به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 16
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 بهمن 94 [ 15:29]
    تاریخ عضویت
    1394-3-06
    نوشته ها
    45
    امتیاز
    969
    سطح
    16
    Points: 969, Level: 16
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    20

    تشکرشده 15 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array

    بعد از عروسی میرم شهر غریب و می ترسم و نگرانم ....

    سلام دوستان من تازه عضو این سایت شدم اما قبلا کاربر مهمان بودم.
    راستش مشکلی دارم که خوشحال میشم کمکم کنید
    من ۲۶سالمه ویه ساله عقدکردم.باکسی که دوسش داشتم.شوهرم یه سال ازخودم بزرگتره.خیلیی پسره خوبیه به شدت مسیولیت پذیر.کاری.ما ۷سال با هم دوست بودیم .شوهرم درس میخوند ازهمون روز اول قضیه منو بامادرش مطرح کرد.تو تمام این مدت همیشه ب فکر اینده بوده.درسشو خوند کارهم پیداکرد.سربازیشو حل کرد,بامخالفت خانواده ها ازدراج کردیم الان خوشبختیم.خانواده هانون مارو دوست دارن.مشکل علت مخالفت اینه که من ساکن کرجم اما همسرم ی شهردیگه.راستش وقتی مشکلای دیگرانو میخوندم تعجب میکردم اخه شوهرمن نه خسیسه نهوبی مسیولیت نه اهل کارخلاف.نه رفیق باز ب شدت خانواده دوسته.
    واسه من خیلی ارزش قایله.تواین دوران عقد سرمخالفت خانواده ها تو محضر دعوایی شد.و تا مدتها مشکل داشتیم دعوامیکزدیم اما خب حل شد.الان تنها مشکلم یه چیزه اونم اینه که از همون اول شوهرم ب من گفت من نمیتونم شهردیگه زندگی کنم و منم کورکورانه قبول کردم .الان همه امکاناتی واسم فراهم کرده .قراره دوروز دیگه جهیزیمو ببریم.اما من این دوسه ماه اخر ب قدری استرس دارم که با تپش قلب از خواب بیدارمیشم.همشم ب خاطر اینه که ههههمه از غریبه اشنا فامیل گفتن و میگن چرا رفتی غربت.به مامانم میگم چرا دادیش راه دور.راستش ما سه تا خواهریم.مادرم منو خیلی دوست داره چون میگه تو یه چیز دیگه ای.من خیلی دلسوزشونم.خیلی باهاشون مهربونم همیشه بهشون احترام گزاشتم.من فکرنمیکردم انقدر ب مادرم وابسته باشم.که الان چندماهه استرس شدید دارم.که میخوام از خانوادم دورشم.پیش مشاور رفتم گفت باید باور کنی که میخوای بری تااسترست بخوابه,گفت ب خودت بگو هرجا شوهرم باشه باید اونجاباشم.هروقت یکی از اشناها یا دوستای مامانمو میبینم میگن وای خیلی سخته.اخه من دختریم که اگه اب میخواستن سریع میدادم دستشون.بامحبتم.دیروز مامانم گفت گریه کردم واست میخوای ازم دور شی.نمیدونم میترسم از اینده که زندگی خودمو شوهرمو خراب کنم نتونم غربت بمونم.یا افسرده شم.شوهرم میگه هروقت بخوای میبرمت.اما بقیه میگن بچه دارشی مریض شی سختته دوری.حتی الانشم ب گوشم میرسه که میگن دوسال دیگه پشیمون میشه.هرازگاهی بهش گفتم نگرانم اونم الان همش استرس داره.میگه من تورو میارم خانمی کنی نه کلفتی نه اسیری از چی میترسی.فکرنمیکردم انقد وابسته باشم.همش دوست دارم عروسیم عقب بیفته .دوروز دیگه جهاز میخوام ببرم اصلا خوشحال نیستم.شوهرم بهم روحیه میده اما دوست دارم نزدیک مامانم باشم.شوهرم بهم گفته من هیچوقت ازشهرخودم تکون نمیخورم اگه ی روز خواستی برگردی باید تنهایی برگردی.خیلی نگرانم میترسم ی ادم افسرده شم همش میگم مامانم چی میشه بابام چی..فقط استرس دارم.گریه کارم شده.شهریور عروسیمه.ازشانس من مادرم مریض شده هفته دیگه باید عمل زنان کنه.منم همش داغونم دوست دارم همیشه سالم باشن

