سلام. برخلاف دفعه گذشته سعی میکنم کوتاه بگم شاید تعداد بیشتری بخونن و جواب بدن
1. مادر من به خاطر چیزی که از مادرش یاد گرفته اهل بدگویی کردن از دختراشه ،اینقدر بدگویی میکنه که بابام هم باورش شده من واقعا بدی بدکاره ای چیزی هستم ، حالا این اصلا مهم نیست.قابل نادید گرفتنه.مهم اینه که مادر من از 5صبح تا 12شب که بخوابه در حال حرف زدنه. نود درصد حرفاش هم یا ببخشید بی ربط و بیخوده یا به ما مربوط نمیشه یا اصلا نباید بگه.مثلا مربوط ترینش اینه شروع میکنه به داستان که چرا خواهرم شال سرش میکنه یا گاهی ارایش داره و این ماجرا ادامه پیدا میکنه تا ساعت ها هیچ وقت هم تموم نمیشه برای روزهای متوالی دوره ای تکرار میشه حرفاش
حالا اینهم مثال بود به من مربوط نیست.قسمت مربوطش اینه که شروع میکنه بدگویی از من و حرفای چرت و پرت،مثلا اینکه این اگه سرکار نمیره روی
پروندش هزارتا مهر زدن جایی کارش نمیدن،(تموم حرفاش همینجوری بی اساس هستن و منشا و مدرک ندارن و از پرگویی و فکرای ناجور کردنش نشات میگیرن)یک سرپرست بی سوادی(کاملا بی سواد) یکبار که اومده بود خوابگاه ما بهش گفته چرا این دخترت اجتماعی نیس و از این حرفا. دیگه الان بعد از 5سال ماهی چندبار اینو بهانش میکنه و صبح ساعت شش با اینو مدرک حرفش میکنه و شروع میکنه به حرف نادرست ونامربوط گویی در این رابطه و من با این حرفا از خواب بیدار میشم.
گاهی جوابی نمیدم گاهی دیگه خونم به جوش میاد و میدونم حرفام و جوابایی که میدم تاثیرش یکروزه است و دوباره فردا روز از نو و روزی از نوست. ولی باز جلوی خودمو نمیتونم بگیرم که جواب ندم. چون دست خودم نیست. ضمیر ناخوداگاهام با شنیدن حرف بیخود و نامربوط اروم نمیشه و تا جوابی ندم اروم نمیشه. البته بعداز اون هم داستان دراز میشه و دعوا میشه وشاید مادرم دوساعت دیگه ارامششو بدست بیاره چون پوست کلفته ولی لااقل اون روز و فردای من از دست رفته است تا برگردم به حال طبیعی
من دیگه میفهمم دلیل اصلی این حرفای مادرم از کمبوداش سرچشمه میگیره که میخواد جلوی بابام خودشو خوب و عزیز و بقیه رو بد جلوه بده.مادرش هم دقیقا همینجوریه. ولی واقعا تحمل این همه نامربوط شنیدن رو هم ندارم و نمیدونم باید چه کا رکنم
- - - Updated - - -
اون خواهرم که اشاره کردم بهش چهل و دوسالشه و دوتا بچه داره!.
- - - Updated - - -
فقط یه سوالی که برام میمونه و هرمشاور یا روانشناسی نمیتونه جواب بده اینه که این همه مارو از خدا و جهنم ترسوندن،کجاست اون خدایی که همه چیزو میبینه و تلافی میکنه و. چهل سال هست که مادر من ببخشید با عقل ناقصصش هر بلایی خواسته سر بچه هاشو ودختراش اورده فقط به فکر خودش و خوب جلوه کرد ن خودش بودههر ابرویی خواسته از ما برده و حالاهم این رفتارشه . عین خیالشم نیس که اوضاع دختراش چی باشه.فقط میخواد شوهر کنن تا خودش راحت باشه و بکه شوهر کردن. کجا جبران رفتار نادرستش با دختراشو دیده؟ از من که دخترشم سالم تره و به هرچی خواسته هم رسیده و هرکار خواسته کرده و هرکاربخواد میکنه همگی بواسطه زبونش و دروغ و ریا و ...
ولی من هراندازه که باید تنبیه شدم برای تک تک کارهام. واقعا کجاست اون خدایی که میگن که فقط برای ما بود تنبیه هاش و بدبختی هاش
علاقه مندی ها (Bookmarks)