سلام .من اتفاقی با اینجا آشنا شدم.
سوال من
با یه اقای تو دانشگاه اشنا شدم . از همون اول قصد ازدواج بود و اشنایی من علاقه ای توی دوسال اول اشنایی نداشتم و مثل دوتا همکلاسی رفتار میکردم باهاش. ولی ایشون خیلی ابراز علاقه میکرد. شرایط ا زدواجو نداشت . کارنداشت. بعد از دوسال دیدم دنبال کار نیست باهاش بهم زدم بعد رفت سر یه کار با ماهی پانصدتومن .دوباره رابطه از سر گرفته شد. علاقه ای هم از طرف من ایجاد شد. تایک سال بعد که سرکار بهتری رفته ولی حقوقی نمیگیره .چون منتظر دوستش بره جای دیگه ایشون جاش بیاد. این سه سال خیلی خوب بود همه چیز. کم نمیذاشت
اومدن خواستگاری خودش خیلی پسر خوبیه خانواده ام راضی بودن ازش .ولی بابام شرطایی گذاشت که اگر رنگش عوض شد دخترش حداقل از نظر مالی بدبخت نشه و اینکه پسر حتما باید خونه داشته باشه.
پدرش اول گفت من خونه بهش میدم تاهروقت بخواد زندگی کنه.پدرم قبول نکرد اولش بعد دید باباش اینجوری میکنه خونه رو بیخیال شد. رفت سر مهریه رسم خانواده ما با اونا متفاوت بود. به توافق نرسیدن..اونا هم گفتن ما نمی تونیم قبول کنیم.
بحثای ما هم از اون شب شروع شد. وخانواده اش دیگه تلاشی برای حلش نکردن چون
پدر اقا پسر بیکاره و جز ملکاش چیز دیگه ای هم نداره. که حاضر نیست چیزیم به پسرش بده . ازدواجم خرج داره. من میتونم بابامو راضی کنم ولی اونا مشکل مالی دارن.
اقا پسرم 24سالشه وبخاطره وضعیت مالی نمی تونه جلو بیاد. ولی فوق العاده پسر خوب و با استعدادیه
سالم واقا . من نمی دونم بهش فرصت بدم یا تموم کنم؟
پیشنهادیم به ذهنم نمی رسه. و گاهی فکر میکنم اون بی عرضه اس.
علاقه مندی ها (Bookmarks)