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 18 مرداد 99 [ 22:16]
    تاریخ عضویت
    1393-7-18
    نوشته ها
    223
    امتیاز
    9,079
    سطح
    64
    Points: 9,079, Level: 64
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 271
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    130

    تشکرشده 285 در 148 پست

    Rep Power
    46
    Array
    سلام
    شما قبل از عقد باید به این مسائل فکر میکردید و تصمیم می‌گرفتید الان هم داری خیلی موضوع رو برای خودت بزرگ و ترسناک میکنی و به خودت استرس وارد میکنی! مطمئن باش دور بودن تو از پدر و مادرت باعث هیچ اتفاق بدی نمیشه و خداروشکر شوهرت آدم درست و خوبیه و تو در کنارش خوشبختی و پدر و مادرت هم خوشبختیه تورو میخوان، و نمیخوان تو خاطرشان زندگیت و خراب کنی! آرامش و خودت و حفظ کن و بخدا توکل کن پدر و مادرت خدارو دارن و مطمئن باش خدا مراقبشون هست و خود تو هم از دور حواست هست و گاهی بهشون سر میزنی، این و بدون دخترهای زیادی هستن که دور از خانوادهشون زندگی میکنن و خوشبختن و این باعث آرامش پدر و مادرشون هم میشه! پس سعی کن الان که از مرحله تصمیم گیری عبور کردی و عروسیه نزدیکه با این افکار باعث ایجاد دردسر بین رابطه خودت و همسرت نشی! و همه چیز و به بهترین شکل پیش ببری تا پدر و مادرت با دیدن خوشحالی تو و همسرت شاد بشن! همین براشون کافیه! به خدا بسپارشون و مراقب زندگیت باش
    خوشبخت باشی

  3. 2 کاربر از پست مفید نجمه چ تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (یکشنبه 28 تیر 94), پرواز ابدی (یکشنبه 28 تیر 94)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 شهریور 00 [ 12:26]
    تاریخ عضویت
    1390-1-14
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    12,728
    سطح
    73
    Points: 12,728, Level: 73
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 122
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    640

    تشکرشده 935 در 291 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    72
    Array
    سلام
    به نظرم این احساسات کاملا طبیعی هست .. همش حس های شما هم مادرتون و هم حرف های اطرافیان قابل پیش بینی هست. ولی مسئله اصلی اینه که این زندگی شماست فک و فامیل که ی هفته ای یادشون میره اصن دختری به اسم پرواز بوده برای پدر مادر شما هم ی مدت دلتنگت میشن ولی اگه ببینن جات راحته و زندگی آرومی داری و خوشبختی همین مسئله غصه فراغ رو کاهش میده و عادت میکنن ... حتی تو کرج هم باشین قرار نیست همیشه روز پیش مامان بابات باشی .. میتونی از ابزار های ارتباطی کمک بگیری که شرایط طوری نشه که ی ماه دو ماه همو نبینین ...
    خیلی خوبه که از انتخاب و ازدواجت راضی هستی این یک مسئله مثبت و مهم بزرگی هست که قسمت شما شده. پس با یک مورد بی اهمیتی اوقات خودتو شوهرتو به هم نریز ... اوایل از شوهرت قول بگیر که زود زود بیایین خونه شما به مرور همه چی عادی میشه ... معمولا بیشتر از 80% فکر ها و غصه هایی که تو اینجور شرایط به فکر و روان آدم حمله ور میشن حقیقت نداره و 20% استرس ها با واقعیت هماهنگی داره خودت که رفتی سر خونه زندگیت میبینی که خیلی از استرس ها اصلن ارزش فک کردن هم نداشتن...

    البته خانم ها بهتر میتونن باهات همدردی کنن مخصوصا متاهلین که شرایط مشابه شما رو داشتن و مطمئنا میان اینجا نظر میزارن ..

    فقط عنوان تاپیکت گویای مشکل دقیق شما نیست که خلاق مقررات تالار هست. ی عنوان مناسب پیدا کن و گزارش بده که عوض کنن.

