سلام من یکساله که ازدواج کردم خودم ۳۳ همسرم ۳۸ سالشه ما تقریبا سه سال نامزد بودیم نزدیک عروسی تو رفت و آمدهای مکرری که با یکی از دوستان داشتیم احساس کردم همسرم توجه خاصی به همسر دوستمون داره بطوریکه با حضور اون خانم من فراموش میشم مثلا یکبار من باهاش حرف میزدم اون خانومم با چند نفر دیگه یه موضوع خنده دار تعریف میکرد یهو وسط حرف من زد زیر خنده و دیگه به حرف من توجهی نکرد بیشتر سعی میکرد جایی باشه که اون خانم هست با زیرکی حواسش به منم بود که جریانو متوجه نشم یکی دو بار وقتی تمام حواسش به اون خانم بود دیدمش ولی اون منو ندید بالاخره بعد از مدتی به این موضوع اعتراض کردم در جواب من حاشا کرد و بهم انگ دیوانگی زد از اون به بعد سعی کرد رفتارشو کنترل کنه ولی با این حال من کاملا تغییر حالتشو احساس می کردم مضاف بر اینکه اون خانم هم متوجه این قضیه شد و اونم سعی میکرد به همسر من نزدیک بشه بعد از مدتی اتفاقی رابطه ما با این خانواده قطع شد(قطع رابطه انتخاب ما نبود اون خانواده شرایطشون تغییر کرد ودور شدن) بعد از مدتی ما ازدواج کردیم بعد از یکسال جدیدا متوجه شدم همسرم به یکی از همسایه ها که یه خانم مطلقه و تنهاست توجه میکنه طوریکه تمام رفت و آمدهای ایشون رو از چشمی کنترل میکنه هر بار که از راهرو رد میشیم چک میکنه ببینه رو در واحد قفل خورده یا خانم منزل هستن چند شب پیش که از مهمونی برمیگشتیم ساعت یک شب دید اون خانم داره با یه مرد که جلوی آپارتمان ماشینشو پارک کرده سوار میشه و میره تا دو روز هیچ حرفی نمی زد اگرم من چیزی می گفتم با بی حوصلگی جواب می داد تا اینکه ازش پرسیدم چرا دو روزه پکری چیزی شده از من ناراحتی؟ به محض اینکه گفتم شروع کرد حاشا کردن و بگو بخند فردا بریم خریدو عزیزم چیزی لازم نداریو ...از این حرفا دیگه مطمپن شدم یه چیزی هست چند روزی صبر کردم بعد بهش مستقیم گفتم چرا اینقدر از چشمی بیرونو نگاه میکنی گفت میخوام ببینم چه خبره (قبلا یه طبقه بالاتر بودیم اینکارو اصلا انجام نمیداد)گفتم چطور بالا اینکارو نمیکردی چیزی شده هول شد( این وقتا معمولا به من نگا نمیکنه جواب میده )(یکبار که صدای خانومو تو راهرو شنیدم و دیدم دوباره داره از چشمی نکا میکنه پرسیدم کیه گفت دو تا مرد دارن تو راهرو حرف میزنن (من کم شنوایی دارم اون فکر میکرد نشنیدم میخواستم امتحانش کنم مطمءن شم)که بازم دروغ گفت)اون شب بهش گفتم که من صدای زن شنیدم ولی تو گفتی مرده. داری چیکار میکنی? از جواب دادن طفره رفت وبه بهانه چایی ریختن رفت تو آشپزخونه من دیگه ادامه ندادم چون برا من ثابت شد که فکرم غلط نبود و اون بازم فکرش جای دیگه هست میدونستم هر چی بگم فقط دروغ میشنوم تا یکی دو روز نگاهاشو قطع کرد رفتاراشو عوض کرد یکی دو بارم وقتی فکر میکرد خوابم جلو در دیدمش که باز داره راهرو رو چک میکنه برگشت منو دید هول شد و شروع کرد حرفای بی ربط زدن که فقط موضوع گم بشه با این رفتاراش بیشتراطمینان پیدا کردم چیزی هست.ولی چیزی نگفتم چون میخوام راه درست رو پیدا کنم اینکه واقعا با این مرد باید چیکار کنم نمیخوام قبل از اینکه مطمءن بشم حرکتی بکنم که پشتش پشیمونی باشه تو این مدتی که میشناسمش هیچوقت احساس نکردم با کس دیگه ای رابطه داره نمیدونم دلیلش اینه که به کسانی علاقمند شده که راهی برا رابطه نداشته مثلا همون خانم متاهل که گفتم . یا تو ارتباطش با جنس مخالف زرنگ نیست و اگر کسی سراغش بیاد شروع میکنه. واقعا از این نظرا نمیشناسمش فقط میدونم رابطه های زیادی نداره بیشتر رابطه هاش کاریه بعد از کارش خونست و تمام زمانش رو تو خونه میگذرونه و بیشترم تمایل داره تنها باشه یعنی منم نباشم .حالا من موندم با یه مردی که هر روز عاشق یکی میشه از نظر مالی قوی نیست تحصیلات و سطح خانوادگیش از من پایینتره و من هیچوقت حس نکردم تو این زندگی یه پشتوانه دارم خودم شاغلم وایشون هیچ خرجی برای من نمیکنه فقط اجاره خونه و خوردوخوراک رو میده به شدت سر خورده شدم بیشتر از همه اینکه میبینم برای خانم دیگه ای هیجان زده هست و نمیتونه پنهانش کنه آزارم میده با همیم با هم میخندیم ولی هر دو داریم واقعیتوپنهان میکنیم (اون حسشو پنهان میکنه منم اینکه میدونم دلش جای دیگست) راهنماییم کنید وقتشه که از این زندگی برم بیرون یا راه دیگه ای هست کاملا انرژیمو از دست دادم من از خیلی چیزا گذشتم خیلی حرفا شنیدم ولی به خیال علاقه ای که حالا میفهمم هیچوقت نبوده پا تو این زندگی گذاشتم خیلی زود جواب خوش باوریمو گرفتم لطفا کمکم کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)