سلام دوستان
ابتدا از خودم بگم که هومن هستم 25 سالم هست و دانشجوی ارشد و در آستانه فارغ التحصیلی یکی از دانشگاه های خیلی خوب ایرانم و با اینکه تجربه کار در زمینه های هنری و حرفه ای دارم ولی فعلا چون هنوز خدمت نظام وظیفه رو انجام ندادم به کاری مشغول نیستم ولی با شناختی که از خودم دارم نگرانی هم بابتش در آینده ندارم.
پیش تر همیشه ذهنیتم ازدواج در سنین بالای 30 سال و بعد از کسب همه امکانات و در شرایط ایده آل بوده همیشه، و گاهی که از دختری توی دلم خوشم میومد یکی از دلایل مطرح نکردنش همین موضوع و عدم اطمینان از پیدا نشدن همسر بهتری در شرایط بهتر من در آینده بود.
تقریبا 6 ماه پیش بود که در فیسبوک با دختری که از دوستان دوستان در جامعه هنریمون بود، و ساکن شهر محل تحصیلم، آشنا شدم و چون علاقه زیادی به هنر دارم به کاراش علاقه مند شدم تا اینکه متوجه شدیم هردو دانشجوی ارشدیم و زمینه غلاقه هامون هم تا حدی مشترک و مشورت هایی درباره موضوع پایان نامه باهم داشتیم و روابط دوستانه معمولی بود.
بعد از مدتی صحبت از راه دور (چت) متوجه شدیم شباهت های بسیاری از لحاظ روحی و دلی و سطح درک و شعور با هم داریم و این صحبت ها کمکم تلفنی هم شدن و تا جایی که روزی چند بار باهم تماس داشتیم و بحث هامون خیلی دوستانه تر و از روزمره هامون بودن. تقریبا بعد از 4 ماه متوجه دلبستگی شدیدم به این دخترخانوم شدم و منی که همیشه شک داشتم از انتخاب دختری مطمئن شدم که بهترین گزینه برای من این فرد هست و چون از دلبستگی شدید هردومون به هم مطمئن بودم موضوع رو بهش گفتم.
گفتم که توی معیارهای دوستی من بهترین بوده و دوست دارم ازش بخام که با من به سطح شناخت بیشتر از هم بیاد و این دوستیمون رو صمیمی تر کنیم و شناخت هارو بیشتر تا اگه قسمت شد و هردوبه این نتیجه رسیدیم که برای هم ساخته شدیم ازدواج کنیم.
اولش گفت من آمادگی ندارم و اینها تا راضی شد و قبول کرد. بعد از اون صمیمتمون خیلی بیشتر شد و حرفامون قشنگ تر. این صمیمیت تقریبا یک ماهی هست که به وابستگی احساسیمون به هم رسیده و واقعا در نبود هم چه در چت یا تماس هم رو کم میاریم.
تا اینکه چند روز پیش بهم رازش رو گفت، که اینکه دو سال هست که ازدواج کرده ولی با اینکه همسر سالم و با وضع مالی خوبی داره ولی از زندگیش راضی نیست و یک بار هم تقاضای تلاق کرده که حتی همسرش راضی شده مهریه اش رو بده ولی پیشش بمونه. حتی توی دوران نامزدیشون وقتی متوجه فاصله عاطفیش با همسرش شده قصد تموم کردن نامزدی روداشته ولی چون از اقوام دور بودن به ازدواج رسیده. ولی با این وجود از نظر عاطفی این خانوم تقریبا کاملا جدا شده از همسرش و همسرش هم تمام مدت سر کار هست و توجهی به نیاز های احساسیش نداره.
اولش که شنیدم خیلی ناراحت شدم و خودش خیلی ازم عذر خاست و دلیل نگفتنش رو اون وابستگی که از قبل ایجاد شده بود اعلام کرد و اینکه فکر نبودن من خیلی اذیتش میکرده ولی الان واسه اینکه میدونه اشتباه کرده حاضره با همه سختیش تموم کنیم این احساس از راه دور رو.
منم اولش هدفم همین بود ولی این وابستگی احساسی هردومون رو داشت توی دوری دو روز اول که ارتباطمون رو کم کردیم و خیلی جدی تر اذیت میکرد. و من وقتی دیدم اینقدر اذیت میشه بهش گفتم که کنارش میمونم به عنوان یه دوست و پشتیبان و توی کارها کمکش میکنم و امیدوارم اونم زندگیش بهتر بشه و پیشنهاد دادم برن پیش مشاور خانواده، که گفت رفتیم ولی اون نمیخاد تغییر کنه. با این نوع حضور من اونم موافق بود. ولی نظر خودش همش روی جدایی از همسرش هست و اگه قسمت باشه ازدواج با من. البته باید ذکر کنم که از نزدیک فقط 2 بار هم رو دیدیم و هردوخط قرمزامون رو در این رابطه رعایت میکنیم با تمام صمیمتی که داریم.
منم واقعا دوستش دارم و میدونم هیچ کار اشتباهی جز یه انتخاب نادرست توی ازدواجش اولش انجام نداده. و اگر جدا بشه برای من واقعا فرقی با یک دختر نداره.
نظر شما دوستان رو میخام بدونم درباره این رابطه و ازدواجمون اگر قسمت باشه و خدا بخواد.
ممنون از همه شما بزرگواران و عذر میخام بابت طولانی شدن توضیحاتم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)