من بخاطر موقعيت اجتماعي و شرايط مالي خوبي كه دارم و بين ايران و كانادا در سفرم خواستگار زياد دشتم اما به هيچكدوم جدي فكر نكردم كسي كه مي ديدم واسه شرايطم چسبيده بهم رو با شرطهاي سنگين و... حذف كردم تا اينكه با دوست پسرم صميمي شدم خيلي دوستش دارم طور عجيبي كه شايد باورتون نشه اونم منو دوست داره و تو اين ١ سالي كه حرف عروسيو زده روز برود علاقم بهش بيشتر شده انقدر بهش وابسته شدم كه اگه يروز نبينمش و نبوسمش كلافم باورتون ميشه بوسيدنش خيلي بهم آرامش ميده حالا حرف زدن و ... بماندخانوادشم راضين حالا بعد ماه رمضون ميخوام با مامانش هم برم بيرون مادرش چون تاحالاچندبار منو نهار خونشون دعوت كرده يا مراسمي مثل نذري اينا داشتن ولي قبول نكردم و به دوستم گفتم خونه نميتونم بيام يه بار بيرون قرار ميذاريم اينجوري از نظر خودم كار درستيه
حالا شرطهاي منو پذيرفته و داره انجام ميده اما ميترسم
١. چون حقوق من خيلي از اون بيشتره مشكل ايجاد نشه؟!
٢. اون خيلي مهربونه و هيچوقت حرفي از جدا شدن نزده اما من كله شق ترم و تا حالا چندبار قاطي كردم و گفتم أصلا بهم نميايم و... و البته تو عصبانيت بوده وخودمم پشيمون شدم ولي خب أصلا حرف درستي نيست چيكار كنم ديگه اينجوري نشه؟
٣. منو دوست داره واز عملش هم معلومه اما خيلي زيادي بهم وابسته اس ميترسم، حق دارم يا بيخودي نگرانم
علاقه مندی ها (Bookmarks)