سلام
بنده به خواستگاری دختر خانمی رفتم و چند جلسه با هم گفتگو کردیم. ایشان بعضی ملاک های بنده را به صورت کامل داشتند و بعضی را هم در حد خوب و مطلوبی داشتند به علاوه یک سری اختلافات جزئی که می توان با برخوردی منطقی و دیدی واقع گرایانه از آنها چشم پوشی کرد و یا آنها را حل کرد. هم چنین ایشان بسیاری از مسائل و مشکلاتی که پیرامون بنده هست و یا ممکن است که در آینده اتفاق بیفتد را به راحتی پذیرفتند در صورتی که هر خانمی حاضر نیست با این مسائل کنار بیاد. در حقیقت شخصی که بنده انتخاب کردم می شود گفت که مثل یک فرشته هستند. و ان شاءالله مدتی دیگر هم برای آزمایش می رویم.
اما مسائلی هست که در آنها نیاز به همدردی و مشورت شما دارم، شاید به قول عامیانه: عقلم بیاد سر جاش.
برای اینکه کوتاه بنویسم از نوشتن بعضی چیزها و مختصات دقیق تر چشم پوشی می کنم.
1- بنده در مورد ظاهر کلا شخص سخت گیری نیستم و اهل قیاس هم نبوده ام اما در مورد ایشان یک نکته ای برای بنده وجود دارد که قدری مبهم و ناواضح است و شاید دارم بی مورد مسئله ای که نیست را به وجود می آورم اما خوب می خواهم قلبا مطمئن تر بشوم. بنده در جلسات خواستگاری خوب ایشان را دیدم. از لحاظ ظاهر به نظرم می توانم بگویم که به دلم نشستند یعنی صدای ایشان در آن فضای جدی گفتگو به من احساس آرامش می داد، از لحاظ اندام هم می توان گفت نزدیک به همان گونه ای بود که مطلوب می پنداشتم.
اما از لحاظ چهره، وقتی خوب روی قضیه فکر می کنم، می بینم در جلسات خواستگاری به چهره بدون آرایش ایشان نمره 70-75 از 100 را می دادم و می توان گفت برای بنده چهره زیبا و دلنشینی دارند مخصوصا هنگامی که لبخند می زدند یا می خندیدند.
ولی نکته اینجاست که با این تفاسیر، بنده بعد از جلسات خواستگاری که البته مدتی هم از آن گذشته، هر وقت به ایشان فکر می کنم، چهره واضحی از ایشان در ذهن من نقش نمی بندد و این مسئله برای من این سوال را پیش می آورد که چگونه ممکن است هم چهره ایشان برایم دلنشین باشد و هم اینکه آن به صورت واضح به خاطر نیاورم؟
حتی شده پاسخ هایی هم به خودم بدهم مثل اینکه حافظه تصویری بنده در بعضی موارد خوب نیست و ....
حالا نظر شما چیه؟ به نظر شما بنده بی مورد و روی چیزی بی مورد دارم دقت زیادی می کنم و ای واقعا مسئله ای هست که بی مورد دارم ازش می گذرم و دارم بی خود یک چنین نمره زیبایی به شخص می دهم؟
2- در مورد خودم می توانم بگویم که شخصیت متعادلی دارم و از لحاظ فکری خیلی منطقی، تحلیلی و کلان نگر هستم. البته در جای خود شخصیت نسبتا عاطفی ای هم داشتم و تمام تلاشم را هم برای یک زندگی عاشقانه می کنم اما مسئله اینجاست که هر چند طرف مقابل شخصیت بنده را پذیرفته است، اما در حقیقت نمی دانم چقدر می تواند این روحیات منطقی و تحلیلی بنده را در زندگی واقعی بپذیرد. لطفا نگویید که بسیاری از آقایان اینگونه اند، بنده خود واقفم اما بسیاری از همین آقایان به من می گویند که تو خیلی منطقی هستی.
ببینید بنده می دانم که در صحبت هایم نباید خیلی از این گونه مسائل حرفی بزنم و یا هنگامی که ایشان می خواهند با من درد دل کنند یا صحبتی بکنند برای او بیشتر شنونده خوبی باشم تا یک حلال مشکلات خوب. اما خوب فقط همین نکته ها را می دانم. چه نکات دیگری را می توانم رعایت کنم که شخصیت خیلی خشک منطقی بنده کمتر در خانواده بروز و ظهور یابد؟
یا فاطمة الزهرا
علاقه مندی ها (Bookmarks)