سلام شیش ماهه که با پسرخاله ام عقد کردم دوسال قبل باهم به مدت2ونیم سال نامزد بودیم ولی با مشکلاتی که پیش اومد نامزدیمون بهم خورد بعد ازدوسال دوباره باهم نامزد کردیم وبالاخره عقد کردیماما از وقتی عقد کردیم شوهرم همش از خانواده من ایرادمیگیره و مثلا کارهایی که خانواده زن داداشش برای داداشش میکنن به چشمم میکشه تا اینکه یه روز باهم دعوامون شد و تهدید کرد که همه چیو به مامان وبابات میگم منم ترسیدم که بیاد به خانوادم بگه و دوباره باعث بشه نامزدیم بهم یخوره برای اینکه نیاد خونمون رفتم خونشون و ماجرای دعوامون و رفتارایی که باهام میکنه رو به خانوادش گفتم وقتی از بیرون اومد وماجرا رو مامانش بهش گفت نشست جلو خانوادش هرحرفی دلش خواست بهم زد و خیلی تحقیرم کرد وهمه حرفا وسرکوفتایی که این مدا بهم میزد جلو.خانوادش بهم گفت و خیلی خودم وخانوادمو خراب کرد و تو چشم خانوادش سیاه کرد از یعد اونشب مامانش چندبار بهم تیکه انداخته و خیلی بین من وجاریم تبعیض قایل میشن و اون وخانوادش رو خیلی بیشتر احترام میکنن و دوست دارن شب و روز رفتارهای خانواده شوهرم جلو چشممه ودلم میخاد به شوهرم بگم که حرفای تو.وسادگیت باعث شده که حاریمو بیشتر از من بخان واحترام من وخانوادم کم بشه دلم میخاد به شوهرم همه حرفای دلمو بگم و بگم که چقد ازش ناراحتم بگم خانوادش چه برخوردایی باهام میکنن وخانوادمو کوچیک میکنن ولی نمیدونم چطوری بگم که رابطم باشوهرم خراب نشه اخه شوهره من خیلی خانوادشو دوست داره و.من جرات نمیکنم اسمشونو بیارم زود بهم میگه تو.نمک نشناس و بدجنسی اصلا کارهایی که خانوادش باهام میکنن نمیبینه و رفتارهای شوهرم باعث شده خانواده شوهرم اصلا به من وخانوادم اهمیت ندن و جاریم براشون عزیزتر شده بر عکس شوهرم که ایقد ساده س برادرشوهرم خیلی عاقل و زیرکه و بارفتارش باعث شده زنشو وخانوادشو پیش خانواده خودش بالا ببره و عزیز کنه و همش میشینه تعریف زن وخانواده زنشو.میده دورشونو میگیره همش باخانواده زنش اینبراونبر میره و مثل نوکرشون شده ولی شوهره من باحالیکه از برادرش شیش سال بزرگتره ولی یک صدمه عقل ودرایت اون رو.نداره این فکرا دیوونم کرده وشبا تاصبح خوابم نمیبره توروخدا راهنماییم کنید
- - - Updated - - -
دلم میخاد شوهره من هم مثل برادرشوهرم با درایت برخوردکنه وعیبهای خانواده منو نیاد به خانوداش بگه یا ناراحتی که از خانواده من داره به اونا نگه به خانوادم احترام بذاره خودمو دوست داشته باشه وبه حرفام اهمیت بده شاید دلیل اینکه برادرشوهرم ایقد به حرفه خانومش هست و ایقد دورشون رو.مبگیره این باشه که زنش ازش دوسال بزرگتره و روش کنترل داره خیلی خیلی رفتارهای تبعیضی خانواده شوهرم و خنگ بازیای شوهرم و زیرکی های برادرشوهرم زوم تاثیرگذاشته طوریکه نه میتونم درس بخونم نه خواب برم ذهنم بدحور درگیرشده و.دلگیرم از شوهرم وخانوادش البته بیشتر شوهرم که با رفتارش باعث این اتفاقا شد دلم میخاد اخلاق شوهرم مثل برادر شوهرم بود که نه ایراد میگیره نه تحقیز میکنه نه حساسه و زنشو وخانواده زنشو.مثل بت میپرسته
علاقه مندی ها (Bookmarks)