به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 69
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 مهر 98 [ 00:14]
    تاریخ عضویت
    1394-2-26
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    4,249
    سطح
    41
    Points: 4,249, Level: 41
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 101
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteranOverdrive
    تشکرها
    0

    تشکرشده 35 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array

    همسرم میخواد ازهم جدابشیم ولی من هنوز دوسش دارم..

    سلام.سال 88ازدواج کردم من 32سالم و همسرم33سالشه.ما با هم همکار بودیم. تو این 7سال زندگی مشترکمون مشکل اساسی باهم نداشتیم تنها مشکل این بود که من دوست داشتم بچه دار بشیم ولی همسرم مخالف بود تا اینکه از آبان 93با اصرارهای من و گریه های من بالاخره به اجبار راضی شد که واسه بچه دار شدن اقدام کنیم. در بهمن ماه با هم یه مسافرت رفتیم اونجا من سر سیگار کشیدنش باهاش یکم بحث کردم که به من گفت برگشتیم تهران تکلیفمو روشن میکنم که از زمانی که برگشتیم میگه باید از هم جدابشیم من و تو دیدگاهامون متفاوته جنسمون متفاوته میخوام همه تمرکزمو بزارم رو کار و موسیقیم. اینم بگم که ایشون سه ساله کلاس سه تار میره و خیلی به موسیقی علاقه داره و خیلی وقتا به من اصرار میکرد که برم کلاس آواز ولی من به دلیل درس و دانشگاه فرصت نمیکردم تا اینکه از بهمن پارسال تو همون کلاسش با یه گروهی آشناشده که همه وقتشو دوست داره با اونا بگذرونه. از صبح میرفت سرکار ساعت یازده شب میومد خونه .همسر من کسی بود که اصلا رفیق باز نبود همیشه سر ساعت خونه بود . ما حتی یک ماه و نیم از هم جدا زندگی کردیم من کنار خانواده خودم و همسرم هم خونه پدر خودش بود . با وجود اینکه خانوادهامون کلی باهاش صحبت کردن ولی سر حرف خودش هستش.من بهش میگم شاید اشتباهاتی تو این زندگی داشتم هم من وهم تو .تو یه فرصت بده تا بتونیم خودمونو اصلاح کنیم من اشتباهاتی که داشتم میپذیرم و حاضرم به خاطر اینکه دوست دارم این زندگی و دوست دارم هر کاری بکنم. ولی قبول نمیکنه و حرفش همونه.مشاوره هم رفتیم به مشاور گفته من اینجا نیومدم که زندگیمو اصلاح کنم فقط سارینا رو راضی کنید که بریم توافقی جدا بشیم . خیلی روزای بدی و میگذرونم من تا یک ماه دیگه باید از پایان نامم دفاع کنم ولی تمرکز ندارم .همش استرس دارم همش با خودم میگم که چطور اینقدر راحت میخواد زندگیشو از دست بده. باهام حرف نمیزنه با تنفر نگام میکنه. اخه مگه میشه یه دفعه نظرش نسبت به من این همه تغییر کرده. اومدم اینجا تا شما کمکم کنید بگید چیکار کنم برگرده به زندگیش.

  2. 3 کاربر از پست مفید sarina_1362 تشکرکرده اند .

    mohi (دوشنبه 28 اردیبهشت 94), آبی آسمان (شنبه 26 اردیبهشت 94), بارن (شنبه 26 اردیبهشت 94)

  3. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 مهر 98 [ 00:14]
    تاریخ عضویت
    1394-2-26
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    4,249
    سطح
    41
    Points: 4,249, Level: 41
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 101
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteranOverdrive
    تشکرها
    0

    تشکرشده 35 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چرا کسی جواب نمیده. دوستان من به کمکتون نیاز دارم. لطفا به تایپیک من هم سر بزنید.

  4. کاربر روبرو از پست مفید sarina_1362 تشکرکرده است .

    mohi (دوشنبه 28 اردیبهشت 94)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 آذر 01 [ 11:57]
    تاریخ عضویت
    1393-11-19
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    9,758
    سطح
    66
    Points: 9,758, Level: 66
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    20

    تشکرشده 104 در 58 پست

    Rep Power
    32
    Array
    سارینا خانوم
    منم دقیقا مشکل شما را دارم و یه نگاهی به تایپیک من بندازید و ببینید چه شکلی زنم الکی و با بهانه های مختلف داره تیشه به ریشه زندگیمون می زنه. من متاسفام که قباحت طلاق خیلی راحت از بین رفته. همسر شما دنبال بهانه هست تا جدا بشه و ببین چه دلیلی داره. اینکه سیگار می کشه و ... دلیل اصلی نیست. منم الان همین بهانه ها رو از طرف همسرم دارم. ولی کوتاه نمی یاد.
    شما هم صبر کنید و بهش محبت کنید. یه سری هم به تایپیک من بزنید. (زنم اصرار به طلاق توافقی داره. من زنم رو دوست دارم....)

