با سلام اول از همه از این سایت مدیران و اعضا تشکر میکنم من پسری هستم 23 ساله حدود 5 سال پیش بادختری که شهرستان دیگر بود آشنا شدم از طریق چت مدتی دوست بودیم خیلی عادی و تمام شد بعد از یکسال دوباره شروع شذوستیمون بهم گفت خیلی دعا کردم که دوباره با هم باشیم بیشتر ازدفعه قبلوقت گذاشتیم وابسطه شدیم اس ام اس های رابطه جنسیی دادیم و خلاصه اون وابسطه شد شدید منم کمکم سرد شدم اخلاق گند من که زود سیر میشم جریان را با عموم مطرح کردم که اون بجای من و با اسم من باحاش ادامه داد و بیشتر وابسطه شد و جریان اس ام اس هاس رابطه جنسیی بیشتر وقتی اوضاع را دیدم حسابیدعواش کردم عموم را و اون تمومش کرد بعد از چند روز دختر خاله اون دختردوباره اس ام اس داد که حالش خرابه و بیمارستان بستریه و با مرگ داره میجنگه من پسر دلسوزی هستم بد جوری حالم گرفته شد و عذاب وجدان پیدا کردم بعد از چند وقت اس داد خیلی داغون بود حالش خراب بود خانوادش یک روز خوب نداشتن منم این بین بایک دختر چادری و پاک که اولین رابطه اش بود و چون بخاطر ازدواج بود آشنا شده بودم دردی که منه خر داشتم و دلم میخواست با دو سه تا دختر دوست باشم باعث شد هم اون باشه هم برای جبران برم دیدار دختر اولی تنش میلرزید ناراحت و داغون بود آرومش کردم امیدوارش کردم خیلی بهتر شد رفت دانشگاه اینورم این دختره باهم کارمون بالا گرفت بیشتر و بیشتر وابسطه شدیم اس ام اس رابطه جنسیی بعدش بوس و رابطه جنسی که در حد جزیی بود بدون دخول الان که مینویسم واقعا پشیمونم از همه چیز و چند بار توبه کردم دختره ترسید که حامله بشه بعد از چند روز که از دوره ماهیانه اش گذشت رفت دکتر گفت باید آزمایش بدی خدا میدونه ما چی کشیدیم تا آزمایش داد و جوابش منفی بود اینم بگم خیلی سعی کردم زودتر سردش کنم ولی نشد یکبار خودکشی هم کرده بود منم بیشتر میترسیدم و سعی میکردم راه پیدا کنم الان هر دوشون به من وابسطه هستن عاشقم هستن حاضر به ترکم نیستن و با کوچکترین حرف به سمت خودکشی و نابودی میرن منم استرس و ناراحتی و دلسوزیم باعث شده هی کوتاه بیام چون اگر خانوادشون بفهمن زنده ام نمیزارن تو روخدا بهم کمک کنید من پسر بدی نیستم توی این کار اشتباه کردم و پشیمونم دوست دارم زندگیشون خوب بشه من با یکیشون ازدواج کنم یکیشونم تنهام بزاره جزییات بیشتر داره اگر کسی خواست به منه جوان پشیمون کمک کنه بیشتر براش توضیح میدم. اینم بگم.ایمانم رو خیلی قوی کردم و اخ خدا کمک خواستم.
