به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 14
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 اسفند 92 [ 22:52]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    3,858
    سطح
    39
    Points: 3,858, Level: 39
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    31

    تشکرشده 33 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array

    حس تنفر و ترس از مادر شوهر

    قبلا مشکلم را این جا گفتم : www.hamdardi.net/thread-23485.html

    من قبلا این جا مشکلم رو توضیح دادم و تصمیم گرفتم که بزنم به بی خیالی و با کمک مشاور مشکل رو حل کنم . مشاور رفتن ما نه تنها مشکل ما رو حل نکرد که حتی بدتر هم کرد . وقتی من رفتم مشاور و براش همه چیز رو توضیح دادم ، جلسه بعد مادرشوهر و پدرشوهرم به مشاور مراجعه کردند و جلسه بعد من رفتم . حرف های مشاور منو در هم فرو ریخت . مادرشوهر و پدرشوهرم حرفای سنگین و مسخره ای رو بهش گفته بودن و مشاور به من حق رو می داد و تاکید می کرد من 2 بار در هفته اونم با برنامه ریزی از قبل تعیین شده نباید برم خونشون و از من خواست جلسه ی بعدی شوهرم بره مشاور که همسر من رفت ...
    مادر شوهرم به شدت برای مشاور موضع گرفت و بعد از آخرین مشاور بارها تاکید کرد که مشاور دروغ گفته و اونا چنین حرفائی نزدن که البته این حرفشون عجیبه چون من بعید می دونم یه مشاور اون قدر بی تدبیر باشه که بخواد تو مسئله ای که براش سود نداره دروغ بگه اونم در حالی که قرار بود ما جلسه بعد 4 نفری بریم !
    مادر شوهرم تو این مدت با پدرشوهرم دست از دعوا و تلخی برنداشتن . حتی یک شب که ما دیدنشون رفته بودیم تماس گرفتن خونه ما بعدش و دعوا و حرف گنده و کوچیک نثارمون کردن !!!
    و حالا نوبت از یه مشاور دیگه گرفتن و رفتن حرف هاشون رو زدن و از ما خواستن شنبه مشاور 4 نفری بریم و این در حالیه که از حرفایی که من به مشاور گفته بودم حسابی عصبانی بودن و می گفتن چرا این مسائلو گفتی چون مشاور نظرش نسبت بهشون برگشته بود در حالی که من دروغ نگفتم و حقیقت ها رو گفتم .
    ایشون چند بار به همسر من تاکید کردن که اصلا من نباید حرفی داشته باشم ! و بی خود من رفتم با مشاور حرف زدم و فقط باید می رفتم حرفایی که اونا به مشاور زدن رو می شنیدم. الان هم در عمل همین کار رو کردن و خودشون حرفاشون رو زدن و نوبت گرفتن که من بدون این که قبل این جلسه 4 نفری حرفام رو با مشاور زده باشم باید برم مشاور .
    من به همسرم گفتم به هیچ وجه تو این جلسه شرکت نمی کنم و من باید طبق حقم یه جلسه با مشاور جداگونه حرفامو بزنم .
    حالا پر از نفرت ازشون هستم و از این مسئله دارم رنج می برم . در طول روز به حرف ها و رفتارهاشون فکر می کنم و عذاب ممی کشم . انگیزه هام رو دارم نسبت به زندگی از دست می دم و از دستشون خسته ام و الان 10 روزی می شه در حالت قهریم البته با همسرم تلفی و گاها حضوری ملاقات می کنن اما من هیچی .
    به روز می خوان من اوقاتمو با اونا بگذرونم در حالی که مخصوصا با این کاراشون من ازشون متنفرم ...
    توقع دارن من بعد از کار برم خونه اونا و شام درست کنم کنارشون تا شوهرم بیاد !!!! به زور می خوان !!! توقع دارن هر مهمونی می رن بیا مهمون می آد ما هم باشیم !!!
    مدام هم شوهرم رو توی عذاب وجدان می اندازن که حال مادرشون بده و از بس حرص می خوره از دست ما و اینا ...
    همیشه هم از وقتی ازدواج کردیم از من طلبکارن ، همیشه ! یه بار محض رضای خدا نگفتن اینم آدمه !
    من خسته ام ، خواهش می کنم کمکم کنید
    ضمن این که من مدام در هراسم که وقتی بچه دار شدم اینا از من توقع دارن نوه شون مدام جلوی چشمشون باشه و همون طور که مدام از من عیب می گیرن از نحوه بچه داری من ایراد خواهند گرفت. دلم نمی خواد وفتی بچه دار می شم این درگیری ها رو داشته باشم

