به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آذر 92 [ 14:29]
    تاریخ عضویت
    1392-2-02
    نوشته ها
    232
    امتیاز
    1,214
    سطح
    19
    Points: 1,214, Level: 19
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 214 در 130 پست

    Rep Power
    36
    Array

    6 شوهرم پدرشو از خونمون بیرون کرد

    الان که دارم مینویسم مادرشوهرم و خواهرشوهرم اینجان.شوهرم با یه برادرش چند ماهیه قهرن.اونم بخاطر اینکه اون به پدرمادرش بی احترامی کرد و شوهرمم زدتش.امشب ما افطاری دعوتشون کرده بودیم و اون داداششم اومد.به شوهرم سلامم نکرد.وقتی داشت میرفت بلند خداحافظی و تشکر کرد اما شوهرم اصلا محلش نذاشت.وقتی رفت مادرش نشست یه گوشه و باهامون حرف نمیزد.وقتی شوهرم گفت چیه با دادوبیداد شروع کرد که اون مهمانت بود و چرا اینطوری برخورد میکنی و...
    شوهرم عصبی شد.خواهرشم حقو به مادرش داد.پدرشم شروع کرد به حرف زدن.یه دفعه شوهرم پا شد دست باباشو گرفت از خونه انداختدش بیرون.اونم یه نفرینی کرد و رفت.بعدش شوهرم شروع کرد به زدن خودش.اونقدر خودشو زد که سرش و صورتش ورم کرد.یه ساعت فقط افتاده بود.الان تازه بلند شد رفت بیرون.من چه خاکی به سرم بریزم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟شوهرم آخرش کار دستم میده.


    - - - Updated - - -

    شوهرم الان تنها رفته بیرون.گوشیشم نبرده.دارم سکته میزنم.
    وسط دعوا به مادرش گفت چرا از وقتی ازدواج کردم اینطوری باهام برخورد میکنین.من ازتون راضی نیستم.اونم برگشت گفت منم ازت راضی نیستم.نمیدونم ما چی براشون کم گذاشتیم.نمیدونم اشکال کار کجاست.نمیدونم.فقط میدونم زندگیمونو جهنم کردن.
    ناگفته نماند اونا همشون همیشه با هم دعوا دارن.چدر مادرش.پدرش با اون 2 تا داداش دیگش.همیشه.من اولین بار تو زندگیم چنین دعواهایی رو اونجا دیدم.و اونا مدعی هستن که شوهرم با ازدواجش با من بهشون بی احترامی میکنه.
    نمیدونم.واقعا الان گبجم.گیج گیج...........

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 16 مهر 92 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1392-2-29
    نوشته ها
    126
    امتیاز
    790
    سطح
    14
    Points: 790, Level: 14
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    139

    تشکرشده 82 در 51 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ریحان جان مگه با ازدواجتون مخالف بودن ؟چرا ازتون بدشون می اد؟ مهم رابطه خودت با همسرت اگه به طرفشون نره و طرف شما باشی دیگه مشکلی نیست

  3. 2 کاربر از پست مفید سان آی تشکرکرده اند .

    reyhan (چهارشنبه 09 مرداد 92), shapoor (چهارشنبه 09 مرداد 92)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 آذر 94 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1392-3-07
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    3,323
    سطح
    35
    Points: 3,323, Level: 35
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1,117

    تشکرشده 633 در 254 پست

    Rep Power
    44
    Array
    جای شکرش باقیه همسرتون طرف شماست و از روی تعصب بیخودی جانبداری نمی کنه من پیشنهاد می کنم شما به هیچ عنوان دخالت نکنید. همسر شما متوجه اشتباهش هست وبه زودی از دل پدرش در میاره.

  5. کاربر روبرو از پست مفید shapoor تشکرکرده است .

    reyhan (چهارشنبه 09 مرداد 92)

  6. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 بهمن 95 [ 05:25]
    تاریخ عضویت
    1392-2-15
    نوشته ها
    229
    امتیاز
    4,356
    سطح
    42
    Points: 4,356, Level: 42
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    321

    تشکرشده 247 در 117 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    35
    Array
    گلم من تجربه همچین مسائلی رو داشتم اول از همه هرگز دلسوزی نکن و نخواه که واسطه گری کنی وبخوای برای برقراری ارتباطی پیش قدم بشی چون همه کاسه کوزه ها سر شما خالی خواهد شد شک نکن پس اصلا دخالت نکن و فقط کنار همسرت باش و بهش محبت کن و اصلا نگو که نمی دونم اشتباه کردی و بی احترامی کردی و....... .اصلا اظهار نظر نکن فقط بهش دلداری بده و مظلوم نمایی کن و خودشیرینی برای همسرت.ببخشید اینقدر خودمونی حرف زدم اما این تجربه من بو که صاذقانه در اختیار شما قرار دادم.

