به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 17
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 خرداد 93 [ 03:05]
    تاریخ عضویت
    1393-3-12
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    27
    سطح
    1
    Points: 27, Level: 1
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 23
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    10

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    طلاق...خودکشی...ازدواج مجدد...قطع رابطه...پای زندگی در میونه کمکمون کنید

    با سلام خدمت دوستان عزیز
    اول از همه عذر میخوام که سفره دلمو واستون باز میکنم و شما رو نا خواسته میرنجونم
    دوستان عزیز خواهشا راهنمایی کنید و این ماجرارو واسمون حل کنید من کاملا در اختیار شما هستم و هر سوالی باشه جواب میدم ممنون
    شرح ماجرا:
    من پنج ساله پیش با دختری اشنا شدم که 13 سالش بود و من 7 سال ازش بزرگترم یعنی 20 سالم بود....من به قصد ازدواج و شناختن اون باهاش دوست شدم و کلا چون تو مسائل احساسی تعصب دارم و یه جورایی بیخیال نیستم اصلا رابطه با دختر اونم بی جهت و قبول ندارم....6 ماه اول فقط دوستی بود و یه جورایی همو محک میزدیم اما کم و محتادانه...6 ماه دوم این قضیه پررنگ شد و کار به دعوا و حتی قهر طولانی و بی محلی کشید اما واقعا همو شناختیم....طوری شد که من میدونستم اون الان چی میخواد واونم میدونست من چی....مثل اب خواسته هامون در هر مسئله ای واسه هردوتاییمون روشن بود واسه همین تا الان واقعا قهر نکردیم یا دعوا....
    سال بعد واقعا عاشق هم بودیم ارتباطمون زیاد و پرنگ شده بود اما واقعا نمیتونستیم این قضیه رو علنی کنیم چون نه من شرایطشو داشتم نه اون....من مالی بود اون سنی....اما خانواده ها کمی بو بردن...سال بعد هر دو اوج بودیم....ارتباط پررنگ تر شد...خانواده ها اواسط سال فهمیدن و اوضاع متشنج شد....مامانم راضی نبود چون میگفت اون باتویه حتما با یکی دیگه هم هست و من مطمئن بودم عشق اولش منم...پدر اونم راضی نبود و اونم فک میکرد که من بی سره پام....اختلاف طبقاتی داشتیم اونا سرتر بودن اما ما فرهنگی تر بودیم....اما واقعا مهم نبود چون من کاملا تو ندگیشون بودم و اونم همین طور هردو راضی بودیم.....خلاصه کار به جای باریک رسید و مجبور شدیم ارتباط و کم و بعد قطع کنیم...ما منطقی تصمیم گرفتیم....قرار گذاشتیم مال هم باشیم و بعد یه مدت کارو یه سره کنیم....از فشار خانواده اون واقعا کم اورده بود و منم همین طور....دقیقا عید دوسال پیش خبر اوردن ازدواج کرده و من کلا هنگ کردم....تمامی راه های ارتباطی اون مسدود بود فقط خونشونو بلد بودم نمیتونستم کاری کنم اگه میرفتم جلو ابرو ریزی میشد و من اینو نمیخواستم....خودش زنگ زدو گفت ازدواج کردم و صحبت خیلی کوتاه بود و واقعا منگ بودم چون یادم اصلا نمیاد چی حرف زدیم....فشارهای روحی زیاد بود و چندتا از دوستاش با مسخره کردن و عذاب دادن بیشتر من باعث شدن یه سکته ناقص بزنم دقیقا 91/1/6....دگه مطمئن بودم....یک ماه تقریبا منزوی بودم و باعث شد ارتباطم با خانوادم کم شه....من دانشجو شهرستان بودم همونجا موندم....دیگه یواش یواش بعد دوسال یکمی فراموش کردم اما واقعا راهی جز فراموشی هم مگه بود....سخت گذشت...
    دوستان ماجرایه اصلی اینجاست....
    من واقعا با این قضیه داشتم کنار میومدم...سرم و گرم کار کردم و واقعا موفق شدم شرکت زدم و الان راضیم...دقیقا برج 12 سال پیش تلفنم زنگ خورد و خودش بود...صحبت کردیم و خواست همو ببینیم....نمیدونم چرا خر شدم و رفتم فک کردم ازدواجش دروغ بوده اما رفتم دیگه....جلسه اول هیچی از ازدواجش نگفت و من خیال کردم ازدواج نکرده...جلسه دوم عکس و بهم نشون داد و واقعا مردم....خلاصه کلی جر و بحث....اون ابراز پشیمانی میکرد و ادعا کرد که اگه برم از جاش خود کشی میکنه....از شوهرش ناراضی نیست اما دلش جای منه و به گفته خودش بدبخته چون روحش جای منه و جسمش جای شوهرش و خودش هیچی نداره....ادعا کرد همون یه ماه اول پشیمون کرده ولی راه نداشته....به گفته خودش کمتر از یه هفته از خواستگاری تا عقد طول کشیده که دروغم نیست و میگه منگ بوده...دقیقا 91/1/6 عقد کردن جالبه نه..!!!! الان متاسفانه باهمیم و این عشق داره دوباره جون میگیره عینه اولش....بارها و بارها به خودم چرت وپرت گفتم که گمشو برو دورشو ازش اما واقعا نه من نه اون پاهامون جون نداره....خیلی میترسم...تو گذشتمون غرق شدیم....منم تو بهبهه ازدواجم...میگه شاید طلاق بگیرم....منم واقعا نمیتونم تصمیم گیری کنم....میگه اگه ترکم کنی خودکشی میکنم...البته خودمم اون اوایل قصد همچین کاری رو داشتم که دوستام واقعا کمکم کردن....چیکار کنیم....
    درضمن تو اشناهاشون و رفیقاش متاسفانه موردایی داشتن که طلاق گرفتن و با عشق قبلیشون ازدواج کردن....راهنمایی کنید ممنون

