من از طریق چت با یه دختر اشنا شدم که سه سال ازم بزگتر بود ولی قیافش میخورد همسن باشیم دوسال رابطمون خوب عاشقانه با صداقت راستگویی بود تا دوسال پیش که گفت واسم خواستگار امده منم که دیونش بودم تا شنیدم داغون شدم این داستان تا سه ماه طول داشت که بعد اومد گفت الکی گفتم خواستگار داشتم تو این هین که گفت خواستگار دارم تئ چت با یه دختر اشناشدم که اون هم مطعلقه بود و یه سال از من کوچیکتر بود که روز های اول میدید حال من خراب بهم محبت میکرد منم از سادگی و خام حرفاش شدم فکر میکردم دوستش دارم که عشق قبلیم اومد من پسش زدم و کسی که جدیدا اومد تو زندگیم من پس زد عشق قبلیم بعد چند ماه رفتم دیدم خدایش عشق قبلیم خیلی دوست داشتم همیشه فکر میکردم خیانت کردم لیاقتش نداشتم همیشه پسش میزدم بعد از یه هفته دوباره میرفتم سراغش عشق قبلیم کلی التماسم میکرد که مهرداد برگرد من نفهم نفهمیدم تا دو ماه پیش بعد از کلی اذیت ازارش کلی پشت سرش بدگویی فهمیدم که دوستش دارم رفتم سراغش که من پس زد کلی التماسش کردم گفت واسم مردی دارم از فراقش میمیرم نمیتونم برم جلو حتی الان کل خانوادم همه چیز فهمیدن حتی با عمه و دوستم حرف زد گفته مهرداد نمی خوام ولی چند بار بهش گفتم میخوام خودم بکشم نگرانم شد یا یه وبلاگ دارم هروز بهش سر میزنه قسم خوردم بعد اون با کسی ازدواج نکنم تا اهواز بخاطرش رفتم دعوام کرد که چرا اومدی الان صد بار قران باز کردم گفتم خدا فراموشش کنم که همش خوب اومد حتی واسم استخاره گرفتن خوب اومد
تکلیف من چیه که کارم به قرص اعصاب کشیده
دوستش دارم هرشب خوابش میبینم
ایا برمیگرده فرصت دوباره بده ؟.
ادمی هم نیست کسی وارد زندگیش کنه
با اینکه یه سال میدونست دروغ گفتم خیانت کردم اذیتش کردم دوستم داشت ولی تا دید دوستش دارم ولم کرد
علاقه مندی ها (Bookmarks)