سلام به همه ی مهربونا.خیلی به کمک تون نیاز دارم خواهش میکنم کمکم کنید.
من 20 و شوهرم 23 ساله شه یه کم از گذشتمون میگم تا بیشتر بهم کمک کنید من و همسرم 5 سال با هم دوست بودیم یعنی عاشق و معشوق واقعی با همه ی مشکلاتی که بود ولی ما تحمل کردیم تا بهم برسیم اصلا مشکل خاصی نبود تو این مددت خانواده ها بیشتر باهم آشنا شدن و رفت و آمد داشتیم. خلاصه من الان دو ساله هست که تو عقدم وقتی دیگه قانونن مال هم شدیم خیلی خوشحال بودیم. ولی از همون روزای اول ما همش مهمونی دعوت میشدیم که خیلی طول میکشید شوهرم اصلا عادت به مهمونی رفتن های زیاد نداره همش اصرار میکردم که باید بریم زشته و از این قبیل اونم دیگه با هزار ناراحتی قبول میکرد. میدونید چیه من از اول بلد نبودم چه جوری رفتار کنم که بلعث ناراحتی نشه بیشتر اوایل ازدواج به خاطر آدمای اطراف و به خاطر مهمونی ها و مهمون ما باهم دعوا داشتیم. همه ی اینا مال گذشته اس. ولی کم کم درست شد و فهمیدیم چه جوری باید رفتار کنیم. من و همسرم همش پیش هم بودیم توی این دو سال بیشتر وقتمون باهم گذشت. ولی الان حدود 3 هفته اس که بیشتر تنهایی رو دوست داره همش به کارای شخصیش میرسه و کاملا احساسش نسبت به من کم شده اصلا بهم توجه نمیکنه برای گوشیش رمز گذاشته و میگه میخوام از این به بعد خودم باشم میگه همش از تو بحث و دعوا شنیدم میگه خیلی مغروری میگه وقتی تنهام و یا با دوستام که هستم بیشتر آرامش دارم. میدونید چون اولا همش خواسته هامو بهش میگفتم و اون دوست نداشت حالا رئش تاثیر گذشته اصلا زندگیمون اصلا روح دیگه توش نیست. البته من برای اینکه دوباره زندگیمو به دست بیارم خیلی بهش محبت میکنم براش نامه نوشتم و بیشتر هواشو دارم ولی اون میگه تو همش حرف میزنه میگه میخوام ازت عمل ببینم. میگه باید یه چیزی تو زندگیم به وجود بیاد که من احساس خوبی بهم دست بده و حالم عوض شه نمیدونم چیکار کنم خیلی بهش وابستم ولی اون دیگه بهم احساس نداره چیکار کنم نمیدونم....![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)