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 اسفند 92 [ 22:52]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    3,858
    سطح
    39
    Points: 3,858, Level: 39
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    31

    تشکرشده 33 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: حس تنفر و ترس از مادر شوهر

    [align=justify]همسرم می خواد جلسه مشاوره ای که مادرشون ترتیب داده رو بره
    خانواده همسرم فقط یه راه رو برای خودشون در نظر گرفتن که ما رو بشونن سر جامون . نمی دونم چرا نمی فهمن من و همسرم مسئول پر کردن تنهایی و سرگرم کردن شون نیستیم و نمی فهمن من آدمم و کارائی دارم که باید انجام بدم و دلم نمی خواد تنها پاشم برم اون جا . [/align]
    کاش من می تونستم روی خودم کار کنم و به زندگیم برسم

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 اسفند 92 [ 22:52]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    3,858
    سطح
    39
    Points: 3,858, Level: 39
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    31

    تشکرشده 33 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: حس تنفر و ترس از مادر شوهر

    دوستای عزیزی که این متن رو می بینن بی زحمت در تاپیک مشکلات به مدیر همدردی مطرح کنن که من 4000 تومن به صورت آن لاین پرداخت کرده ام (جمع) و هنوز اکانت من فعال نشده است . لطفا پی گیری بفرمائید . ممنون می شم دوستان

  4. 2 کاربر از پست مفید 1dokhtar تشکرکرده اند .

    1dokhtar (چهارشنبه 05 مهر 91)

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 اسفند 92 [ 22:52]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    3,858
    سطح
    39
    Points: 3,858, Level: 39
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    31

    تشکرشده 33 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: حس تنفر و ترس از مادر شوهر

    کسی متاسفانه به این تاپیک جوابی نداد . اوضاع هم بد و بدتر از هر چیز شد. امروز همسرم با خانواده اش به مشاور رفت. مشاور حق را به ما داد و خانواده ی همسرم ناراحت شدند. بعد از بیرون آمدن از مشاور با همسرم به شدت دعوا کردند و جلوی مشاور شخصیت و غرورش را خرد کردند بابت پولی که به همسرم داده بودند تا با آن کار و زندگی راه بیاندازد و حالا گفته بودند که پس بده ...
    شب هم مادرشوهرم زنگ زد و با داد و بیداد از همسرم شماره برادر مرا می خواست تا راجع به من حرف بزند. همسرم خیلی عصبانی شد و با دعوا مکالمه قطع شد. بعد از آن من همه چیز را برای برادرم مختصر تعریف کردم و او با بزرگواری سعی کرد مرا آرام کند . مادر ایشان به من زنگ زدند و بنای دعوا و فحش را گذاشتند ...
    همسرم به آن ها تماس گرفت و دعوا به قدری شدید بود که من کلماتی که هرگز شوهرم به کار نمی برد را از او شنیدم . همسرم له شد ، شخیتش خرد شد ... این را از حرف هایی که ربطی به شخصیتش نداشت می فهمیدم.مادرش حرف های بدی راجع بع من و خانواده ام می زد و با این کار عصبانی ترش می کرد .شوهرم به آن ها گفت همه چیز تمام شده و دیگر نمی خواهد پسرشان باشد ...
    من امشب له شدم ، خرد شدن همسرم را دیدم و کمرم زیر بار حرف هایی که راجع به عیب های خانواده ام که بی گناه بودند ، شکسته شد ...
    با تمام وجود آرزوی مرگ می کنم . خس می کنم مقصر تمام بدبختی های همسرم من هستم . شاید اگر با زنی ازدواج می کرد که اخلاقش شبیه خانواده اش بود کم تر آسیب می دید . من از خودم بیزارم ، از این وضعیت و کاش جرات داشتم از این دنیا بروم ...
    خسته ام از بودن ... از بودنی که مسبب رنج عزیزترین هام هست . پدر ندارم و می دانم اگر مادر بداند کسانی که دخترش همیشه از آن ها تعریف می کند چه حرف هایی می زنند ...
    و برای همسرم دلم می سوزد که کسی را ندارد تا برایش حرف بزند . من زن او هستم ... کاش دوستی داشت ... کاش من می مردم ...

