سلام
دوستان امیدوارم بتونم با کمک شما مشکلاتم رو حل کنم.
مدت کوتاهی هست که عقد کردم،ازدواجم از نوع کاملا سنتی نبود یعنی یک آشنایی کوچیک قبلی بینمون پیش اومد ولی جنبه دوستی نداشت و از اول قصد هردومون ازدواج بود.
همسرم تقریبا 80 درصد همونی هست که می خوام ؛کلا همیشه احساس خوشبختی می کردم کنارش،احساس اینکه هیچ زوجی به خوشبختیه ما نیست،اونم همین حس رو داره وهمیشه میگه که خیلی احساس آرامش و خوشبختی می کنه.خیلی به من اهمیت میده،مهربونه،هیجان انگیزه،کودک درونش زنده است،شوخ طبعه، بلند پروازه ولی منطقی،آد م با برنامه و مرتبیه، یعنی درکل ویژگی های مثبتش کم نیست.ولی در اوج خوشبختی مون
یک اتفاقی بینمون افتاد که من حس میکنم حرمت بینمون از بین رفت،واقعا نمیتونم رفتارش رو حضم کنم.آخه ما هنوز اول راهیم،وقتی اول زندگی ،قبل از زیر یک سقف رفتن،اینجوری بینمون بی حرمتی شد که خیلی بد بود،اصلا باورم نمی شد زندگی من همچین اتفاقی توش بیفته.(البته فقط از طرف اون بود من خیلی منطقی بودم)برای اینکه طاقت دعوا و ... رو نداشتم من زود معذرت خواستم درحالیکه به هیچ وجه تقصیر کار نبودم ولی معذرت خواستم گریه کردم کلی.گفتم ببخشید اذیتت کردم تا قضیه تموم شه و جو آروم شه.چندبار دیگه هم قبلا عصبانیتش رو دیدم ولی نه در حد دیشب.و اون چندبارهم همش من معذرت خواستم ودلجویی کردم درحالیکه حق با من بودها.حالا نمیدونم این رفتار من یک زن لطیفه یا نه یک زن ضعیف؟که خودشو نادیده میگیره؟آیا با این رفتار اون بدتر نمیشه؟من چه برخوردی کنم
.من فقط شمارودارم خواهش میکنم تنهام نزارید.
:(
علاقه مندی ها (Bookmarks)