوس بشم برم شهر خودمون و فراموشش کنم؟
دخترکم امشب مثه ابر بهار اشک می ریخت
دائم خودش رو به رخ ام می کشه دائم می خواد بهم یادآوری کنه من کسی نیستم دائم بهم یادآوری می کنه خانواده ای ندارم
تازه مشکوکه که من زن خوبی نیستم! این در حالیه که قرآن و سجاده ام کنار بسترم گذاشته و از ترس خدا حتی حاضر به بیرون گذاشتن یه تار موی خودم نیستم باید مدام قسم بخورم که اهل خیانت نیستم ....
دائم می گه اگر دستت رو رو کنم ....وای به روزگارت ..... و به قول قدیمی ها کافر همه را به کیش خود پندارد
خیلی وزنش زیاده بعد می گم رژیم بگیر می گه من خودم دکتر رژیم هستم و در موارد دیگه یقهی خودم رو می گیره که تو مقصری که من وزنم زیاد شده و دائم باید قسم جد و آبادم رو براش بخورم که به پیر و پیغمبر من همچین کاری نکرده ام و فکرش هم به ذهنم تا حالا خطور نکرده و آخه مگه مریض ام که اینو از پا بندازم بعد بیفته سر دست خودم آخه مگه انسان نیستم ؟ مگه وجدان ندارم ؟
صد هزار تا فحش می ده بعد که من می افتم به گریه می گه ببین چه شلیطه ای هستی ؟ !این درحالیه که حتی یه جمله هم نمی ذاره از خودم دفاع کنم .... و مثل رگبار می بندم به حرف و فحش و بد و بیراه
تا یکی از بستگانم بیاد سری بهم بزنه بهم سر کوفت می زنه
و تحقیرم می کنه
هیچ کمکی برای بزرگ کردن بچه ها بهم نکرده و مثل بچه یتیم ها اینا رو بزرگشون کردم ولی الان ادعاش سر به آسمون می کشه و تا حرفی بزنم جلوی بچه ها منو می کوبه و از اونها دفاع می کنه
دارم جنون می گیرم خسته شده ام نه پای موندن دارم نه پای رفتن می دونم تا برم فوری مادر ش میاد بست می شینه جای من و خونه و زندگی ام و از اون فتنه های روزگاره که تا می تونه هیزم به آتش این اختلافات می ریزه .... و دشمن شاد می شم اساسی ....
دلم خون شده از دست این موجود
دیگه نمی کشم
واقعا نمی کشم دلم می خواد برم دادگاه و تقاضای طلاق بکنم و مهریه ام رو اجرا بگذارم و همه ی این زندگی رو خراب کنم
همیشه سعی کرده ام فکر طلاق رو هم نکنم ولی دارم خفه می شم
بعد هم یه کلی بعد از بد وبیراه ها و فحاشی ها تازه نوبت قهر کردنش هست و بی اعتنایی اش و سعی می کنه اتاق خواب جهنم باشه تا خونه بعد هم که من منت اش رو کشیدم
یه کلی بد و بیراه و سرزنش باز بارم می کنه و ازم می خواد بابت اینکه گریه کردم و به خاطر فحش ها ناراحت شده ام ازش عذر خواهی بکنم
و باز چند روز بعد گاهی فرداش دوباره شروع کرده
دائم خودش و خانواده اش رو به رخ ام می کشه
تا می تونه بدگویی منو به خانواده اش می کنه و هر چی به اونها احترام بگذارم سعی می کنه یه دسیسه ای بچینه که منو متهم کنه
نمی دونم چی از جونم می خواد ؟
تا اسم طلاق بیاد هم می گه بعله برو که زن فلان کاره باید بشی ....یا می گه بعله تو تاجر مهریه ای مواظب بوده یه سر سوزن از زندگی ش به اسم من نباشه و همین یه خورده طلایی که با هزار و یک ترفند تونستم بخرم رو دائم براشون نقشه می کشه هر روز یه پیشنهاد می ده که بیا بده من فلان کار رو بکنم ...فلان چیز رو بخریم ....
چنان حمله هایی به بچه های معصوم می کنه که زهره ترک می شن
تا دخترم کمی بازی می کنه فورا فریادش به آسمون می ره و فحش و ناسزا
دائم یقه ام هم توی دستشه یعنی بهتر بگم خرخره ام و واقعا خفه خون گرفته ام از دستش
هیچ محبتی
هیچ عاطفه ای
هیچ نوازشی
هیچ رحمی
انگ دیوانه بهم می زنه و می گه تو روانی هستی عقده ای هستی
تا میاد خونه فقط سرش توی گوشی اشه تا خوابش ببره
نه توجه ای
نه همسری
نه پدری
رابطه ی زناشویی ش هم فقط اینو بگم که صفره ....صفر ...... خشن و بی ملاحظه و از خودراضی و
نمی دونم دلم رو به چی خوش کنم
دلم می خواد برای همیشه ترکش کنم
دلم می خواد چشم رو هم بگذارم و برای همیشه برم ...
و اینو هم مطمئنم بعد از من بچه هام رو به مادر ش می سپاره و مثه روز برام روشنه
که چه ها خواهد کرد .......
علاقه مندی ها (Bookmarks)