موضوع: بي وفايي شوهر

سلام
من 24 سالمه و 18 سالگي ازدواج كردم به شوهرم علاقه اي نداشتم و كاملا سنتي ازدواج كردم بعدها علاقه اي كه اسمشو عشق نميشد گذاشت و بيشتر عادت بود به وجود اومد كم كم داشت همه چيز خوب پيش ميرفت كه متوجه شدم نازايي دارم دو سال طول كشيد و من حتي به شوهرم پيشنهاد دادم كه اگر بچه مي خواد ازدواج كنه ولي گفت منو دوست داره و قبول نكرد تو اين مدت من درس مي خوندم و داشتم ليسانس هنر مي گرفتم و با فوق ديپلمم در مدرسه تدريس مي كردم بارها از شوهرم رفتار مشكوك ديده بودم ولي چيزي بهم ثابت نشده بود و در حد يك شك بود بعد از دو سال با دوا و دكتر حامله شدم دو قلو كارو درسمو رها كردم به نظرم همه چيز عالي بود و ديگه نبايد مشكلي داشتيم اما تو مدت حاملگيم شوهرم رفتارش تغيير كرد و به زبون اورد كه دوست داره با دوست من سكس داشته باشه ميگفت چون من حامله هستم هيچ احساسي به من نداره و اگر من اجازه بدم بعد از زايمانم همه چيز مثل اول ميشه هر شب اين حرفها رو ميزد و فرداش عذاب وجدان ميگرفت و معذرت مي خواست ولي دوباره تكرار مي كرد من هم با وجود اينكه خيلي ناراحت ميشدم خيلي جدي نمي گرفتم و فكر ميكردم به خاطر مشكلات بدنيم تو دوره حاملگي بهش فشار اومده مي خواد خودشو تخليه كنه من زايمان كردم بچه ها 6 ماهه شدن سكسمون عادي شد خيلي با هم خوب بوديم تا اينكه فهميد دوستم از شوهرش جدا شده يك شب از من خواست كه از دوستم براش خواستگاري كنم و البته گفت كه مي خواد با هاش ازدواج موقت كنه صيغه براي حداكثر دو ماه من موضوع رو به دوستم گفتم قبول نكرد با من قطع رابطه كرد و ديگه جواب تلفن هامو نداد وقتي شوهرم از اون نا اميد شد گفت كه اصلا به اون علاقه اي نداشته و مي خواسته منو امتحان كنه اما دروغ ميگه اگر دوستم قبول كرده بود الان باهاش ازدواج كرده بود همين موضوع باعث شد كه من از شوهرم متنفر بشم با وجود اينكه بارها ابراز پشيموني كرده و خواسته بهش فرصت جبران بدم اما من نمي تونم ببخشمش چون تو زماني كه بيشتر از هميشه بهش احتياج داشتم يعني حاملگي منو نا اميد كرد و بعد هم كه ....اگر دوست من قبول كرده بود چي مي شد
حالا دوست دارم ازش جدا بشم ولي دوتا بچه دارم و نمي خوام اونا اينجوري بزرگ بشن از طرفي ازش متنفرم و افسردگي شديد دارم تازه مي ترسم اگر هم ببخشمش بعدها اگر دوباره اين شرايط پيش بياد دوباره تكرار كنه گر چه خودش ميگه اين اتفاق نمي افته با اين وجود بايد بهش اعتماد كنم كمكم كنيد ....

سلامshahparخانوم
جسارتا ميخواستم بگم كه ما آدم ها گاهي اوقات كارائي ميكنيم يا چيزائي ميگيم كه در زمان بروز آنها كاملا بدون فكر بوده وهيچ تفكري تو اونها نست
يكي از همون كارها رو شما تو دو زمان عدم حاملگي انجام دادي وحالا به چه كنم افتادي؟
درسته كه شما از روي عشق و علاقه وافري كه به همسرت داشتي مبادرت به انجام همچين كاري كردي ولي انصافا اگر ارتباطت رو با اون بيشتر ميكردي و سعي ميكردي كه در تمام اوقات و امور پا به پاش باشي فكر ميكني كه اون پي يك همچين فكرهايي مي افتاد؟
البته الان هم دير نشده.سعي كن افكار منفي رو از خودت دور كني و به آينده خوشبين باشي.رفتار گذشته شوهرت رو هم ببخش و از همين حالا دوش به دوشش حركت كن و نگذار تو زندگي خلائي از جانب تو احساس كنه مطوئن باش كه سواي شرمنده شدن پيش شما تو خودش هم از درد وجدان غرق ميشه.ضمنا بايد بگم مردها فقط و فقط براي تكاثر تشكيل خانواده نميدهندد و براي داشتن يك زندگي ايده ال اقدام به ازدواج ميكنند.
از اين رو من فكر ميكنم تا حدودي تقصير مسائل پيش آمده بخ خودتان برميگردد كه بايد همتي به خرج بديد و قدمهاي اول تو حل اين معضل رو درست منطقي و محكم برداريد تا به حالت زندگي اولتون برگرديد.
ارزوي خوشبختي براتون دارم.