  6. کاربر روبرو از پست مفید tanhaye93 تشکرکرده است .

    راویس (یکشنبه 27 اردیبهشت 94)

  7. #4
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 08 تیر 94 [ 19:38]
    تاریخ عضویت
    1394-1-10
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    757
    سطح
    14
    Points: 757, Level: 14
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 71 در 29 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بنظر من منتظر باش سرش به سنگ می خوره... شایدم دل بسته به یار دگر و هوای دگر

  8. کاربر روبرو از پست مفید دوچمدان_سیزده_کیلویی تشکرکرده است .

    راویس (یکشنبه 27 اردیبهشت 94)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 مهر 98 [ 00:14]
    تاریخ عضویت
    1394-2-26
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    4,249
    سطح
    41
    Points: 4,249, Level: 41
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 101
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteranOverdrive
    تشکرها
    0

    تشکرشده 35 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون دوستان. همسرم میگه پای هیچ کسی در میان نیست .من دیگه اصلا همسر نمیخوام . نمیخوام دیگه به کسی وابسته باشم.حتی مشاوره هم که رفتیم گفته سارینا اصلا پایه نیست همش غر میزنه اصلا نظری نداره یا گفته مطالعه نداره . در صورتیکه من تحصیلاتم از همسرم بیشتره . مشاور به من گفته تو تا زمان پایان نامت کاری بهش نداشته باش اصلا فکر کن جدا شدید به خودت برس کارهای مورد علاقه خودتو انجام بده دوستای جدید بگیر .خودتو شاد نشون بده دیگه اصلا اصرار به برگشتش نکن..تمام حرفایی که همسرم گفته اصلا دلایل قانع کننده واسه جدایی نیست .میتونستیم بشینیم هردومون در مورد خواسته ها وانتظاراتمون ازهم صحبت کنیم من واقعا تو شوکم اصلا باورم نمیشه خیلی راحت داره زندگیشو نابود میکنه .

  10. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 خرداد 94 [ 15:56]
    تاریخ عضویت
    1393-12-18
    نوشته ها
    110
    امتیاز
    1,952
    سطح
    26
    Points: 1,952, Level: 26
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 43.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second Class3 months registered
    تشکرها
    235

    تشکرشده 155 در 73 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام سارينا جان
    آرامش خودتو حفظ کن اون هنوز شوهرته پس امید داشته باش
    یه کم بیشتر درمورد خودتون بگو
    الان جدا ازهمه زندگی میکنین درمورد مشکلاتتون بگو بيشترسرچه موضوع های بحث ميکردين واینکه الانم باهم کار میکنین خلاصه بیشتر توضیح بده تا دوستان بتونن کمک کنن
    این زندگی مال تو تا اونجایی که میتونی واسش بجنگ و سعی کن درستش کنی ممکنه خیلی طول بکشه ولی مهم اینه که ناامید نشی و صبر داشته باشی وبه همسرت زمان بدی وتواين مدت رو خودتو اشتباهات گذشته ات کار کنی وخيييييييييلي صبور باشی هرچی شوهرت به جدایی اصرارميکنه تو اصلن قبول نکن و بگو من تووزندگيمونو دوست دارم پس هیچ وقت نمیام زندگی مشترک مونو خراب کنم ولی تو هرکاری بخوای میتونی انجام بدی پس اگه میخوای جداشي خودت برو اقدام کن

    به خدا توکل کن

  11. کاربر روبرو از پست مفید آبی آسمان تشکرکرده است .

    ali.amamverdi (پنجشنبه 07 خرداد 94)

  12. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 مهر 98 [ 00:14]
    تاریخ عضویت
    1394-2-26
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    4,249
    سطح
    41
    Points: 4,249, Level: 41
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 101
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteranOverdrive
    تشکرها
    0