بابت غلط املایی عذر میخوام چکن با تبلت هستم نا کامپیوتر خیلی خوب نمیشه تایپ کرد دختر اولی فاطمه 24 سالشه و دومی مهشید 19 سالش من چند بار سعی کردم تموم کنم اما تا اشکشون رو دیدم طاقت نیوردم جفتشونم سابقه خودکشی دارند خانواده مهشید سخت گیر و پدرش سپاهی هستش و فقط خالش خبر داره 5 شنبه بحث کردیم اونم گفت میرم منم حسابی داغون بودم نصفه شب خالش اس داد اگر بلایی سرش بیاد زندگی برات نمیزارم داغون بودم داغون ترم شدم تو سی سی یو بود خالش فرداش اس داد که بهتره و رفته بخش منم گفتم من هستم اتفاقی پیش بیاد مقصر منم و . . . گفتم به مهشید بگو مشکلات حل شده امیدواری بده تا خوب بشه و شد دیشب اس داد و امروز منم چیزی عوض نشده بود سعی کردم آرومش کنم یک جوری ازم دل بکنه که نشد که نشد اون از جریان فاطمه خبر داره و لی فاطمه از جریان مهشید بی خبره الانم از ناراحتیم فاطمه داره اشک میریزه چون زیاد شل کن و سفت کن در آوردم داره اشک میریزه مهشید هم که فعلا جواب نمیده فکر کنم بد شده حالش اوضاع منم اصلا تعریفی نداره کاش کسی کمکم میکرد کاش کسی صدامو میشنید من فاطمه برام گذینه بهتریه بیچاره بیشترم عذاب کشیده اما طاقت دیدن نابودی و ناراحتی مهشید را ندارم . هر کاری میکنم و هر حرفی میزنم اوضاع را بدتر میکنه من نا امید نیستم دوستمون گفت موقع مشکلات سراغ خدا میرم اینطور نیست قبلا هم بودم مشکل بزرگ من گرفتار شدن توی دام شهوت لعنتی بود شرایط ازدواجم تا 2 سال دیگه ممکن نیست هیچ کدوم هم منطقی کنار نمیان الان 20 روزه نه خواب دارم نه خوراک کاش مثل بقیه که سو استفاده میکنن و بعدش براشون مهم نیست بودم ولی موندم و دلسوزی کردم که نتیجش شده این.
اون روز با حال داغون و خراب 28 اسفند ماه بود رقتم دنبال مشاور که تعطیل بود و رفتم پیش روانشناس جریان را براش تعریف کردم راهنمایی ام کرد که یکی از دوتا دختر را انتخاب کن و با اون یکی سرد باش و کم کم رابطه رو کم من مشکل اینه من با دختره سردم مثل یخ میدونه کس دیگه ای رو میخوام اما بازم دست بردار نیست سعی کردم بهش امید بدم 19 سالشه که بره و زندگی جدیدی شروع کنه و منو فراموش کنه هر بار که این حرفها پیش میاد حالش بد میشه دیشب زیاد صحبت کردیم و آخرش حالش بد شد نمیدونم چی شد اما فکر کنم بردنش دکتر الانم خاموشه من سعی کردم کاری کنم که منو یواش یواش فراموش کنه مواظب بودم و فشار زیاد بهش نیاوردم خودمم که آرامبخش و قرص خواب میخورم و دلشوره و سر درد ول کن من نیست غذا هم اصلا درست نمیخورم یکمی هم لج بازه نه کمک کسی رو میخواد نه با کسی مشورت و درد دل میکنه حرف هاش هم همه احساسی هستن من حسابی پشیمونم ایمانمو قوی تر کردم اما الان 20 روزه مشکل دارم و نگرانم شما راهی به ذهنتون میرسه ؟؟ لطفا کمکم کنین