  5. 4 کاربر از پست مفید saeeded تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (یکشنبه 28 تیر 94), dooo (یکشنبه 28 تیر 94), پرواز ابدی (یکشنبه 28 تیر 94), اثر راشومون (دوشنبه 29 تیر 94)

  6. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 18 دی 00 [ 21:34]
    تاریخ عضویت
    1392-2-23
    نوشته ها
    709
    امتیاز
    18,833
    سطح
    86
    Points: 18,833, Level: 86
    Level completed: 97%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    3,454

    تشکرشده 2,695 در 688 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    128
    Array
    به نظر من هم الان که تا این مرحله رسیدی واز انتخابت هم راضی هستی ومشکلی نداری الکی با این فکر وخیالا وحساسیتهای بی مورد ارامش خودت و همسرت از بین نبر !هیچ دختر وپسری تا ابد که نمیتونن ور دل پدر مادرشون بمونن بلاخره یه روزی میرسه جدا بشن از هم. شما نمیتونی تضمین کنی اگه تو شهر خودت هم زندگی کنی هر روز میتونی بیای بهشون سر بزنی وقتی ازدواج کنی بری اینقدر سرت گرم زندگی وشوهرت میشه که اصلا گاهی پدر مادرت هم فراموش میکنی با این استرس ونگرانیها فقط باعث میشی خانوادت هم نگران بشن تو خودت رو راضی وخوشحال نشون بده داری یه زندگی جدید وپر هیجان شروع میکنی چرا میخوای شروع نشده خرابش کنی؟ ممکنه با این تفکرات وانتقالشون به همسرت اونو دلسردش کنی پس مواظب افکار منفیت باش!
    مرا با حقیقت
    بیازار
    اما،
    هرگز با دروغ
    آرامم نکن.


  7. 3 کاربر از پست مفید abi.bikaran تشکرکرده اند .

    پرواز ابدی (یکشنبه 28 تیر 94), همت 1400 (یکشنبه 28 تیر 94), اثر راشومون (دوشنبه 29 تیر 94)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 24 شهریور 94 [ 08:12]
    تاریخ عضویت
    1394-4-10
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    483
    سطح
    9
    Points: 483, Level: 9
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 45 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خانومی ببین عزیزم من خانوادم کرج بودن من بعد ازدواج اومدم تهران باور کن همین مسافت کم هم اویل اذیتم میکرد وهر وقت میرفتم کرج حس میکردم اونجا خونمه وقتی برمیگشتم خونم انگار اومدم یه جای ناآشنا ولی بعد از یه مدت همه چی عادی میشه وتازه ادم توشرایط عادی قرار میگیره ومیپذیره این طبیعیه زیاد به خودت استرس نده اگر واقعا شوهرت همدل وهمراهت باشه زود به شرایط جدید خو میگیری ولی بعد از ازدواج زیا تنها نمون چون دلتنگیت بیشتر میشه اگه شاغلی که هیچ وگرنه حتما برو کلاسی هر جی دوست داری تا وقتت پر بشه چون بیکاری فکر وخیال ودلتنگیتو بیشتر میکنه حتما یه کلاس که وقتتو بگیره برو و اینکارو خیلی زود انجام بده تا تو روحیت اثر مثبت بزاره وروابط بین تو وهمسرت خدشه دار نشه ودرضمن توکل به خدا کن خودش حواسش به تو وخانوادت وهمه بنده هاش هست خوشبخت بشی عروس خانوم

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 بهمن 94 [ 15:29]
    تاریخ عضویت
    1394-3-06
    نوشته ها
    45
    امتیاز
    969
    سطح
    16
    Points: 969, Level: 16
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    20

    تشکرشده 15 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام ممنونم از همتون بهم دلگرمی دادید من همسرمو خیلی دوست دارم اما وابستگی زیاد به خانوادمم دارم.اخه من خیلی بهشون محبت میکنم واسه همین پدرومادرمم بمن وابستن.ازاینکه یه جای نااشنامیرم و از خانوادم دور میشم خخخیلی سخته.ولی خب همسرم همراهمه در درجه اول واسم ی دوست خوبه,خانوادشم خوبن.مخصوصا مادرشوهرم هوامو داره,بعضی وقتا انقد فکرو خیالم زیاد میشه همش میگم اگه نتونم اونجا بمونم چی,ی سال دوسال که نیست ی عمره,واقعا الان دوست دارم عروسیم عقب بیفته.اخه یکی از دوستام توهمون شهره پنج ساله عروسی کرده تازه با پسرخالش ولی خیلی داغونه انقد عصبی شده بچشو همش میزنه,خلاصه امون از شیطون فکرای بدو تو ذهن ادم میاره