    تشکرشده 35 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون آبی آسمان عزیز .من و همسرم در بهمن سال قبل که مسافرت رفتیم اونجا مادرم همسرم را درحال سیکار کشیدن دید خانواده من هنوز بعد از هفت سال نمیدونن که همسرم سیگار میکشه من به شوهرم گفتم حالا نمیتونستی جلوی خانواده من سیگار نکشی من نمیخوام اونا بفهمن .هنسرم گفت این کاملا شخصیه به کسی ربطی نداره الان جلوی اینا حفظ ظاهر کن رفتیم تهران باید تکلیفمون روشن شه. که اومدیم تهران گفته باید جدا بشیم حتی خودش با پدرش تماس گرفت که من ویگه نمیخوام زندگی کنم ما به درد هم نمیخوریم ما نقاط مشترک نداریم ومن یک دفعه این تصمیمو نگرفتم و جالب اینجاست که ما تا قبل از دعوا واسه بجه دار شدن اقدام میکردیم ومن نمیدونم جه جوری اون یکسال داشته به جدتیی فکر میکرده . بعد پدرش که دید حریف پسرش نمیشه به من گفت به مدرو مادرت بگو بیان باز هم درحضور پدرو مادرم همون حرفا رو زد که ما از جنس هم نیستیم دنیامون متفاوته. هرچقدر پدرش بهش میگه تو این مدت شما مشکل اساسی نداشتین زنت هیچی کم نداره خانمه تحصیلکردست زیباست تو پشیمون میشی گفت منم بخاطر اینکه نیدونم بعد از من مو3عیتهای بهتری براش پیش میاد نمیخوام تو این زندگی حروم بشه. مثلا سارینا بجه دوست داره ولی من دوست ندارم .من بهترین ومنزقی ترین تصمیم رو برای هر دومون گرفتم که من گفتم تو از جانبا من حق نداری حرف بزنی هرچی پدرومادرمن وپدر اون میگفتن زیر بار نمیرفت فقط میگفت باید زودتر جدابشیم که پدرش عصبانی شد گفت مگه میخوای جایی بری که اینقدر عجله نیکنی بزار این دختر پایان نامش تموم شه بعد برید جداشید وچون مامانم خیلی باهاش صحبت کرد اخرش گفت بخاطر مامان من یکماهم فرصت میدم میرم فکرامو میکنم اگه به انداره یک سر سوزن جای یرگشت بود برمیگردم ولی مطنین باشید نود درصد جای برگشت نیست که اون شب پدرش پیشنهاد کرد یک ماه جدا ازهم زندگی کنیم من خونه پدرم و ایشون هم خونه پدرش بعد خیلی خدشحال لباساشو جمع کرد و ماشین و برداشت رفت(ماشین مال نن هست ولی اجازه نمیده بهش دست بزنم)که تا شانزده فروردین جدا بودیم بعد که من رفتم خونه بازم میگفت فقط طلاق .وقتی من یه تصمیمی بگیریم دیگه اون تصمیم من قطعیه.بهد از یک ماه و نیم من و دید خیلی سرد فقط یک سلام داد بعد تلفن و برداشت جلوی من به یکی زنگ زد یک ساعت باهاش صحبت کرد و کلی حرفای مسخره میزد والکی میخندید بعد یکی از دوستای مشترکمون با دوتامون صحبت کرد ازمون خواهش کرد که به گذشته فکر نکنیم از صفر شروع کنید دوتانون خیلی حیفید سر چیزای الکی دارید زندگیتونو ازهم میپاشید برید رفتاراتونو اصلاح کنید سعی کنید به گذشته فکر نکنید و از اون شب که به خونه اومدم اصلا بامن حرف نمیزنه من غذا درست میکنم میزومیچینم ولی نمیاد بامن سر میز بشینه من تنها غذا میخورم اونم تنها وقتی چشناش بهم میفته با تنفر نگام میکنه چیزیم که میخواد داد میزنه(اینم بگم که همسر من چون مادرش فوت کرده افسردگی داره حتی چند سال پیش روانپزشک تشخیص داد ایسون دارای اختلال شخصیت منزوی هست .)و خیلی زود عصبانی میشه و فریاد میزنه من نمیدونم چه جوری باهاش رفتار کنم اصرار هم داره بریم توافقی جدابشیم میگه من حوصلاه دادگاه وندارم ولی من بارها بهش گفتم من دوستت دارم زندگیمو دوست دارم هیچوقت حاضر به حدایی نیستم .الان هم با هم صحبت نمیکنیم من تو یه اتاقم اونم تو یه اتاق دیگه مثل دوتا همخونه هستیم دوتا همخونه ای که انگار دشمن هم هستن ولی من با تمام رفتارای بدش با تمام بی احترامیایی که به من کرد هنوز هم دوسش دارم ولی منم دیگه خسته شدم کاری بهش ندارم یعنی در واقع دارم کارای پایان ناممو انجام میدم ولی بهش محبت نمیکنم دیگه نمسدونم کارن درسته یا نه نمیدونم همینطوری من هم به سرد بودن باهاش ادامه بدم یا محبت کنم چون اصلا اجازه نمیده بهش نزدیک شم .واقعا روزای بدی دارم اصلا نمیدونم چه کاری درسته چه کاری غلط .آبی آسمان عزیز من و همسرن زمانیکه با هم نامزد شدیم من از اون شرکت اوندم بیرون وجای دیگری کار میکردم و یکساله بخاطر دانشگام ومنحل شدن شرکتمون از بیمه بیکاری استفاده میکنم از دوستان خواهش میکنم بیان نظر بدن کمکم کنن.

  13. کاربر روبرو از پست مفید sarina_1362 تشکرکرده است .

