[size=x-large][size=large]سلام. من پسر 25 ساله ای هستم که به تازگی و بمدت سه ماه است عروسی کردم. البته تقریبا یکسال و نیم از عقدمان میگذرد. من با همسرم در دانشگاه آشنا شدم و او نیز 25 سال دارد. حال از ازدواج خود پشیمان شده ام. همسرم دختر بسیار خوبی است اما من شرایط ازدواج را نداشتم و ازدواج کردم. احساس میکنم داخل قفس افتاده ام. من کسی بودم که صبح تا ظهر دانشگاه میرفتم. ظهر تا غروب سر کار. پس از آن ورزش میکردم و آخر شب را هم با دوستانم میگذراندم. همه اینها با ازدواجم تعطیل شده اند یا بکلی به هم ریخته اند. پس از ازدواجم افسرده شدم و تحت درمان روانپزشک هستم. قرص سرترالین 100 مصرف میکنم. از زندگی هیچ لذتی نمیبرم و دائم به خودم فحش میدهم که چقدر نادان بودم. به خودکشی فکر میکنم. نمیتوانم به همسرم بگویم که پشیمان شده ام زیرا هم بسیار حساس است و هم مرا بسیار دوست دارد. اما من اورا به اندازه یک همسر دوست ندارم و به سرعت از او خسته شدم. نه فقط در روابط جنسی. بلکه در همه چیز. این در حالی است که من برای ازدواج پا پیش گذاشتم و بنابراین رویی ندارم تا در مورد این موضوع با همسرم صحبت کنم. خانواده همسرم نیز خیلی محترم هستند و نمیتوانم بگویم که من پشیمان شده ام. اما زندگی ام کابوس شده. با هیچ کس درد خود را نمی گویم. احساس تنهایی شدید میکنم. حوصله هیچکس و هیچ چیز را ندارم. احساس میکنم در زندگی هیچ چیز لذتبخشی وجود ندارد. به رفقای مجردم حسودی میکنم و در دل خودم به آنهایی که ازدواج میکنند می گویم تو هم مرتکب اشتباه شده ای. من آنقدر بزرگ نشدم که تشکیل خانواده بدهم. ازدواج در چشم من تبدیل به یک حماقت بزرگ شده است و از اینکه این حماقت را مرتکب شده ام احساس شرمندگی میکنم.کاش میتوانستم به گذشته بازگردم و ازدواج نکنم.بخاظر اطدواجم در رشته ای که علاقه ای نداشتم ادامه تحصیل دادم و حالا در آستانه اخراج بدلیل مشروط شدن پیاپی در کارشناسی ارشد هستم.برنامه هایم به هم خورده. زندگی ام بی هدف شده. چکار کنم؟ من آمادگی ازدواج نداشتم. نمیتوانم با ازدواجم کنار بیایم. روی گفتن به همسرم را هم ندارم.احساس میکنم تنها راه حلم مرگ است. شما اگر جای من بودید چه میکردید؟[/size][/size]
علاقه مندی ها (Bookmarks)