شهپر جان
اين رفتار شوهرتان شايد به نوعي انتقام جويي بوده در ازاي روزهايي كه به او بي علاقه بوديد و شوهرتان در آن زمان از رفتارتان متوجه شده بود . از اين موردها زياد ديده مي شود كه همسر به دنبال ديگري شده بود .ولي خود شما از قبل زمينه را براي بوجود آمدن عشق ديگر و حتي ازدواج مجدد ايشان فراهم كرده بوديد و رضايت خودتان را هم اعلام كرده بوديد هر چند كه از ته دل راضي نبوديد .و اين رفتار شما بي تفاوتي و بي علاقگيتان را نشان مي داد. و شوهرتان واقعا" مي خواسته ببيند تا چه اندازه دوستش نداريد .حالا كه شوهرت پشيمان شده است به خاطر فرزندانت از كار او چشم پوشي بكن .شما كه مادر خانواده هست از اين تجربه تلخ استفاده بكن و به خاطر فرزندانتان كه دوستشان داريد آرامش را به خانه بازگردان.

سلام خانمی
خوب کسی که خودش به شوهرش پیشنهاد ازدواج میده باید منتظر عواقبش هم باشه؟ شوهر شما فکر کرده که برای شما تفاوتی نداره که ازدواج کنه. برید بهش بگید دوستش دارین و نمی خواین از دستش بدین. و دکور منزل و همه چیز و تغییر بدین لباسهای شاد بپوشید و در مسائل جنسی هم تنوع ایجاد کنید و طوری سکس کنید که خودتون هم لذت ببرید . شوهر شما از نظر جنسی اصلا تخلیه نشده. باهاش صحبت کنید ببینید در چه شرایطی می تونه به اوج لذت برسه و تخلیه بشه. موفق باشین

به قول دستمون شما با پاسخ صحیح ندادن به نیازهای همسرتون ناخواسته ایشون رو از خودتون دورکردید و برداشت ایشون هم این بوده که شما دوستش ندارید درمورد نیازهای جسمی تا حدودی حق باشماست و ایشون باید وضعیت شما رو درک میکرد
البته به احتمال قوی تر واقعا شما رو میخواسته امتحان کنه ! خودتون فکر کنید کدوم مردی از همسرش همچین درخواستی میتونه داشته باشه و کدوم زن میره خواستگاری برا شوهرش! شما مطمئن باشید ایشون قصدشون امتحان شما بوده از این حرفها بگذرید و فراموش کنید و به زندگیتون ادامه بدید و به همسرتون محبت کنید تا خانوادتون از هم نباشه شاید حساسیت شما متاثر از افسردگی بعد از زایمان باشه که مقطعی هست کاری نکنید که بعدا پشیمون بشید چطور میتونید اجازه بدین فرزندانتون در یک خانواده ی ناقص زندگی کنند ! به خاطر فرندانتون هم که شده به خودتون و به همسرتون فرصت دوباره بدید و سعی کنید زندگیتونو نجات بدید !

سلام دوست عزیز
خیلی ببخشید رک میخوام بگم که مقصر اصلی خودتون هستید چون اگر به همسرتون رو نیمدادید هیچ وقت جرات نمیکرد اینقدر رک به شما بگه که از دوسستتون براش خواستگاری کنید .و متاسفانه اگر رو مرد به زنش و برعکس باز بشه حرمت ها شکسته میشه و دیگه کاریش نمیشه کرد .
امیدوارم که مشکلتون حل بشه و موفق باشید
بای بای

شما واقعا رفتید از دوستتون برای شوهرتون برای ازدواج موقت خواستگاری کردید؟!!!!!!!!!!!
بنظر من که باید بیشتر از خودتون متنفر باشید.
اصلا برای من قابل درک نیست.