  6. #5
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    353
    Array

    RE: حس تنفر و ترس از مادر شوهر

    عزیزم من درباره زندگی مشترک و خانواده های همسرها معمولا نظرات درستی نمی تونم بدم. واسه همینم نمی تونم بهت نظری بدم که بتونه کمکی واست باشه. امیدوارم دوستانی که می تونن بیان اینجا نظر بذارن و البته دوستانی که شارژ دارن تاپیکتو بذارن توی تاپیک نیاز به حضور کارشناسان.
    امیدوارم مشکلاتت حل شه.
    موفق باشی.

  7. کاربر روبرو از پست مفید meinoush تشکرکرده است .

    meinoush (پنجشنبه 23 شهریور 91)

  8. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    224
    Array

    RE: حس تنفر و ترس از مادر شوهر

    دوست عزیز

    به هیچ عنوان آتش دعوا رو شعله ورتر نکن فقط سعی کن به همسرت آرامش بدی.اینکه اونها پشت سر پدر مادر شما بد گفتن رو اصلا به روش نیار همین که همسرت نپذیرفته کافی هست.فعلا که عصبانی هستی با خانوادش برخوردی نداشته باش اصلا به خانوادت هم این بحثها رو انتقال نده.

    از یک چیز دیگه هم مطمئن باش اینکه مشکل همسر شما و خانوادش حل خواهد شد فقط این وسط هر حرفی شما بزنی توی ذهنشون میمونه اونا همدیگه رو میبخشن چون هم خون هم هستن پس فکر نکن همسرت و خانوادش به خاطر شما از هم جدا شدن.

    اگه میتونید پولی که خانوادش دادن رو بهشون برگردونید تا اگه برای آشتی پیشقدم شدید فکر نکنن به خاطر پول هستش

    چند هفته دیگه که اعصابشون آروم شد برای آشتی پیشقدم بشید به احتمال زیاد بعد از این دیگه زیاد هم پا پیچ شما نمیشن.

    اگر دوره قهر طولانی بشه همسرت هم از نظر روحی کم میاره و شاید دیگه برخوردهای الانش رو با شما نداشته باشه.سعی کن در عین حال که برنامه های خاص خودت رو تو زندگی دنبال میکنی و بر اساس برنامه دیگران زندگی نمیکنی بزرگواریت رو هم نشون بدی.منظورم اینه که بهشون نشون بده دوست داری روابط حسنه باشه و قطع ارتباط مد نظر شما نیست فقط میخوای برنامه های خودت رو هم توی زندگی داشته باشی.به روی خودت نیار میدونی راجع به خانوادت چی گفتن.

    از این بحرانها توی هر زندگی ممکنه پیش بیاد سعی کن بهترین مدیر برای گذر از این بحران و بقیه بحرانها در زندگی باشی...