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 خرداد 95 [ 10:13]
    تاریخ عضویت
    1392-12-29
    نوشته ها
    107
    امتیاز
    2,472
    سطح
    30
    Points: 2,472, Level: 30
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    91

    تشکرشده 234 در 76 پست

    Rep Power
    23
    Array
    میبخشید ......
    اصلا متوجه نشدم چه کمکی باید بکنیم.
    مثلا بگیم خوبه دوست بمونیدو دودستی همو بچسبید که با وجود تاهل خانم باعث ابروریزی و مسایل اموسی و غیره و غیره بشه.... یا بگیم تشویقش کن زندگیشو بپاشه و یه ادم دیگرو مثل شما تو بهت و ناباوری و حیرت و سکته و غیره بذاره حالا ابروریزی به کنار...؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    برادر من ، جواب شما کاملا واضحه... اون خانم اولش دید نمیتونه پای شما وایسه رفت سراغ یکی دیگه، مجبورش کردن؟؟؟؟ خب اگه اینطورم بود این تهدیدارو قبلا میکرد که منو شوهر بدین خودمو میکشمو سربه نیست میکنمو ... که شوهرش ندن...
    اصلا گفته چرا ازدواج کرده؟؟ شوهرش چه خصوصیاتی داشت که شما نداشتید که فکر کرده باهاش شمارو فراموش میکنه؟؟؟؟؟
    مساله اینجاست که این خانم از شما به خاطر کس دیگه گذشت... شمارو هم با تمام ارزوهاتون گذاشت و رفت... دقت کنید گذاشت و رفت و اصلا شمارو نخواست وگرنه قبل ازدواجش خبر میداد که میخوان منو شوهر بدن بدو بیا منو نجات بده تا خودمو نکشتم...
    متوجه شدید؟؟؟؟؟؟ رفت دید نههههههههه اونطوریم که فکر میکرد نیست.... بهرحال زندگی واقعیه دیگه، ارتباط هرروزه و بسیار نزدیک، در کنار تمام خوبیهاش سختی هم داره بحثم داره، درگیری هم داره، گاهی روزمرگی هم داره......
    بعد دید نه شما یه چی دیگه بودی، فقط ازتون خوبی دیده و بگو و بخند و حالا یه بحث کوچیک و منت کشیو ناز کشیدن و کوتاه اومدن و ....
    خب معلومه که هوا برش میداره میگه نمیخوام تو واقعیت باشم....
    متوجه منظورم میشید؟؟؟؟؟
    شما میگید چند سال پیش منطقی عمل کردیمو موقتا جدا شدیم و بعد ایشون منطقی عمل کردن و رفتن ازدواج کردن بعد شما منطقی فراموش کردید... بعد ایشون اومدن و با دوتا حرف تمام این منطق ها رو نیست و نابود کرد.... چرا بزرگتر شدید و دورتر شدید منطقتون پرید رفت؟؟؟
    احتمال بده ازون بنده خدا شوهرش طلاق گرفت و اومد با شما و یهو دید نه، این زندگی هم مثل اون قبلیست، درگیی داره، کار هست، بحث هست... بعد یهو از شما هم ببره چی؟؟؟؟ اصلا میتونید اعتماد کنید؟؟؟؟؟؟این خانم بعد چندسال دور از چشم شوهرش اومده با شما صحبت کرده هیچ، داره ابراز علاقه هم میکنه، چطور اعتماد میکنید؟؟؟؟؟؟....
