آقا وحید، اینکه سن ایشون بزرگ تر از شما بوده و هست و چه شرایطی داشته که شما باهاش ازدواج کردید و حسرت گذشته رو خوردن، به هیچ وجه ممکن دردی از دردهای شما کم نمیکنه، بلکه درد بیشتری رو هم به شما اضافه میکنه.
به نظر من الان دیگه وقتشه که دست بردارید از این افکار و به فکر راه حل باشید. راستش شرایطتون درسته یه کم پیچیده اس، اما واقعا میشه با تدبیر و عمل و نیت خالصانه، درستش کرد.
راستش شرایط زندگی قبلیه همسرتون، وضعیت پسرش و دلبستگی هایی که یه مادر به پسرش داره، نگرانی ها از بابت آینده ی پسرش، دو تا زایمان پشت سر هم داشتن، وضعیت رسیدگی به دو تا فرزند کوچیک توی خونه، رابطه ی بدی که بین شما و پسر این خانم هست، مخالفت هایی که خانواده ی شما با ازدواج شما با این خانم داشتن و حس کمبود اعتماد به نفس و خلاصه خیلی نگرانی های دیگه کافیه واسه اینکه یه خانم و یه موجودی به عنوان زن، از پا در بیاد و عصبی بشه و افسردگی بگیره و دیگه هیچ چیزی شادش نکنه و زندگی رو بیشتر از اطرافیان برای خودش غم آلود کنه و غم آلود ببینه!
راستش درسته من هیچ وقت توی شرایط زندگی همسرتون نبودم، اما به معنای واقعی ایشون رو درک میکنم.
خیلی سخته که احساس کنی تو داری به یه سری چیزهایی که اتفاقا از نظر خودت خیلی هم مهم هستند، فکر میکنی و دیگرانی مثل همسر، اطرافت دارن به چیزهای سطحی _ سطحی از نظر شخصی که خودش رو توی گودال میبینه _ مثل رابطه ی جنسی و مهمانی رفتن و این چیزها فکر میکنند.
البته نمی خوام فقط از جایگاه همسرتون درکش کنم، من شما رو هم درک میکنم که به عنوان یه مرد دوست دارید زندگی تون هیجان داشته باشه و شور و اینکه خیلی چیزها رو با زنی که دوسش دارید میخواید تجربه کنید.
اما
به نظرم شما یه قدم از همسرتون جلوتر هستید، شما میخواید که ریشه یابی کنید و حس کردید که توی این زندگی یه چیزی کمه! دوست دارید که این مساله توی زندگی شما برطرف بشه، اما همسرتون احساس میکنند هیچی نیست، جز عذاب روحی ای که از یکسری مسائل دارن میکشن و کسی رو حس نمی کنند که درکشون کنه!
میخوام که شروع کننده شما باشید.
فکر میکنم الان وقتشه که یکی، یه تکونی به این زندگی بده! پس
باید بتونید خودتون رو آروم کنید، نفس عمیق بکشید، به اطرافتون و زندگی اطرافیانتون کاری نداشته باشید و به این فکر کنید که یه زخمی توی این زندگی افتاده که باید مرهمی براش پیدا کنید.
به نظرم اولین کار اینه که یه چکاب از وضعیت جسمی خودتون بدید و سعی کنید از وضعیت جسمی خودتون، بابت اون خونریزی های گوشتون مطمئن بشید، مراجعه به یک متخصص گوش و حلق و بینی!
بعدش که مطمئن شدید ان شاءالله چیزی نیست، باید بتونید طی یه بازه ی زمانی، مثلا یک هفته، حتی شاید کمتر، بسته به احساسات همسرتون، به قلب همسرتون نفوذ کنید فقط واسه اینکه بتونید باهاش حرف بزنید.
