سلام، تو خرداد ماه چندروز به طور موقت به جاى كسى رفتم سر كار و اونجا با يك خانمى آشنا شدم كه بعد متوجه شدم ميخواد منو براى برادرش خواستگارى كنه، برادرش فوق ليسانس كامپيوتر بود و تو يه شركت كارمى كرده
منتها من خودم تو محيط دانشگاه با يك پسرى آشنا هستم كه بهم قول داده آخر شهريور اقدام كنه براى خواستگارى. علت اقدام نكردنش نداشتن كار درست و حسابى بوده تا الان ولى اينم بگم هرجا تونسته با هر كار شريفى يه مقدار پول به دست بياره آورده خرج من كرده يا يه تيكه طلا برام خريده گفته نگه دار براى پس انداز
خلاصه من عاشق همين مردونگيش هستم و نميتونم به ازدواج با كس ديگه فكر كنم. اين خواستگارمو اشتباه كردم دعوت كرديم و باهاش چندكلمه حرف زدم اولا كه ابروهاش پيوسته بود و خيلى لاغر بود و سنش هم بالا بود و دو سال ديگه سى سالش مى شد اصلا درك نكرد كه من ازش خوشم نمياد و نميخوام باهاش ازدواج كنم هى واسطه فرستاد و هى اون خانم زنگ زد
بعد همين خانمى كه به جاش رفته بودم سركار زنگ زد هرچى از دهنش در اومد به من گفت كه تو آبروى منو بردى و نميخواستى ازدواج كنى واسه چى گفتى بيان و ... خلاصه آبرومو پاك برد بعدش خواهر پسره دوباره زنگ زد كه من جواب ندادم نه بار زنگ زد كه بپرسه چرا جوابم منفيه گفتم فعلا قصد ازدواج ندارم از بس اعصابمو خورد كردند صبح تا شب دارم گريه مى كنم مامانم هم ميگه عشقم اگه عرضه داشت اول يه دسته گل مى خريد مى اومد با ما حرف بزنه نه اين كه يك سال تورو معطل كنه الان هم ميگه ما تورو به اون نميديم بچه هست و پول نداره و كار نداره و زشت و قد كوتاهه
اما از نظر من بهترين مرد دنياست و من اگر اون نبود معلوم نبود الان كجا بودم اون كه تو زندگيم اومده من تا ه فهميدم عشق واقعى چيه و قدر خودمو مى دونم
راهنماييم كنيد كه عشقم رو متقاعد كنم زودتر خواستگارى رسمى كنه، ميگه از ترس بى كارى و بى پولى و حرف مادر و پدرت و اين كه آبروم جلوشون ميره چون فقط خودمم و لباسم تا الان نيومدم جلو
علاقه مندی ها (Bookmarks)