    موفق باشی

  9. 2 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    فکور (پنجشنبه 23 شهریور 91)

  10. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 اسفند 92 [ 22:52]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    3,858
    سطح
    39
    Points: 3,858, Level: 39
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    31

    تشکرشده 33 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: حس تنفر و ترس از مادر شوهر

    مینوش عزیز ممنونم از توجهی که کردی

    فکور عزیز ممنون بابت وقتی که گذاشتی و با من همفکری کردی . راستش خیلی خیلی برام سخته رفتارهاشون رو کنار هم بگذارم . مثلا این که می گی به روشون نیارم که راجع به خانواده ام حرف زدم چون از یک طرف فک کردن من از این که برن با برادرم که نقش پدرم رو برام یه جورایی داره ، حرف بزنن ، می ترسم ... من بهشون گفتم که این کار در شان شون نیست اما بدشون اومده . از یه طرف بد خانواده ام رو می گن از اون طرف می خوان برن براشون از من بگن ... ضمن این که حس می کنم در رابطه با خانواده ام دارن یه جوری باهام برخورد می کنن انگار بی کس و کارم . فک می کنم مجبورم برم یه سری رفتارها و حرف هاشون رو برای برادرم بگم که ایشون ازشون بخواد کم تر به من آسیب بزنن . این قدر من تعریف شون رو هر جا رفتم کردم که وقتی برای برادرم داشتم می گفتم دعوام کردن همش تلاش می کرد بگه اونا که مشکلی ندارن ... من ناچارم یه چیزایی رو بگم هم به این علت و هم این که اونا می خوان برن حرفایی که صحیح نیست راجع به من بزنن و خب من باید قبلش برای برادرم توضیح بدم یه جورایی ...
    همسرم هم الان تو یه برزخ وحشتناکیه . همون طور که می گید دووم نمیاره حتی از همین الان داره می پیچه به خودش. یه سری حرفای خیلی بد بهشون زده که پشیمونه و من همون لحظه بهش التماس می کردم نگه اما اون قدر عصبانی بود که حال خودشو نمی فهمید و بابت اونا عذاب وجدان داره اما کلیتش حق رو با خودش می دونه . من ازش خواستم یکی دو هفته دیگه بره آشتی کنه اما از من توقع نداشته باشه مثل قبل به مادر و پدرش به چشم پدر و مادر نگاه کنم .
    فکور جان من خیلی دوست دارم بتونم تو این قضایا به خودم مسلط باشم و راه درست رو انتخاب کنم . از راهنمایی های شما و بقیه ی دوستان هم استقبال می کنم . روزهای خیلی سختی داریم . از لحاظ مالی به شدت در تنگنا هستیم و از لحاظ روحی داریم این فشارها رو تحمل می کنیم .
    اصلا شما به من بگید مسخره نیست که پدرشوهر من با این سن و سال و اون همه ادعا در بزرگوار بودنش شبی که بحث شد با مادرشوهرم گوشی رو گذاشته بودن روی بلندگو و یه جور خاله زنکی یکی این به من می گفت یکی اون ؟ یا مثلا یه حرفایی می زنه اصلا آدم درمی مونه پس اون همه ادعا از بزرگی چی شد ؟ می گن : رفتید فلان جا مسافرت یه زیرپیرهنی هم برای من سوغاتی نیاوردید !!!!
    نمی دونم ... من دارم کم کم سطح شون رو می پذیرم . برام سخته اما نشد نیست اما همسرم می گه من توی شوکم ! تو عمرم ندیدم پدر و مادرم با دشمن شون این جور برخورد کنن که دارن با من و تو برخورد می کنن . دلم می خواست می شد به یه روشی به همسرم بقبولونم که سطح شون همینه و باید پذیرفت شون تا اون هم کم تر آسیب ببینه


  11. کاربر روبرو از پست مفید 1dokhtar تشکرکرده است .