  7. 8 کاربر از پست مفید heaven65 تشکرکرده اند .

    anahid (چهارشنبه 09 مرداد 92), del (چهارشنبه 09 مرداد 92), faghat-KHODA (چهارشنبه 09 مرداد 92), reyhan (چهارشنبه 09 مرداد 92), shapoor (چهارشنبه 09 مرداد 92), sookoot (پنجشنبه 10 مرداد 92), tamanaye man (چهارشنبه 09 مرداد 92), ویدا@ (چهارشنبه 09 مرداد 92)

  8. #5
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آذر 92 [ 14:29]
    تاریخ عضویت
    1392-2-02
    نوشته ها
    232
    امتیاز
    1,214
    سطح
    19
    Points: 1,214, Level: 19
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 214 در 130 پست

    Rep Power
    36
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط سان آی نمایش پست ها
    ریحان جان مگه با ازدواجتون مخالف بودن ؟چرا ازتون بدشون می اد؟ مهم رابطه خودت با همسرت اگه به طرفشون نره و طرف شما باشی دیگه مشکلی نیست
    نه،اصلا مخالف نبودن.کاملا سنتی و با آشنایی خانواده ها ازدواج کردیم.نمیدونم چرا.مادرش میگه برام کم میذاری.میگه من برات زحمت کشیدم حالا باید مزدشو بگیرم.شوهرم با من خوبه اما...مگه میشه این روابط روش تاثیر نذاره.الان زده خودشو ناقص کرده.معلومم نیست تا کی باید غصه این اتفاقو بخوره.ما هیچ کدوممون نمیخوایم بدون خانوادش زندگی کنیم.برامون مهمه رضایتشون.نمیدونم واقعا

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط @@@ نمایش پست ها
    جای شکرش باقیه همسرتون طرف شماست و از روی تعصب بیخودی جانبداری نمی کنه من پیشنهاد می کنم شما به هیچ عنوان دخالت نکنید. همسر شما متوجه اشتباهش هست وبه زودی از دل پدرش در میاره.
    من هیچ دخالتی نمیکنم.اما این رفتارها اولین بار که نیست.اونا کلا محبت کردن بلد نیستن.فقط وفقط انتظار دارن.هفته ای یک یا دو بار سر زدن کمه؟دیگه یه بچه چیکار باید برا مادرش بکنه؟

    - - - Updated - - -

    شوهرم از اول دانشجوییش همه خرجاشو خودش میداد.خرج عقد و عروسیو هم خودش داد.فقط یه مقدار ناچیزی کمک کردن.واسه همون یه مقدار شوهرم چه تشکری که نکرد.اصلا ازشون انتظار نداره.هیچ کاری واسمون نکردن.فقط انتظار دارن.نمیدونم چی میخوان از جون ما

    - - - Updated - - -

    تو رو خدا کمک کنین
    کسی نمیدونه با این عصبی بودن شوهرم چیکار میتونم بکنم؟باید ببرمش دکتر؟روانپزشک؟کی؟کمک کنید.زده خودشو ناقص کرده..........

  9. #6
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آذر 92 [ 14:29]
    تاریخ عضویت
    1392-2-02
    نوشته ها
    232
    امتیاز
    1,214
    سطح
    19
    Points: 1,214, Level: 19
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 214 در 130 پست

    Rep Power
    36
    Array
    تو رو خدا کمک کنین.
    چیکار میتونم برا همسرم بکنم؟چیکار کنم دیگه اینطوری نشه؟
    شوهرم با کوچیکترین عصبانیتی میکوبه به فرمون ماشین،هر چی دستش باشه میندازه و این دومین بار بود که اینطوری خودشو زد.مثل دیوونه ها.واقعا دیوونه میشه اون لحظه.میترسم.میترسم بازم اونطوری شه.دیشب چند نفری نمیتونستیم نگهش داریم.هی میزد خودشو.خدایا چیکار کنم؟؟؟؟؟؟