    اصلا از کجا معلوم هردو شیفته هم شدید و شوهره گفت نه، فکر کنم اونم مثل گذشته شما به این خانم بشدت وابسته و دلبسته بود، گفت طلاق نمیدم که نمیدم...میخواین چیکار کنین؟؟؟؟؟ تا کی؟؟؟؟؟؟ یا طلاق گرفت، با خانواده ها چه میکنید؟؟؟؟؟؟ بعدبا شک و تردیدای اینده خودتون چه میکنید؟؟؟؟؟
    والا اینقدر فکرم بهم ریخته که نمیدونم چی بگممممم.......
    این خانم هنوز از زندگی متاهلیش بیرون نیومده، یعنی ریسک از دست دادن شوهرشو نکرده، اومده اول ببینه میتونه شمارو با خودش همراه کنه و بعد طلاق احتمالی کسی هست نذاره تنها بمونه و بگیرتش بعد یه فکری واسه شوهرش بکنه، یعنی الان نقش زاپاس رو شما ایفا میکنی برای روزی که شاید بیاید....
    خودتو داغون و درگیر نکن، حالا اگه جدا شده بود یه چیزی ولی وقتی با وجود شوهرش اومده سراغت....... دیگه خودت باید بدونی دیگهههههه.... ییهو یه روز دیدی باوجود شما رفت سراغ شوهر قبلیشو همینارو گفت....
    نمیدونم ... فقط تا میتونی دور شو.... اصلا خطتو عوض کن... مطمئن باش کشتنی در کا نیست فقط میخواد شمارو همراه کنه، این کارم کرد از ضعف خودشه و ادم ضعیفی که با سختی نمیتونه کنار بیاد بدرد هیچ زندگی نمیخوره.... وجدان دردم نگیر، میخواست نره پی خواسته یه ماهش....اصلانم ازش دلیل و توضیح اضافی نخواه چون فقط بدبختی و مظلوم نمایی میشنوی بدی شوهرو خانواده زجرو عذاب و چارتا دروغ دیگه...
    فقط ولش کن و تمام دلایلی که برای فراموشیش اوردید دوباره بیار تو ذهنت...
    خدا عاقبت هممونو بخیر کنه ان شاالله....

  3. 8 کاربر از پست مفید setare sorbi تشکرکرده اند .

    del (چهارشنبه 14 خرداد 93), HDI.SAH (سه شنبه 13 خرداد 93), khaleghezey (دوشنبه 12 خرداد 93), mohammad6599 (سه شنبه 13 خرداد 93), pasta (دوشنبه 12 خرداد 93), toojih (سه شنبه 13 خرداد 93), واحد (سه شنبه 13 خرداد 93), zendegiye movafagh (دوشنبه 12 خرداد 93)

  4. #3
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود دوست عزیز

    خانوادت اونموقع راضی نبودند:

    .مامانم راضی نبود چون میگفت اون باتویه حتما با یکی دیگه هم هست و من مطمئن بودم عشق اولش منم...پدر اونم راضی نبود و اونم فک میکرد که من بی سره پام....اختلاف طبقاتی داشتیم اونا سرتر بودن اما ما فرهنگی تر بودیم....