    - - - Updated - - -

    من چطوری میتونم عنوانو عوض کنم کسی میتونه راهنماییم کنه

  10. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    81
    Array
    اول ازدواجتونو تبریک میگم و امیدوارم خوشبخت بشید
    خواهر گلم نگرانیتونو کامل در ک میکنم اما یه کم واقع بین باشید شما میخوای تشکیل خونواده بدی به قول خودت میخوای بچه دار بشی در اینده و یه بچه رو تربیت کنی میخوای مستقل بشی این رفتارها چیه؟

    من از 18 سالگی که دانشگاه قبول شدم از خونوادم دورم بعدشم ازدواج کردم و بازم ازشون دورم باورت میشه من از فروردین نرفتم به خونوادم سر بزنم؟ درسته دلتنگشونم اما زندگی من دیگه مستقله و دیگه باید نگرانی هام مربوط به زندگیه خودم باشه اصلا وابستگی در این حد خوب نیست به این شرایط به چشم فرصت نگاه کنید و سعی کنید وابستگیتونو کم کنید


    سعی کنید ازین روزهای قشنگ بهترین استفاده رو ببری نه اینکه با استرس بگذرونی این روزها میگذره اگه خوب بگذره یک عمر حس خوبش باهاته اگه الکیم خرابش کنی یه عمر حسرت باهاته

    از نوشته هاتون کامل تشویش و نگرانیتونو میشه درک کرد اما مطمئن باش برات فایده ای نداره جز خراب کردن قشنگترین لحظه هات به خودت بیا عروس خانوم

    بشین با خودت حرف بزن و خودت با خودت کنار بیا خوشحالم که همسرت اینقدر باشعوره که داره درکت میکنه پس لطفا با این بچه بازیا این روزهارو خراب نکن

    مطمئن باش خونوادتم به نبودت عادت میکنن من و خواهرم کیلومترها از پدر مادرم دوریم اونام کامل اینو پذیرفتن ماهم همینطور
    دوسال دیگه میگی اونموقع من چقدر اشتباه میکردم که واسه همچین چیزی خودمو اینقدر عذاب دادم شما الان باید همش هپی هپی کنید نه در استرس و اضطراب باشی

    برات روزهای قشنگی رو ارزو میکنم همراه با کلی ارامش و خوشبختی
    شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
    زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید

  11. 2 کاربر از پست مفید sahar67 تشکرکرده اند .

    نارجیس (چهارشنبه 31 تیر 94), اثر راشومون (دوشنبه 29 تیر 94)

  12. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 بهمن 94 [ 15:29]
    تاریخ عضویت
    1394-3-06
    نوشته ها
    45
    امتیاز
    969
    سطح
    16
    Points: 969, Level: 16
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    20

    تشکرشده 15 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sahar67 نمایش پست ها
    اول ازدواجتونو تبریک میگم و امیدوارم خوشبخت بشید
    خواهر گلم نگرانیتونو کامل در ک میکنم اما یه کم واقع بین باشید شما میخوای تشکیل خونواده بدی به قول خودت میخوای بچه دار بشی در اینده و یه بچه رو تربیت کنی میخوای مستقل بشی این رفتارها چیه؟

    من از 18 سالگی که دانشگاه قبول شدم از خونوادم دورم بعدشم ازدواج کردم و بازم ازشون دورم باورت میشه من از فروردین نرفتم به خونوادم سر بزنم؟ درسته دلتنگشونم اما زندگی من دیگه مستقله و دیگه باید نگرانی هام مربوط به زندگیه خودم باشه اصلا وابستگی در این حد خوب نیست به این شرایط به چشم فرصت نگاه کنید و سعی کنید وابستگیتونو کم کنید


    سعی کنید ازین روزهای قشنگ بهترین استفاده رو ببری نه اینکه با استرس بگذرونی این روزها میگذره اگه خوب بگذره یک عمر حس خوبش باهاته اگه الکیم خرابش کنی یه عمر حسرت باهاته