می دونید مشکل اینه که اون دختره کوچیک تره به اسم مهشید اصلا حرف کسی رو قبول نمیکنه نه مشاوره نه دکتر روانشناس نه خاله اش و نه دوستانش مدام هم حالش بد میشه و میره بیمارستان به من اس ام اس میده محمد برگرد پیشم مثل سابق با من باش بهم محبت کن اما من سرد خستم و سعی میکنم منطقی با هاش حرف بزنم اما باور کنین اصلا تاثیری نداشته و نداره الان افتاده گوشه بیمارستان بهش امیدبدم نمیتونم میخوام جدا بشم نمیشه اون یکی هم که شهرستان هستش و 23 سالشه بدتر کلی باهاش حرف زدم یک شب نزدیک 5 ساعت اس ام اس میدادیم حالش بهم خورد آورد بالا و فشارش افتاد نصفه شبی فشارش روی 5 بود داشت خفه میشد وجبور شدم پیشش الکی فیلم بازی کنم تا اینم مثل اون نشه کافیه 1 ذزه دور بشم اشک اه و ناله و بیماری و بیمارستان دنبالشه اسمشم فاطمه است خلاصه بد جوری گیر افتادم فردا قراره بازم برم پیش مشاور متاسفانه مهشید خیلی احساسیه میدونم منو اون به درد زندگی با هم نمیخوریم ولی اصلا منطق نداره و به حرف هیچ کسی اهمیت نمیده فاطمه هم امیدوار به منه با مادرم چند باری حرف زده هر دوشون از دیگیر خبر دارند امامهشید بد جوری هزمش براش سخته فکر میکردم بدونه بیخیال میشه اما نشد حتی از اینکه گذشته من با دیگران دوست بودم خبر داره اما فقط حرفش همونه دیشبم بهم گفتن داره میمیره اگر اتفاقی براش بیفته دیوانه میشم واقعا به خدا التماس کردم اما خب اینقدر بد بودم و گناه کردم که به این زودی ها فکر نکنم به آرامش برسم خیلی کم حرف شدم دوست دارم همش بخوابم خیلی لاغر شدم هر کس میبینه منو میگه چی شده متاسفانه کسی رو ندارم که بتوانه بهم کمکی کنه مگ خدا بخواد از شما عزیزان هم التماس دعاددارم عید شیراز رفتم شاهچراغ دعا کردم بعدش اون هفته قم بودم و دعا کردم من پسر بدی نیستم اما اسیر شهوت شدن و نداشتن هدف و لذت های کوتاه مدت منو به اینجا کشونده لطفا توی سایت واقعا آموزش برقراری ارتباط سالم هم برای پسرها و دختران آموزش بدهید اگر زودتر بیدار شده بودم الان کار به اینجا نکشیده بود داستان زندگی من خیلی مفصله اما خودمم بیمار هستم هم نمیتوانم خوب تصمیم بگیرم هم خیلی ساده هستم و بعضی و قتها همین دلسوزیم کار دستم داده.
با مهشید خیلی حرف زدم ازش خواستم خوب بشه منطقی بشه به امید خانواده اش و منم مثل بقیه بهش گفتم چرا با خودت بد میکنی چرا حال خودت خراب میکنی اما حرف خودشو میزد کهئ من عاشقت هستم دیوانه تو هستم و نمیتوانم واقعا دوستم داره ولی خب منم این ور درگیرم با این یکی دختره دیشب خیلی با مهشید حرف زدم با اس ام اس حالش خوب نبود گریه میکرد احساسی شده بود بهم میگفت برو مبرو بزار به درد خودم بمیرم نمیخوام سراغ منو بگیری و.... آخرشم تموم کرد دوستی را و خوابیدیم من که نگران بودم و میدونستم اون حتما اتفاقی می افته با اون حالی که داشت امروز از دوستش خواستم سراغ بگیره اونم گفت دیشب انگار قرص خورده سرش گیج رفته سرش خورده به جایی و خون اومده اینقدر که بیهوش شده و 2 تا انگشتاشم شکسته الانم بیمارستان بیهوش افتاده بخاطر خریت و اشتباهات پشت سر هم من بچاره مادرش داره دق میکنه خودشم اونجوری دیگه نمیدونم باید چکار کنم از همه چی خسته شدم م باید به جاش بیمارستان بودم نمیدونم چی میشه اما خیلی داغون و ناراحت هستم واقعا پشیمونم چند هفته است دارم هر کاری میکنم اما فایده ای نداشته. ازتون میخوام برای سلامتی مهشید دعا کنید . . .