    اون دلایل که مرتفع نشده هیچ طلاق ایشونم بهش اضافه کن

    ما قصدا و عمدا چنین روابط عاشقانه ای رو تخریب می کنیم!!!!

    چرا در رابطه با جنس مخالف وابسته مي شويم يا وابسته مي كنيم

    لینک های بالا را مطالعه کن دوست عزیز تا بهتر متوجه بشی که مسیر یکه پیمودی غلط بوده و داری احساسی تصمیم میگیری
    ایشون ازدواج کردن حالا به هر دلیلی و الان شوهر دارن همه ازدواج ها از این مشکلات داره شما زوجی را سراغ داری که مشکل نداشته باشند؟مخصوصا چند سال اول که همدیگه را کامل نشناختند و شناخت خوبی از هم ندارن

    ایشون شوهر داره ولی با شما قرار میزاره:
    شما فکر میکنی ایشون عاشقه ولی اشتباهه این هوسه نه عشق
    از کجا معلوم بعدا که با شما بود دوباره سراغش نیاد؟
    کسی که به این راحتی میخواد از شوهرش جدا بشه پسفردا از کجا معلوم وسط راه شما را تنها نزاره؟!!!!

    این رابطه غلط را تمام کنید
    ایشون متاهل هستند و شما قانونا عرفا شرعا و اخلاقا کاری که انجام میدید غلطه اگه براش احترام قائلی بزار بره پی زندگیش شما مسئول خوشبختی و بدبختی دیگران نیستید دوست عزیز

    حالا هم یه تجربه که بدردت میخوره چون بنظر صفر کیلومتر میای دادا

    اگه اینجوری باشه هردختر تهدید کرد خودشو میکشه یا هر پسری که تهدید کرد خودشو میکشه نگرانش بشیم و نگرانش بشیم و بخوایم بریم باهاش ازدواج کنیم میدونی چی میشه؟!!! نصف دختر و پسرا باید خودکشی کرده باشن تا الان

    بیخیال بابا فدات شم این چیزا دیگه مال قدیماست برو بچسب به زندگیت تازه داشتی به آرامش میرسیدی باز میخوای سکته بزنی؟

    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !
    ویرایش توسط khaleghezey : دوشنبه 12 خرداد 93 در ساعت 09:29

  5. 9 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    del (چهارشنبه 14 خرداد 93), HDI.SAH (سه شنبه 13 خرداد 93), meinoush (سه شنبه 13 خرداد 93), pasta (دوشنبه 12 خرداد 93), setare sorbi (دوشنبه 12 خرداد 93), setareh 1390 (سه شنبه 13 خرداد 93), toojih (سه شنبه 13 خرداد 93), واحد (سه شنبه 13 خرداد 93), مامان فربد (سه شنبه 13 خرداد 93)

  6. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    219
    Array
    سلام
    به نظر من خیلی واضح و صریح بهش بگید شما الان همسر شخص دیگه ای هستید و باید متعهد به او باشی .
    اگه کاملا جدا شده بود تازه میتونستی راجع بهش فکر کنی
    فقط فکر
    فکر کن اگه تو زمانی که فکر می کردید عاشق همید شما رو گذاشت و رفت دو روز دیگه که تو زندگی 4 تا دعوا پیش بیاد و حرف مادرشوهر و مادرزن و ... بیاد وسط می خواد چی کار کنه ؟
    بازم میخواهید فکر کنید ؟
    پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا, و در آن باغ کسی می خواند, که خدا هست، دگر غصه چرا ؟

  7. 6 کاربر از پست مفید zendegiye movafagh تشکرکرده اند .

    2ktor (سه شنبه 13 خرداد 93), khaleghezey (دوشنبه 12 خرداد 93), meinoush (سه شنبه 13 خرداد 93), pasta (دوشنبه 12 خرداد 93), toojih (سه شنبه 13 خرداد 93), واحد (سه شنبه 13 خرداد 93)

  8. #5
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    791
    Array
    بدون هیچ اما و اگری
    بدون ذره ای تردید

    رابطه ات را با خانم متاهل و همسر دیگری قطع کن.