    از نوشته هاتون کامل تشویش و نگرانیتونو میشه درک کرد اما مطمئن باش برات فایده ای نداره جز خراب کردن قشنگترین لحظه هات به خودت بیا عروس خانوم

    بشین با خودت حرف بزن و خودت با خودت کنار بیا خوشحالم که همسرت اینقدر باشعوره که داره درکت میکنه پس لطفا با این بچه بازیا این روزهارو خراب نکن

    مطمئن باش خونوادتم به نبودت عادت میکنن من و خواهرم کیلومترها از پدر مادرم دوریم اونام کامل اینو پذیرفتن ماهم همینطور
    دوسال دیگه میگی اونموقع من چقدر اشتباه میکردم که واسه همچین چیزی خودمو اینقدر عذاب دادم شما الان باید همش هپی هپی کنید نه در استرس و اضطراب باشی

    برات روزهای قشنگی رو ارزو میکنم همراه با کلی ارامش و خوشبختی

    ممنونم سحرجان.شما راست میگی دست پاچه شدم.اخه چهره ی مامانم داغونه مشخصه استرس داره یا پدرم که دیشب به مامانم میگفت خداکنه بتونه تحمل کنه.وقتی بقیه تونستن منم پس میتونم.مرسی که وقت گذاشتی

  13. کاربر روبرو از پست مفید پرواز ابدی تشکرکرده است .

    اثر راشومون (دوشنبه 29 تیر 94)

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 بهمن 94 [ 15:29]
    تاریخ عضویت
    1394-3-06
    نوشته ها
    45
    امتیاز
    969
    سطح
    16
    Points: 969, Level: 16
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    20

    تشکرشده 15 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    فردا میخوایم جهیزیمو ببریم مامانم صبح گریه میکرد البته جلوی من نه خواهرم گفت
    الانم خودم ماتم گرفتم گریه کردم همسرم عصبی شده دیگه میگه اگه میخوای زندگیمو خراب کنی بگو.منو بازی نده منم گفتم من بازیت نمیدم دلم گرفته همین.

  15. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 فروردین 04 [ 06:05]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,638
    امتیاز
    46,612
    سطح
    100
    Points: 46,612, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    8,102

    تشکرشده 6,568 در 1,505 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    373
    Array
    سلام دوست عزیز
    این حال واحوال طبیعیه..منم بااینکه نزدیکشونم رپزعروسی هم مامانم گریه کرد هم خودم تایه مدت ناراحت بودم.
    نگران نباش
    اطرافیان من زیاد هستن که مجبورن دور بشن ازخانواده.
    شما 26سالته پس به اندازه کافی واسه تشکیل خانواده پخته هستس
    احساساتت روکنترل کن
    کنارهمسرت باش وابراز خوشحالی کن که اون شوهرته...وباحس خوب بهش انگیزه بده واسه شروع زندگی...شوهرت روحساس نکن کع فک کنه داره اذیتت میکنه یافک کنه توخانوادت روبیشتردوست داری واونم سعی کنه تلافی کنه!!!
    پس آرامش خودت وهمسرت روازبین نبر
    روز جهازبرون باید شاد باشی وشیرینی بدی به همه...محکم باش ونشون بده مامانت یه دختری تربیت کرده که خانم نمونه ست واسه شوهرش.
    موفق باشی
    عمر که بی عشق رفت

    هیچ حسابش مگیر...


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نکات برگزاری مراسم عروسی
    توسط melalceremony در انجمن نامزدی و عقد
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: دوشنبه 17 آبان 95, 13:43
  2. سه ماهه عروسی کردیم و احساسم به شوهرم سرد شده.فقط تظاهر میکنم حالم خوبه
    توسط nasmas در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: پنجشنبه 30 اردیبهشت 95, 20:11
  3. قهر خانواده همسرم قبل عروسی و اکنون سعی در برقراری رابطه و آشتی بعد عروسی
    توسط نازگل71 در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 29
    آخرين نوشته: شنبه 22 اسفند 94, 12:20
  4. اختلاف با همسر درمورد محل زندگی بعد عروسی
    توسط بهار67 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: سه شنبه 29 بهمن 92, 10:29
  5. مشکلات عروسی
    توسط bita65 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: پنجشنبه 12 دی 92, 17:40

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:30 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.