یدونید مهشید تموم که کرد رابطه رو رفته نمیدونم چی خورده که خود کشی کنه بعد سر گیجه گرفته و سرش خورده به جایی و خون ریزی کرده اینقدر خون اومده تا بیهوش شده تمام خانوادش ناراحت هست به خصوص مادرش خالش هم که کلی با من دعوا کرد منم چی داشتم و دارم که بگم من حق میدم برای اونها سخت باشه خیلی هم سخت اما اینکه اصلا منطق نداشته باشند درست نیست من 1ماه بیشتره با مهشید سرد هستم حرفهایی زدم که از من بکنه و بره ولی بی نتیجه بوده و با اینکه بهش ثابت میکردم اشتباه میکنه ولی حاضر به پذیرش اون حرف نیستش منم میدونم که ازدواج با این دختر ها زندگی خوبی را فراهم نمیکنه اما من مشکل درست کردم من وعده الکی دادم و به قول دوستمون باید جوابشو پس بدم حاضرم باورکنید حاضر هستم هر کاری انجام بدم حتی اگر هم سخت باشه فقط آخرش اون دخترا خوب بشن من با یکیشون رابطه جنسی داشتم که قبلا هم گفتم خیلی معمولی بود ولی اون بیشتر از اینکه من بقلش کردم و بوسیدمش داره عذاب میکشه چون مدام یادش میاد اینقدر گریه کرده که چشمهاش ورم کرده و چیزی نمونده کور بشه منم دلم میخواد تموم کنم کارم شده همش خواب فقط روزها رو سپری میکنم از قرص آرام بخش و خواب بگیر تا قوی ترین مسکن ها رو هر روز میخورم تا بلکه بهتر بشم چندین بار پیش مشاور رفتم امروز هم وقت دارم ولی اثری نداشته لطفا به کمک کردن به من ادامه بدید دیشب مهشید به هوش اومد و کلی اس داد که بیا پیشم منو ببر دارم میمیرم بیا تورو خدا منم جواب دادم آروم باش چرا مواظب خودت نبودی چشم میام میدونید میگه میخوام خودم رو بکشم تا تو خوشبخت بشی واقعا بمیره من خوشبخت میشم؟ نمیدونه با این کارش خانوادش من و خانوادم چه دردی میکشیم بیشتر از همه مادرش واقعا من ارزش دارم که زندگیشو داره فدا میکنه بارها و بارها این حرفها رو بهش زدم که اونم مخالفت و مقاومت کرده من هر روز میام نظرات شما را میخونم و اتفاقات رو میگم امیدوارم پایان خوبی داشته باشه الهی آمین
لام دوستان عزیز مهشید حالش خیلی خیلی بده مطمن هستم چون اگر به هوش بود اس ام اس میداد منم واقعا نگرانم و بد جوری عذاب وجدان دارم از دوستش که باعث آشنایی ما شده بود خواستم بره ببینتش و به خواهر مهشید اس بده و خواهرش جواب داده خیلی خیلی بده حالش و اجازه نداده بره ملاقات و گفته دیگه اس ام اس نده منم که با خالش در ارتباط بودم جرات ندارم اس بدم بپرسم حالشو ولیخب اطمینان دارم تو شرایط خوبی نیست فکر میکنم او منو مقصر میدونه و با اس دادنم داغشون را تازه میکنم واقعا از ته دل دوست دارم مهشید خوب بشه باور کنین نمیدونم چی نذر کنم چه جوری از خدا بخوام که اون رو شفا بده لطفا شما هم کمک کنین واقعا اگر خوب بشه برای تمام کسانی کا اینجا هستند و مشکل دارند یار و همراه میشم تا بتوانن مشکلشون را حل کنن هر کاری بتوانم براشون انجام میدم واقعا از ته دل میگم دوستان درسته تو رابطه ای ک داشتم اشتباه کردم و مقصر بودم اما خیلی چیزها بلدم و تجربیات خوبی دارم بازم ازتون میخوام براش دعا کنید خدایا به حق حضرت فاطمه (س) به حق این روز عزیز مهشید را شفا بده الهی آمین