    - - - Updated - - -

    دیشب که شوهرم رفت بیرون سر صحبت باز شد با مادرشوهرم و خواهرشوهرم.
    اولین بار بود بعد 3 سال باهاشون حرف میزدم.کلی حرفای دلمو گفتم.اونام دلشون پر بود البته اما آخرش چیزی دستگیرم نشد که چی میخوان از ما
    گفتم من اولین بار تو عمرم همچین دعواهایی رو تو خونه شما دیدم.من تو خونواده خودم دعوا ندیدم .مادرشوهرم گفت خب شرایط خانواده ما فرق داره.از صفر شروع کردیم و ازین چیزا.گفتم من به دلیلش کاری ندارم.هیچ وقتم بخاطر این قضیه منت نذاشتم رو شوهرم و اونم حتی ازم تشکر میکنه بخاطر این رفتارم(واقعا هم همینه)
    اما دردم اینه که شما به من میگین اون با ازدواج با من اینطوری شد.ساکت شد.هیچ حرفی واسه گفتن نداشت.
    شروع کرد که من با سختی بچه هامو بزرگ کردم.یه طوری داشت از سختیهاش میگفت که انگار هیچ مادر دیگه ای واسه بچش زحمت نکشیده.من گوش کردم.گفتم شما سختی کشیدین خب همه آدما اوایل زندگیشون سختی کشیدن.پدرمادر منم شختی کشیدن.اما بهش حق هم دادم.ولی گفتم من نمیتونم این عصبانیت شوهرمو درست کنم.کاری ازم برنمیاد(اینو نگفتم که این عصبانیتش نتیجه یک عمر دعوای شما و شوهرته) و کلی از شوهرم خوبی گفتم.کلی ازش تعریف کردم اما گفتم این یه ویژگی بدو هم داره.

    - - - Updated - - -

    فکر کنین وسط دعوا که شوهرم له و لورده شده بود به مادرش گفت من تاحالا دلم میخواست نزدیک شما زندگی کنم اما الان دیگه دلم نمیخواد.مادرش برگشت گفت شما از اولم دلتون نمیخواست نزدیک ما باشین.حالا ما تو شهر مجاور شهر اونا که یک ربع فاصله زمانی داره زندگی میکنیم.اونم بخاطر شغل همسرم.تا تقی هم به توقی میخوره شوهرم اونجاست.اما مادرش انتظار داره ما طبقه بالای خونه اونا زندگی کنیم.بدون هییییییییییییچ درکی.که پسرم اونجا شاید سختش باشه.چون شغلش طوریه که در روز چند بار میاد و میره.رفت و آمد براش سخته.فقط و فقط به خودشون فکر میکنن.من حتما با این وضعیت باید میرفتم اونجا زندگی میکردم!!!!!!هیچ کدومشون با هم نمیسازن.تو عقدم بودیم هزار بار دعوا کردن.مگه اعصابمونو از سر راه آوردیم.هر روز هر روز دعوا
    شوهر بیچاره منم میشینه پیش خودش میگه(البته قبل دعوا) من نتونستم خونه بخرم یا ماشینمو بهتر کنم با اینکه پولش بود و الان همه چی گرون شد.لابد مادرم ازم راضی نیست.نرفتم خونشون زندگی کنم و..........
    ای خداااااااااا..چقدر دلم پره
    ویرایش توسط reyhan : چهارشنبه 09 مرداد 92 در ساعت 10:54

  10. کاربر روبرو از پست مفید reyhan تشکرکرده است .

    گل آرا (چهارشنبه 09 مرداد 92)

  11. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 94 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,041
    سطح
    45
    Points: 5,041, Level: 45
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 699 در 298 پست

    Rep Power
    60
    Array
    من نمیدونم چی بگم ریحان خانم.
    فقط به آرامشی که داری غبطه خوردم. خیلی قشنگ موضوع به این بغرنجی رو پذیرفتی و فقط نگران شوهرتی.آفرین واقعا.

  12. 2 کاربر از پست مفید گل آرا تشکرکرده اند .

    reyhan (چهارشنبه 09 مرداد 92), roze sepid (چهارشنبه 09 مرداد 92)

  13. #8
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آذر 92 [ 14:29]
    تاریخ عضویت
    1392-2-02
    نوشته ها
    232
    امتیاز
    1,214
    سطح
    19
    Points: 1,214, Level: 19
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 214 در 130 پست