    1dokhtar (پنجشنبه 23 شهریور 91)

  12. #8
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 اردیبهشت 94 [ 09:58]
    تاریخ عضویت
    1389-9-28
    محل سکونت
    ایران_شیراز
    نوشته ها
    3,166
    امتیاز
    21,370
    سطح
    92
    Points: 21,370, Level: 92
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 980
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1000 Experience Points10000 Experience Points
    تشکرها
    14,388

    تشکرشده 15,106 در 3,401 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    339
    Array

    RE: حس تنفر و ترس از مادر شوهر

    1dokhtar عزیز سلام

    شرایطت رو درک میکنم امیدوارم هر چه زودتر بحران رو مدیرت کنی

    نقش شما در این دعوا میتونه خیلی به این بحران کمک کنه

    دنبال دلیل حرفای توهین آمیز خانواده شوهرتون نباشید

    تا میتونی به شکایت و یا ناسزاهاشون فکر نکن و چرا برای خودت نساز

    به هر حال در دعوا که حلوا پخش نمیکنن پس تا میتونی سعی کن از ته دلت ببخشیشون

    وقتی دلت صاف بشه میتونی به همسرت کمک کنی و از این برزخ نجاتش بدی

    من حس میکنم اولین اقدام شما حل این تنش ها در ذهنت هست تا با خودت کنار نیای نمیتونی قدم مثبت برداری

    دوست عزیزم سعی کنی ببخشی هر چه شنیدی

    موفق باشی پیگیر تاپیکت هستم

    نگران نباش

  13. 3 کاربر از پست مفید ویدا@ تشکرکرده اند .

    ویدا@ (جمعه 28 مهر 91)

  14. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    224
    Array

    RE: حس تنفر و ترس از مادر شوهر

    اگه اونا به برادرت بگن و قبلش شما چیزی نگفته باشی اتفاقی نمی افته برادرت به شما میگه و شما از خودت دفاع میکنی ولی وقتی اونا ببینن شما هیچی به برادرت نگفتی بزرگواری شما رو میبینن.

    به نظر من همسر شما هم یک کم اشتباه کرده باید همون اول بهشون میگفت شما فعلا عصبی هستید اجازه بدید بعدا صحبت کنیم.نه بذاره کار به جایی برسه که حرفایی بزنه که پشیمون بشه.

    میدونی چرا اونا با شما دشمن هستن؟چون فکر میکنن داری یواش یواش بچه ای که کلی براش زحمت کشیدن رو از دسنشون در میاری باید ازاول نمیذاشتی این تفکر رو داشته باشن.میگن الان که عقد هست اینقدر کم توجه هست خدا به داد بعدا برسه.

    شما هم حتما این مد نظرتون نبوده ولی به هرحال اونا این برداشت رو داشتن.اینکه برای سوغاتی و ... گله میکنن یعنی اینکه خیلی نیاز به محبت شما دارن و حالا شدن مثل بچه ای که از پدر مادرش محبت نبینه و برای جلب توجه جیغ میزنه حرکات بچه گانه نشون میده حرکات اونها هم صحیح نیست ولی باید پذیرفتشون.

    شوهر شما هم نباید به شما بگه اونا با دشمناشون هم اینجوری نبودن بهتر بود جوری حرف میزد شما کمتر ازشون زده بشی.

    فقط همونطور که گفتم اینا همدیگه رو میبخشن همسر شما هم بدون اونا نمیتونه خیلی دوام بیاره سعی کن نقش یک فرشته رو بازی کنی تا حداقل بعد تمام شدن این قضایا برای شوهرت عزیزتر شده باشی حتی اگه برای فامیلش فرق نکرده باشی.میدونم که خیلی سخته برعکس اون چیزی که دلت میخواد عمل کنی ولی یه وقتایی لازمه.

    خیلی خوب هست که به همسرت پیشنهاد دادی بعد یه مدت برید آشتی کنید امیدوارم همینجوری ادامه بدی.