    تمام راههای ارتباطی را ببند.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  9. 13 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    2ktor (سه شنبه 13 خرداد 93), asemaneabi222 (دوشنبه 12 خرداد 93), del (چهارشنبه 14 خرداد 93), khaleghezey (سه شنبه 13 خرداد 93), meinoush (سه شنبه 13 خرداد 93), mohammad6599 (سه شنبه 13 خرداد 93), pasta (دوشنبه 12 خرداد 93), toojih (سه شنبه 13 خرداد 93), فدایی یار (دوشنبه 12 خرداد 93), واحد (سه شنبه 13 خرداد 93), مامان فربد (سه شنبه 13 خرداد 93), zendegiye movafagh (دوشنبه 12 خرداد 93), آویژه (دوشنبه 12 خرداد 93)

  10. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 07 شهریور 99 [ 23:27]
    تاریخ عضویت
    1389-5-21
    نوشته ها
    679
    امتیاز
    18,628
    سطح
    86
    Points: 18,628, Level: 86
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 222
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial10000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    3,951

    تشکرشده 4,314 در 675 پست

    Rep Power
    116
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    بدون هیچ اما و اگری
    بدون ذره ای تردید

    رابطه ات را با خانم متاهل و همسر دیگری قطع کن.

    تمام راههای ارتباطی را ببند.
    صحبت شیدا را برای شما مجدد می گذارم.
    راه دیگه ای وجود نداره.
    استوار باشی.
    هر چیز که در جُستن آنی، آنی

    مولانا

  11. 7 کاربر از پست مفید آویژه تشکرکرده اند .

    2ktor (سه شنبه 13 خرداد 93), khaleghezey (سه شنبه 13 خرداد 93), meinoush (سه شنبه 13 خرداد 93), toojih (سه شنبه 13 خرداد 93), واحد (سه شنبه 13 خرداد 93), مامان فربد (سه شنبه 13 خرداد 93), شیدا. (سه شنبه 13 خرداد 93)

  12. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 خرداد 93 [ 03:05]
    تاریخ عضویت
    1393-3-12
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    27
    سطح
    1
    Points: 27, Level: 1
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 23
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    10

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    در ضمن یه سری مسائل دیگه هم هست قدرت نه گفتن به همو نداریم....در مورد خیانتم راست میگی اما اون هم به من هم به شوهرش خیانت کرده پس واقعا باید بمیره نمیخوام حسه تنفرم و پرورش بدم چون خیلی خطرناک میشه....اون ادرسه خونه و دفتر و اینا رو داره اگه کلا یهویی قطع ارتباط کنم و بیاد واقعا ابروم میره که میاد مطمئنم....دوستم ندارم طلاق بگیره چون ادم از فرداش خبر نداره اومدیم اصلا نتونستم بگیرمش یا خانوادم و نتونستم راضی کنم اونوقت چی میشه...؟؟؟؟ من گذشتم خیلی اذیتم میکنه رو روانمه یعنی دوتاییمون....اونم زجر میکشه هم واسه خیانت هم واسه اینکه ازم جداست و راهی نیست یا چرا زود ازدواج کرده و صبر نکرده و نجنگیده از طرفی موندم برم ازدواج کنم چون دلم درگیره میترسم بجایه اینکه همسرم بتونه یه جورایی کمکم کنه که این قضیه حل شه و علاقم به سوی او کشیده شه بر عکس اونو با دوست قبلیم مقایسه کنم و دردسر شه و بشم مثل دوستم...یعنی رجوع کنم به گذشتم و قیاس کنم....از طرفیم واقعا میخوام ازدواجم موفق باشه نمیخوام جلوش کم بیارم واسه همین معیارام زیاد شدن و سخت تصمیم میگیرم....از طرفی احساس شدید تنهایی میکنم و میترسم اگه ازدواج نکنم این حس تبدیل شه به افسدگی و خودخوریه شدید و از خودم انتقام بگیرم یا از اون.....کمکم کنید دستم وبگیرید قدم به قدم ممنون

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    بدون هیچ اما و اگری
    بدون ذره ای تردید

    رابطه ات را با خانم متاهل و همسر دیگری قطع کن.

