یکتا جان! به همسرت بگو من با دیدن این مسائل خیلی دارم اذیت میشم. اصلا دوست نداشتم روزهای اول بعد از عقدم که باید پر میشد از عشق و محبت، بخوام این جور پیام ها و عکس ها رو ببینم. به این فکر کنم که چرا قبل از عقد که بهم قول دادی خالکوبیت رو پاک میکنی؛ نکردی!
حالم خوب نیست. هر چی فکر میکنم می بینم نمی تونم زندگیم رو با این همه تشویش ذهنی و استرس شروع کنم. میخوام برم پیش یه مشاوره خوب و خیال خودمو راحت کنم. تو هم اگر دوست داشتی که قلب من رو مطمئن تر کنی و باعث بشی که اول زندگی مون بهت اعتماد بیشتری داشته باشم، میتونی باهام بیای. تصمیم با خودته.
به همین خاطر اجازه بده یه مدت فکرمو منظم تر کنم. ازم نخواه که اینقدر راحت از همه ی چیزهایی که دیدم بگذرم. و اینکه مطمئن باش زندگیمو، خودمو و تو رو دوست دارم. اگر نداشتم بی خیال همه ی اینها میشدم و یه عمر با شک و تردید هم زندگی رو واسه خودم، هم واسه تو سخت و عذاب آور میکردم.
همه ی این حرفها رو رودررو، در کمال محبت و نشون دادن حالات چهره ات که نگرانی و ناامید شدی میگی. سعی هم کن شرایط محیطی که توش میخوای حرف بزنی آروم باشه. به چهره اش گهگاهی دست بکشی و بازوش رو بگیری.
خیلی هم طولانی صحبت نکن. بعدشم هم زیاد پیشش نمون. سعی کن زودتر تنهاش بذاری تا فکراشو بکنه.
آرزوهایم مشخص است و دست یافتنی و
من
برای رسیدن به آنها نهایت تلاش خود را خواهم داشت!
و امروز
من شاکرم! شاکرم که خداوندی دارم که
آرزوهایم رو به من هدیه دادند و
منه انسان
چیزی رو نخواهم ساخت، حتی دیگر لیستی نخواهم نوشت، من!!
من سر طاعت در برابر لیستی که به من هدیه میدهد برمیآورم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)