  15. 4 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    فکور (جمعه 28 مهر 91)

  16. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 اسفند 92 [ 22:52]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    3,858
    سطح
    39
    Points: 3,858, Level: 39
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    31

    تشکرشده 33 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: حس تنفر و ترس از مادر شوهر

    ویدای عزیز
    مرسی که همدلی و همفکری می کنی . حق با توهه من نباید دنبال چراها باشم اما واقعا بلد نیستم چه جوری باید این همه حس بد و نفرت رو از خودم بریزم بیرون . شب ها نمی تونم بخوابم و صبح با خستگی و سردرد بیدار می شم و اولین حسم ، حس تنفره ... دلم نمی خواد این جور باشم ، دلم می خواد به حال خودم باشم و نمی دونم چه جوری باید این کارو بکنم
    ضمنا از شما خواستارم به مدیران همدردی انتقال دهید که من هفته ی پیش به صورت آن لاین 4000 تومان پرداخت کردم اما هنوز اکانت من شارژ نشده . با تشکر از شما ویدا جان

    فکور جان
    راستش اونا دارن خودشون رو به در و دیوار می کوبن که یه کسی رو پیدا کنن که تائید کنه من چه قدر پروام !!! اینه که با شناختی که از برادرم دارم که آدم سازش و کوتاه اومدنه ، مصلحت رو بر این می بینم که براش تعریف کنم تا در عین این که بهشون بی احترامی نشه بفهمن من نه مشکل روانی دارم ! نه پروام و نه چیزی . این مدت انواع و اقسام تهمت ها رو به من زدن . مثلا می گفتن چون فلان مشکل رو توی خونمون بوده بنابراین من الان دچار مشکل روانی هستم یا مثلا موقعی که ما داشتیم ازدواج می کردیم می گفتن چرا خواهر بزرگش زنگ نمی زنه به پسر ما از من که می خواستم عروسشون بشم تعریف کنه !!!! یعنی به نظرم میاد برادرم حتی باید کمی ازم تعریف کنه که دست از عیب گذاشتن روی من بردارن ...
    درباره این که می گی چرا با من دشمنن کاملا حرفت درسته . ما عقد نیستیم و عروسی کردیم اما موقع عقد مادرشوهرم دقیقا همین که می گی رو به من گفت . در حالی که موقع بیماری شون که موقع عقد من بود من و همسرم تقریبا به جرات می گم با هم گردش هم نمی رفتیم و غالب وقت مون کنار مادرش بودیم . درس مون رو کنار گذاشتیم و پی گیر احوالاتشون بودیم اما آخرش الان می گن چه فایده ؟ مثل مهمون می اومدید و می رفتید . در حالی که شب ها به زور ما رو می فرستاد خونه ای که برای ما اجاره کرده بودن
    و شوهر من نباید می گفت این حرف رو ولی الان خیلی شرایط وخیم روحی داره . همش تو شوکه . باورش نمی شه پدر مادرش این جورن . هی می گه آخه اونا تو بدترین دعواها هم این کارا رو نمی کردن ، چرا در حق من و زنم باید این جور باشن ؟ مگه من چه گناهی کردم ؟ دکتر روانپزشکی که رفته بودن به پدر و مادر همسرم گفته بود که خیلی رفتارشون تنده و حتی گفته بود بیاین جدا روتون کار کنم چون خیلی رفتاراتون تنده !
    من هم به هیچ وجه نمی خوام بین همسرم و خانواده اش قرار بگیرم . دلم نمی خواد از حق مون کوتاه بیایم اما نه با بی احترامی . کم کم همسرم رو بنا به یشنهادتون تشویق م یکنم بره آشتی اما خودم معذرت خواهی نمی کنم چون هیچ بی احترامی نکردم اما دوری نمی کنم ولی تن به خواسته هاشون هم نمی دم .

  17. 3 کاربر از پست مفید 1dokhtar تشکرکرده اند .

    1dokhtar (چهارشنبه 05 مهر 91)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:42 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.