یه هفته، شاد باشید و به این فکر کنید که قراره اتفاق های تازه ای توی زندگی تون بیفته، اس ام اس های قدردانی و تشکر، رفتار شاد با بچه هاتون، کمک توی کارهای خونه (البته به قدری که توی توانتون هست، نه اینکه بخواید به خودتون فشار بیارید که با خستگی براتون همراه باشه و عصبی بشید)
یه تایمی حتما، حتما باید برای خودتون و تجدید روحیه تون قرار بدید، مثلا برنامه ای که دوست دارید ببینید، ورزشی که دوست دارید انجام بدید، خلاصه، روحیه بگیرید بدون در نظر گرفتن همسرتون.
می تونید از کلوب فیلم های طنز و شاد بگیرید و بیارید در ظرف این مدت ببینید.
البته باید دو تا نکته رو در نظر بگیرید، اول اینکه شما به رفتارهای همسرتون کاری ندارید، دارید به عنوان مرد خونه، رفتار درست رو انجام می دید، دوما قصدتون تزریق یه روحیه ی جدید توی این زندگیه، و اینکه راهی باز کنید برای ورود به قلب همسرتون!
تازه بعد از این یه هفته که کلی حواستون به آرامش خودتون بود، کلی با ظرافت به همسرتون فهموندید که میخواید درکش کنید و نزدیکش بشید و دوست دارید که باهاش حرف بزنید و درکش کنید؛ یه
شب خیلی ظریف؛ بچه ها رو میذارید خونه ی مادرتون، و سعی میکنید توی یه شرایط زمانی و مکانی کاملا متفاوت، مثل یه پارک یا یه فضای بیرون از خونه، دست های همسرتون رو بگیرید و توی چشماش نگاه میکنید.
این خیلی خیلی خیلی مهمه که بتونید ارتباط چشمی با همسرتون برقرار کنید. حتی میتونید فقط نگاهش کنید، بدون اینکه کلامی حرف بزنید. شاید اصلا لازم باشه، واسه چندین بار سعی کنید که فقط ارتباط چشمی برقرار کنید با ایشون تا دریچه ی قلبشون باز بشه!
تازه بعدش، باید سعی کنید حرف دلش رو که شاید پر باشه از کینه و حسرت و آه و سردی درک کنید.
باید پا پس نکشید و صبور باشید و برای یه قسمتی از حرفهاش فقط سنگ صبور باشید، واسه یه قسمتی از حرفهاش دنبال راه حل باشید و برای یه قسمتی از حرفهاش لمسش کنید، بدون اینکه کاری بخواید انجام بدید.
خواهش میکنم.
اگر صبور باشید و به دقت مطالعه کنید، میتونید به همسرتون نزدیک بشید و اگر بدونید که یه زن وقتی توی زندگیش، حس کنه با وجود همه ی مشکلات و سختی ها، کسی رو داره که پناهش هست، هر سختی رو به جون میخره تا اون حس رو از دست نده!
----------
و نکته ی آخر اینکه، اگر واقعا براتون مقدوره با پسر همسرتون، ارتباط بگیرید، نه حسی مثل پدر و پسری، حسی مثل اینکه بخواید با کسی دوست باشید و حتی یه موقع هایی اجازه بدید ایشون سرسفره ی 4 نفره ی شما، به عنوان نفر پنجم باشن و خانم تون حس کنن که پسرش هم میتونه گاهی مفهوم خانواده و دور هم بودن رو بچشه!
آرزوهایم مشخص است و دست یافتنی و
من
برای رسیدن به آنها نهایت تلاش خود را خواهم داشت!
و امروز
من شاکرم! شاکرم که خداوندی دارم که
آرزوهایم رو به من هدیه دادند و
منه انسان
چیزی رو نخواهم ساخت، حتی دیگر لیستی نخواهم نوشت، من!!
من سر طاعت در برابر لیستی که به من هدیه میدهد برمیآورم.
ویرایش توسط del : چهارشنبه 18 تیر 93 در ساعت 11:22
علاقه مندی ها (Bookmarks)