سلام من و همسرم 5/6 ساله با هم ازدواج کردیم 4 سالشو برای ادامه تحصیل خارج از کشور بودیم شوهرم ادعا می کنه که خیلی منو دوست داره و بدون من نمی تونه زندگی کنه ولی من نمی تونم این حرفشو باور کنم کلا نسبت به من و زندگیش مسولیت پذیر نیست خیلی هم دهن بینه بحث من اینجا این نیست من تصمیم گرفتم از جدا شم در حال حاضر به خاطر بیماری پدرم من خونه پدرم هستم و اون خونه خودش که خالیه و یه سری وسایل مختصر برده زندگی می کنه البته هفته ای چند شب هم خونه مادرشه هفته آینده من عروسی برادر زاده ام است بعدش می خواهم بهش بگم که دیگه باید قصه زندگیمون بسته بشه و وسایل شخصی و لباس هاشو بهش بدم راهنماییم کنید چطوری باید این کارو انجام بدم قرار بزارم وسایلو ببرم خونه بهش بدم و بعد بگم؟ یا راه حل بهتری دارید اینقدر من باهاش مدارا کردم که مطمینم باور نمی کنه ممکنه همون موقع بگه باشه ولی 2 روز بعد زنگ می زنه میگه این مسخره بازی ها رو جمع کن بیا بریم بیرون کمکم کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)