    Rep Power
    36
    Array
    گل آرای عزیز ممنونم.ار اینکه دیدم شما برام پست گذاشتین خوشحال شدم چون همیشه میبینم خوب همه رو راهنمایی میکنی
    شوهرم بعدازظهر اومد خونه.هنوزم ناراحت و عصبانیه.کلی درموردشون حرف زد.منم یه مقدار بهش حق دادم یه مقدارم نه.بهش گفتم من اینو از خودت یاد گرفتم که ما پدر مادرمونو نمیتونیم تغییر بدیم اما خودمونو که میتونیم.گفتم باید خودتو کنترل کنی.کلی آرومش کردم و خوابید
    اما میشناسمش.الان کلی غصه میخوره،پشیمون میشه ولی بازم دفعه بعد تکرار میشه.پدر مادرشم کلا رو اعصابشن.اینم بچه اوناست خب.
    الان شوهرم باهام خوبه اما این عصبانیتش همیشه باهاشه.یعنی من خیلییییییییی مراعاتشو میکنم که آروم بمونه.من و اون خودمون اوایل خیلی مشکل داشتیم و یه بار دقیقا پارسال ماه رمضون سر دعوای من و اون خودشو همینطوری زد.یه بارم دست رو من بلند کرد.البته فقط یه بار.
    الان کسی نمیتونه کمک کنه که من با این عصبانیتش چیکار باید بکنم؟نیاز به درمان داره؟کسی تجربشو نداره؟
    تو رابطه خودم و اون تونستم تا حد زیادی کنترلش کنم.وقتی میبینم داره عصبی میشه دیگه بعد یک سال ونیم تقریبا میدونم چیکار کنم بدتر نشه.اما با پدرمادرش نه.باورتون میشه امروز بهم میگفت دیشب دنبال شیشه میگشتم.نگرانشم.مگه قتل چیه؟همینه دیگه.عصبی میشن یه لحظه.دست خودشون که نیست.


  14. کاربر روبرو از پست مفید reyhan تشکرکرده است .

    گل آرا (چهارشنبه 09 مرداد 92)

  15. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 94 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,041
    سطح
    45
    Points: 5,041, Level: 45
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 699 در 298 پست

    Rep Power
    60
    Array
    خواهش میکنم. ممنون از لطفت. اما من با اینکه راه درست رو میدونم خودم تو عمل میمونم.
    چون شخصیت آرومی ندارم. من خودمو میذارم جای شما، اگه خونواده شوهرم بهم بگن از وقتی با تو ازدواج کرده این جوری شده ، عمرا افطاری دعوتشون کنم.
    شما چرا نگرانی وقتی اینقدر آروم و خانومی؟
    خیلیییی خوبه. مطمئن باش آرامش درونیت بالاخره رو شوهرت اثر میذاره و ایشونم میشه مثل شما.
    من اگه از روز اول نصف شما آرامشم رو حفظ میکردم و الکی آتیش روشن نمیکردم، الان خیلی اتفاق ها نیفتاده بود. آخه شوهر من تا این حد که خودزنی کنه عصبی نیست.
    یه سری به تاپیک من تو قسمت سایر مشکلات خانواده بزن.

  16. کاربر روبرو از پست مفید گل آرا تشکرکرده است .

    reyhan (چهارشنبه 09 مرداد 92)

  17. #10
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آذر 92 [ 14:29]
    تاریخ عضویت
    1392-2-02
    نوشته ها
    232
    امتیاز
    1,214
    سطح
    19
    Points: 1,214, Level: 19
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 214 در 130 پست

    Rep Power
    36
    Array
    حتما عزیزم.البته تاپیکهای قبلبتونو دنبال میکردم.
    من هیچ وقت تا به حال جواب خانواده شوهرمو ندادم.یه هفته بعد عروسیمون رفته بودیم خونشون.مادرش به یه دلیل کاملا غیرمنطقی دعوا راه انداخت و حرفای خیلی بدی بهم زد.من فقط از خونشون رفتم بیرون.و خونشونم نرفتم.تا اینکه خودشون یکی دو هفته بعد اومدن خونمون.منم خیلی محترمانه تحویلشون گرفتم.شامم براشون پختم.
    من خانواده خیلی آرومی دارم.تک دخترم و یه داداش کوچیکتر از خودم دارم.حتی خودم باورم نمیشه چطور تحملشون میکنم.چون کوچکترین بی احترامی و توهینی تو خونه خودم ندیده بودم.حتی همیشه از نوع رابطم با اونا غصه میخورم.چون اونام از من راضی نیستن و من نمیدونم چرا میخوام هر طوری شده راضیشون کنم.
    البته اتفاق دیشب یه نتیجه مثبت داشت که من تونستم با خواهرشوهرم و مادرشوهرم حرف بزنم و یه سری چیزارو براشون روشن کنم.
    خوشحالم که از همسرم فقط دفاع کردم و به خواهرش گفتم خیلی همسرمو دوست دارم.اما بهشون فهموندم اگه اون عصبیه با منم همینه.البته مادرش همه فقط چند دقیقه پیش ما بود و خواهرش گفت بره و نمیدونم چقدر حرفام بهش منتقل میشه.
    ویرایش توسط reyhan : چهارشنبه 09 مرداد 92 در ساعت 18:30


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:25 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.