    تمام راههای ارتباطی را ببند.
    درود به شیدا خانوم
    من چطوری رابطم وقطع کنم اون تمام ادرسا و تلفنا رو داره و حتی من خیال داشتم یهویی رابطه رو قطع کنم امدیم و امد دفترم....یا به تلفن خونه زنگ زد و سراغ منو به عنوان یه همکار گرفت....مطمئنن خانوادم میفهمن و اگه بفهمن صددر صد به خانواده اونا زنگ میزنن و همه چی محیا میشه اون طلاق بگیره و قضیه بدتر شه
    بعدشم....من رابطمو قطع میکنم....به نظرتون این یه جور فرار نیست؟؟؟؟ من از اون فرار میکنم از خودم و گذشتم چی میتونم فرار کنم....شما میدونید من بعد دوسال که یواش یواش داشتم از نظر روحی التیام پیدا میکردم باز دوباره رفتم سر خونه اول؟؟؟؟
    شما فک کردین من از ارتباط با زن شوهردار لذت میبرم؟؟؟؟....حتما هوس بازم؟؟؟؟ تا حالا شده یه جا گیر کنی نه بتونی جلو بری نه عقب و خیلی هم باید حواست باشه با چه دیدی به این قضیه نگاه کنی....به یه لحظه شاید متنفر شی و منتقم شی یا از اون یا از شوهرش یا اگه زورت نرسه از خودت یا اصلا از جامعه....یا عاشقش شی که دگه کصافط همه جارو میگیره....من اگاهم اما قلفم

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط zendegiye movafagh نمایش پست ها
    سلام
    به نظر من خیلی واضح و صریح بهش بگید شما الان همسر شخص دیگه ای هستید و باید متعهد به او باشی .
    اگه کاملا جدا شده بود تازه میتونستی راجع بهش فکر کنی
    فقط فکر
    فکر کن اگه تو زمانی که فکر می کردید عاشق همید شما رو گذاشت و رفت دو روز دیگه که تو زندگی 4 تا دعوا پیش بیاد و حرف مادرشوهر و مادرزن و ... بیاد وسط می خواد چی کار کنه ؟
    بازم میخواهید فکر کنید ؟
    درود بر شما
    فک کردین بهش نگفتم....چی گفته رک بهم گفته نمیخوام به کسی که منو به ارامش نمیرسونه و فقط جسم فانیم در اختیارشه متعهد باشم.....بهش گفتم تو خیانت میکنی برو گمشو سر خونه و زندگیت....بهم گفته من احساس گناهم نسبت به تو زیادتره تا به شوهرم....دوستان من نمیخوام باهاش ارتباط برقرار کنم اینو درک کنید....میخوام در مرحله اول همه چیز به بی ابرویی ختم نشه....دوم اون طلاق نگیره که اگه حتی بعدنا هم بگیره و من زن داشته باشم شاید پاهام شل شه به عنوان زن دوم بگیرمش که بازم خطرناکه....سوم اون واسه من و من واسه اون مثل یه فرد عادی شیم نه اینکه متنفر یا دوست داشته باشیم....دوسال جدا بودیم یهویی قطع ارتباط کردیم بازم کشش داریم....این با فرار کردن حل نمیشه
    ویرایش توسط 2ktor : سه شنبه 13 خرداد 93 در ساعت 01:18

  13. #8
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    791
    Array
    اگر بخواهی بترسی و خودت را نکشی بیرون، هر روز بیشتر و بیشتر غرق می شی.
    آبروریزی و دردسرش بیشتر می شه.

    تلفنت را خاموش کن. همه آدرسهایی که ازت داره تا جایی که ممکنه عوض کن (ایمیل و فیس بوک و تلفن و وایبر و ..)
    اگر عوض کردن برات ممکن نیست مدتی غیرفعال کن ( که با هیچ آدرس دیگه ای هم نتونه باهات تماس بگیره)
    اگر اینم ممکن نبود حداقل ایشون را بلاک کن.

    اما عوض کردن بهترین گزینه است، که دیگه پیدات نکنه و سال بعد دوباره نیاد سراغت.
    اون آدم را برای همیشه باید فراموش کنی.
    خودت هم گفتی که زندگیش مشکلی نداره.
    خیالت راحت باشه، طلاق هم نمی گیره. طلاق گرفتن به این سادگیها هم نیست.
    شوهرش هم که بی دلیل طلاقش نمی ده.
    خودش هم که دلیلی برای طلاق نداره.

