با سلام به دوستان عزیزم ، من خیلی وقت است که مطالب شما عزیزان رو میخونم و خوشحالم که تونستم عضو سایت همدردی بشم ، حدود دوماهی میشه که دچار مشکلی در زندگیم شدم که نگرانم کرده از شما دوستان عزیز و مسئولین سایت تمنا دارم که راهنماییم کنید تا بتونم به طور صحیح با این مشکل برخورد کنم .
من دختری 21 ساله هستم که حدود 6 ماهی میشه عقد کردم ، ازدواج من و همسرم خیلی سنتی بوده و از اقوام دورمون هستند و چون ایشون تهران زندگی میکنند و من مشهد فقط یه جلسه حضوری صحبت کردیم و سه ماه تلفنی با اطلاع خانواده ها خیلی رسمی صحبت کردیم و با توجه به سوالاتی که از ایشان پرسیدم تشخصیم این بود که معیارهامون یکیه و میتونیم باهم زندگی خوبی رو شروع کنیم خلاصه اینکه چند ماه اول بعد عقد خیلی بحث بینمون پیش میومد و متاسفانه از ایشون تا دو سه روز خبری نمیشد حس کردم اخلاق قهر کردن داره واکنشی در مقابل قهرش نشون نمیدادم تا عادت نشه براش ولی اگر جایی اشتباه میکردم عذرخواهی میکردم خداروشکر بعد مدتی بحث هامون کم شد و دیگه قهر نمیکردیم تا اینکه مادربزرگش فوت کرد و از نظر روحی داغون شد من تنهاش نذاشتم و تلاشمو کردم تا احساس های بد رو ازش دور کنم اما بخاطر راه دور مجبور بودم برم مشهد بعد یه مدت از اونجایی که دخترخالم جاریم میشه و هر دفعه که منو میبینه از شوهرم بد میگه و همچنین از خانواده شوهرم و خواهر شوهرم میگه که چه حرفهایی پشت سر من میزنن در عین حال زیاد جدی نمیگیرم اما خوب روم تاثیر میذاره ، ایندفعه گفت شوهرت خیلی مذهبی شده و دنیاش خیلی تغییر کرده منم گفتم اتفاقا اینجوری خوبه ایمانش قوی باشه حرف دخترخالمو جدی نگرفتم تا اینکه رفتم تهران و دیدم همسرم خیلی مقید شده و ریش گذاشته و میگفت از نظر اسلام مشکل داره که تیغ بزنم حرفشو قبول کردم ولی گفتم بخاطر منم شده کوتاهش کن و چندباری با زبون بازی گفتم اما اونم با شوخی گفت باید دوست داشته باشی . حتی سر این مساله یه بار دعوامون شد ولجبازی کردومن محکوم شدم و منو تهدید کرد منم سکوت کردم و ادامه ندادم که زندگیم با تهدید و لجبازی خراب نشه ، مشکل من اینه که خیلی بیش از حد تو دنیای مذهبی غرق شده و حتی با شنیدن صدای اذان گریه میکنه و جدیدا همش برام روایت و حدیث میگه ، دنبال نرم افزار آخرالزمان و شیطان و مرگ میگرده و نصب میکنه و میخونه و من خیلی حرص میخورم چون دوست دارم دنبال کارهایی باشه که به زندگی امیدوار باشه و دنبال شادی و بهبودی رابطمون باشه نه اینکه دنبال غم باشه و همش نوحه گوش کنه و گریه کنه اونم وقتی من در کنارشم حداقل توجهش به من باشه ، دوستان حس میکنم من ادم پر توقعی هستم یعنی خواسته زیادیه که وقتی پیششم توجهش به من باشه .من خوشحالم که ایمان شوهرم قوی تر شده و داره راهی رو میره که خدا توصیه کرده نگرانی من اینه که خواسته یا ناخواسته مقیدتاتش روی منم تاثیر میذاره مثلا قبل ازدواج میگفت من تو رو همینجوری که دیدم پسندیدم و من اونموقع ها گاهی شال سرم میکردم اما پوشش و حجابمو رعایت میکنم حالا میگه من از شال خوشم نمیاد به همه چی من جدیدا گیر میده که چرا فلان حرفو زدم چرا فلان کارو انجام دادم دیگه واقعا خسته شدم نمیدونم چکار کنم چجوری رفتار کنم چرا یهو عوض شد داریم از هم فاصله میگیریم حس میکنم دیگه نمیتونیم همو درک کنیم مقیداتمون دیگه به هم نمیخوره .دارم از انتخابم پشیمون میشم .لطفا کمکم کنید .![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)