مهشید که بی هوش بود خاله اش هم که خبری نبود ازش اس دادم که چطوره حالش که با من دعوا کرد چرا دست از سرش بر نمیداری بزار به زندگیش برسه و دو تا خواستگار داره که منم حیلی خوشحال شدم گفتم فقط بگو حالش چطوره که نگفت و حرفی که زد این بود دیگه اس ندم و مزاحم نشم منم قبول کردم و حالم خیلی بهتر بود و دعا میکردم که مهشید واقعا رفته و دتره زندگیشو میکنه اما پری شب دوباره زنگ زد اصلا تمام وجودم ریخت به هم درجا به خالش گفتم مهشید اس داده گفت به من مربوط نست و دیگه اس نده تا من آرامش داشته باشم و بتوانم به مهشید کمک کنم با مهشید دو شب هست اس میدیم و من مدام دعوت به آرامش برگشتن به سلامتی و منطق داشتن میکنم اما با اینکه بهش ثابت میکنم زود میگه بسه بسه ولم کن دارم اشک میریزم حالم بده دستام داره میلرزه و ... بهم میگه سنگ دل میگه چرا به خالم اس دادی میگه چرا بیمارستان نیامدی گفتم نه خالت نه خواهرت جواب درستی دادن که تو کجایی تو هم که بیهوش بودی بهم مبگفت تو دوای دردمی من فقط تورو میخوام و همون حرفهای همیشگی دارم سعی میکنم رابطه هام منطقی باشه و کم نیارم اما مهشید دنبال بهبودی و ساختن خودش نیست دوستی که گفت تمومش کنم من از خدامه اما ترس نمیزاره میترسم یک دفعه برم و اینجوری بدتر بشه اوضاع خیلی دعا میکنم ارتباطم را با خدا زیاد تر کردم من آدم صبوری هستم تا یک جایی میتونم ادامه بدم کم بیارم یک دفعه میرم و دیگه تمومش میکنم هر چیزی هم شد به من ربطی نداره اینقدر نصیحت کردم که خودم از بر شدم حرفهای مشاوره رو هم عمل کردم اما مهشید حاضر به تغییر و قبول واقعیت نیست یکمی اونا بزرگش میکنن میدونم اما شرایط اصلا خوب نیست. امیدم اول به خدا بعد هم دوستان خوبم در انجمن تعهد هستش از همراهیتون بی نهایت سپاس گذارم امیدوارم بتوانم روزی جبران کنم.
چند وقتی بود شرایط آروم تر شده بود و حال منم همین طور و مهشید هم به شرایط بهتری رسیده بود اما حل نشده بود اما این چند روز دوباره حرفهای احساسی مهشید شروع شد و گفت که پدرمم فهمیده و دیگه منو حتی دختر خودشم نمیدونه و حرف از مرگ و مردن و خودمو راحت میکنم زد منم واکنش نشون دادم که بتونم آرومش کنم ولی بی فایده بود و نمیدونم قراره چی بشه و چی پیش بیاد ولی حسابی حالم گرفته شده و هیچ کاری هم برای مهشید نمیتوانم انجام بدم تنها جایی که همیشه دلتنگی هامو گفتم همین سایت بوده امیدوارم خود خدا کمک کنه وگرنه نمیدونم چی پیش میاد.دوستی و ادامه رابطه من با مهشید بسیار سرد ادامه داشت وقتی پدرش با مهشید دعوا کرده بود و باهم قهر بودن دختر چی بگم ساده رفته نفت ریخته روی خودش که خود کشی کنه چند هفته غصه پدرشو میخورد که دیگه دوستش نداره اما به لطف خدا چنر روز پیش آشتی کردن منم رابطه ام رو با فاطمه کم کردم اما اون همچنان منتظر من هستش و شب و روز دعا میکنه از اون طرف هم مهشید حالش خیلی بده چنر روزه با هم تمام کردیم ولی حالش خیلی بده و همه خانوادش غصه میخورند نمیدونم باید چکار کنم خدایا خودت کمکم کن.
علاقه مندی ها (Bookmarks)