    اگر شما نباشی طلاق نمی گیره.
    اگر باشی و همسرش بفهمه و کار به آبروریزی بکشه، شاید شاید با بی آبرویی طلاق بگیره.



    دوستم ندارم طلاق بگیره چون ادم از فرداش خبر نداره اومدیم اصلا نتونستم بگیرمش یا خانوادم و نتونستم راضی کنم اونوقت چی میشه...؟؟؟؟
    این جمله ات نشون می ده که قصد ازدواج با اون خانم نداری. اطمینان و حتی تمایلی به این کار نداری.
    همت کن و خودت را نجات بده.

    اون نمی آد محل کارت. مطمئن باش از آبروش و زندگیش می ترسه.
    هر چقدر آبروی تو در خطر باشه، آبرو و زندگی اون چند برابر در خطره. چون اولا از نظر فرهنگی چنین رابطه هایی برای خانمها ناپسندتر هست توی جامعه ی ما.
    در ثانی ایشون متاهل هست و از این جهت هم باز قباحت کارش زیاده.


    ترسهات را بذار کنار و تماش کن.
    یکبار باهاش قاطع صحبت کن و بگو که به هیچ وجه مایل به ادامه این ارتباط نیستی،
    بگو که مدتیه داری فکر می کنی و می بینی که دیگه هیچ جسی بهش نداری.
    بگو حتی اگر طلاق بگیره هم نمی تونی و نمی خوای باهاش ازدواج کنی.
    بذار کاملا از تو ببره و ناامید بشه.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا
    ویرایش توسط شیدا. : سه شنبه 13 خرداد 93 در ساعت 02:18

  14. 6 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    del (چهارشنبه 14 خرداد 93), khaleghezey (سه شنبه 13 خرداد 93), meinoush (سه شنبه 13 خرداد 93), toojih (سه شنبه 13 خرداد 93), مامان فربد (سه شنبه 13 خرداد 93), آویژه (سه شنبه 13 خرداد 93)

  15. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 خرداد 93 [ 03:05]
    تاریخ عضویت
    1393-3-12
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    27
    سطح
    1
    Points: 27, Level: 1
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 23
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    10

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود خاله قزی....
    در مورد خانواده باید بگم طیه یه سری خواستگاری ها فهمیدن من دارم بهانه میارم و دقیقا موقع اوایل رجوع خانوم بود....بعد که گفتم شما به خواسته من توجهی ندارید و نکردید اونا قضیه رو فهمیدن....فرداش باهام صحبت کردن و بحث شد و مادرم رضایت خودشو اعلام کرد....اما نوش داری بعد مرگ سهراب....ولی وقتی فهمیدن اون ازدواج کرده حتی پدرم با مادرم بحث کرد چون فهمید چه اشتباهی کردن و چه صدمه ای به من وارد شده....پس اگه ازدواج نمیکرد واقعا حل بود....باباشم وضع منو میدید دیگه دهنشو میبست....ایناها زجر اوره


    عزیزم کی گفته با شوهرش مشکل داره و دعوا....شما کاملا حرفت درسته اما قضیه این نیست....شوهرش در یه کلام کلا چشم خانومه....که اصلا خانوم دوست ندارن....اون از شوهرش ناراضی نیست فقط حرف حسابش اینه که فک کردم بهم نمیرسیم بعد فک کردم ازدواج کنم اون جای تو رو پر میکنه....که نکرد....الان تو زندگیش به لطف پدرشون چیزی کم ندارن اما احساس ارامش نداره و احساس گناه میکنه...اوکی


    شما چرا فک میکنید رابطه ی من و اون سطحی و چرت و پرت بوده....هوس بوده....یا چیزای دیگه....ما واقعا باهم زندگی کردیم....همه نوع رابطه هم داشتیم چون واقعا تصمیم گرفته بودیم و شناخت کامل داشتیم....من میدونستم اون روحیه جنگجو طلبانه نداره و از همین موضوع ضربه خوردم....یه سوال....شما فرض کن ما زن وشوهر بودیم و به هر دلیلی از هم جدا شدیم ایا راهکاراتون همینا بود....نه من نه اون به هیچ وجه تن به خواسته های هوسی ندادیم...ولی وقتی دیدیم مال همیم و میتونیم مال هم شیم شل شدیم....ما شانس نداشتیم وشایدم قسمت....ما تو خیلی از مشکلات دست وپنجه زدیم و محک خوردیم....اما واقعا مشکلات و کمبودای همو میدونستیم و اونا رو برطرف میکردیم....اینا داستان نیست اینا حقیقته