    آبی آسمان (دوشنبه 28 اردیبهشت 94)

  14. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 خرداد 94 [ 15:56]
    تاریخ عضویت
    1393-12-18
    نوشته ها
    110
    امتیاز
    1,952
    سطح
    26
    Points: 1,952, Level: 26
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 43.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second Class3 months registered
    تشکرها
    235

    تشکرشده 155 در 73 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام عزیزم

    دختر خوب الان تو که داری باهاش زندگی میکنی مگه نميگي دوسش داری و نمیخوای ازش جدا شی?دیگه چرا باهاش سرد برخورد میکنی تا اونجایی که میتونی بهش محبت کن وغذاهايي وکه دوست داره واسش درست کن مهم نیست ازش نخوره مهم اينه که محبتو تو رفتارت ببینه خودتو بهش نزدیک هر راهی رو که میدونی نتیجه میده امتحان کن خودتو بهش نزدیک کن چون ممکنه دیر بشه ونتوني کاری بکنی

    اطلاعاتتو درمورد آقایان بالا ببر ورو نقاط ضعفت کارکن و ازش بخواه که یه مدت مثلا ادای زوجهای خوشبخت ودربيارين (بگو آخرین خواسته که ازت دارم پس اگه برات مهم هستم به خاطر این چند سال که باهم بودیم یه مدت مثلا یه ماه بیا نقش زوجهای خوشبختو بازی کنیم) اگه قبول کرد تو اون مدت خانوم بودن خودتو بهش نشون بده ،سیاست‌های زنانه اتو بالا ببر وتو زندگی زناشویی ازش استفاده کن
    من منتظر خبراي خوبت هستم عزیزم

  15. #9
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    791
    Array
    سیگار که بهانه است
    یا در واقع آخرین دلیل برای پر شدن ظرفیتش
    این تحمل با رفتارها و مشکلات دیگه ای پر شده و اون آخرین بهانه بوده.

    همسر شما سیگار می کشه، به پدر و مادرتون چه ربطی داره که بخاطرش .........
    رفته مسافرت، تو اوج استراحت و خوشی، سیگارش را درآورده بکشه شما غغغغغغغغغغغغغغغغغرررررررر ررررررررر می زنی که مامانم خبر نداره، جلوش سیگار نکش.
    خوبه صبر کرده برگشتین پیشنهاد جدایی داده
    من بودم همون موقع جمع می کردم برمی گشتم !
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  16. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    آبی آسمان (دوشنبه 28 اردیبهشت 94)

  17. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 مهر 98 [ 00:14]
    تاریخ عضویت
    1394-2-26
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    4,249
    سطح
    41
    Points: 4,249, Level: 41
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 101
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteranOverdrive
    تشکرها
    0

    تشکرشده 35 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شیدای عزیز من میدونم کارم اشتباه بوده حالا میخوام جبران کنم ولی اون همه چیو تموم شده میدونه . آبی آسمان عزیزم ممنون ازت که پیگیر پست من هستی .من الان دارم فقط رو خودم کارمیکنم که اشتباهاتی که داشتم رو اصلاح کنم ولی مشاور بهم گفت کاری بهش نداشته باش دچار وسواس فکری شدید شده و نسبت بهت حساس شده من نمیدونم بهش تزدیک بشم یا نه .دلم خیلی براش تنگ شده نسبت به من کاملا بی تفاوته بود ونبودم براش فرقی نداره قبل بیرون میرقتم چند بار تماس میگرفت حالمو میپرسید ولی الان از صبح تا شب بیرون باشم اصلا براش مهم نیست. ویه موضوع دیگه با یه گروهی تو کلاس سه تار آشنا شده همه وقتشو دوست داره با اونا بگذرونه نمیدونم چرا اونا اینقدر براش جذابیت دارن .الان هم مشاور بهمون گفته باید برید پیش روانکاو. من واقعا نمیدونم این چه بلایی بود وارد زندگی من شده ...الانم منتظره من پایان نامم تموم شه بریم توافقی جدا بشیم .دوستان اگر نظری دارن خواهش میکنم نظراشونو بهم بگن تا من بتونم زندگیمو درست کنم.


 
صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: یکشنبه 12 اردیبهشت 95, 09:19
  2. هنوز دوسش دارم نمیتونم فراموشش کنم
    توسط saram در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: سه شنبه 18 شهریور 93, 09:57
  3. پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: شنبه 27 مهر 92, 14:24
  4. *يافتن وسایل ضد بارداري در وسايل شخصي اش(کاندوم؛مساله این است!)
    توسط sepideh در انجمن سوء ظن، تجسس و خیانت همسر
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: دوشنبه 12 اسفند 87, 15:09
  5. پاسخ ها: 537
    آخرين نوشته: چهارشنبه 23 بهمن 87, 10:58

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:30 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.