    بازم اشتباه....شما چرا فک میکنی من خواهان یه ارتباط پنهانیم....؟؟؟؟؟دوست عزیز حرفت درسته من ضامن نیستم مگه میخوام باشم....مگه من میخوام اون طلاق بگیره و بیاد طرفم؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!در اشتباهید....من میخوام در مرحله اول ابرویی ریخته نشه....دوم اون واسه من ومن واسه اون عین یه ادم معمولی شیم....سوم گذشتمون واسمون کم رنگ شه یا قشنگ باهاش کنار بیایم....چهارم نمیخوام طلاق بگیره و اون ذهنیت از بین بره چون اگه باشه طلاق میگیره و اگه بگیره بلاخره منو پیدا میکنه و منم حتی اگه زن داشته باشم شاید به عنوان زن دوم بگیرمش که اینم خطرناکه....



    در رابطه با خود کشی
    نمونه چقدر میخوای بیارم حتی مردن....راحت میحرفی....من خودم اون اوایل رجوع قرص سیانور گرفتم....دوستانم اگه نبودن و بهم انرژی نمیدادن...........
    اون یه بار خودکشی کرد یه مشت قرص خورد و خوشبختانه زنده موند....بعدشم همیشه لازم نیست ادم از خودشو بکشه.....ما نباید بخاطر اتفاقی که اوفتاده طوری بنگریم که متنفر شیم حالا از هرچی و هرکی....اگه بشه یا از طرفمون یا من از شوهرش یا اگه زورمون نرسه از خودمون یا اگه جرئت نداشته باشیم از جامعه انتقام میگیریم....اینا همه بدن....ما نمیخوایم اینطوری شه....کمک کنید و فک نکنید بچه ام....یا هر فکر دیگه ای....تو سایت مشاور دقیقا به همین نام تایپیک زدم...اونو هم مطالعه کنید ممنون داداشی
    ویرایش توسط 2ktor : سه شنبه 13 خرداد 93 در ساعت 02:35

  16. #10
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دکتر جان فدات شم درد و بلات بخوره توی فرق صدام و یزید و شمر ملعون

    بیخیالش شو بیخیال کامل همه آدرس و تلفن و ایمیل هایی که داری را میتوانی تغییر بده.بخدا هم زندگی خودت خراب میشه هم زندگی این بنده خدا اتفاقیه که افتاده میتوانی دکمه برگشت بزنی برگردی به عقب؟!!!!

    کسی اینجه خدایی نکرده به شما شک نداره ولی ما با این روابط بسیار مخرب و اشتباهه که مشکل داریم.تجربه به ما اینو میگه عاقبت خوب ینداره اینگونه روابط

    چند سال از عمرت صرف این رابطه شد یه سکته ناقص تا یه چند وقت افسردگی کافی نیست این بهایی که پرداخت کردی؟!!!!

    اگه دوسش داری که میدونم داری بزار بره دنبال زندگیش بعضی وقتی باید بزاری بره
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  17. 5 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    2ktor (سه شنبه 13 خرداد 93), meinoush (سه شنبه 13 خرداد 93), toojih (سه شنبه 13 خرداد 93), مامان فربد (سه شنبه 13 خرداد 93), شیدا. (سه شنبه 13 خرداد 93)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. دارم دیونه میشم
    توسط یه پسر در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: یکشنبه 13 خرداد 97, 16:20
  2. ازدواج با یه اقای یونانی
    توسط آرته در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: چهارشنبه 17 اسفند 90, 15:58
  3. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 اسفند 90, 23:36
  4. مشکل انتظارات من و انتظارات شوهرم (لطفاً، آقایون کمک کنند)
    توسط حق طلب در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: پنجشنبه 29 دی 90, 16:20
  5. نحوه برخورد صحیح با آقایون
    توسط سرافراز در انجمن شوهران و زنان از یکدیگر چه انتظاراتی دارند
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 07 دی 90, 17:00

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:06 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.