سلام دوستان گلم
کی فکرش رو میکرد این عشق باشکوهی که خودم برای خودم درست کرده بودم بخوام یه روزی با دستای خودم خرابش کنم؟ (این قضیه اصلا برای خودم باورکردنی نبود) البته خانه از پای بست ویران بود و من نمی دیدم ...
عشق رو در یک مرد متأهل جستجو کردن اشتباه محض بود
چند هفته پیش اومدم اینجا و سرنوشتم رو براتون گفتم و راهنمایی خواستم و خیلی از شما دوستان عزیز به هر نحوی خواستین راهنماییم کنید و بهم بگید کارم خطرناک و اشتباهه هم برای خودم و هم برای اون زن نگون بخت!
چون من عاشق اون مرد بودم به هیچ عنوان نمی تونستم خودم رو بذارم به جای رقیبم یعنی همون همسرش ! البته مبارزه نا عادلانه ای بود چون من از هر حیث از اون زن قوی تر بودم
بخاطر همین سعی کردم در این مدت داستان های زندگی بقیه افراد رو تو همین سایت بخونم بخصوص کسایی که بهشون خیانت شده بود ... میتونستم خورد شدن شون رو از پس کلمات شون حس کنم تایپک خودم رو هم دوباره خوندم با تک تک جوابهایی که دریافت کرده بودم خط به خط خوندم واقعا حس خیلی بدی رو تجربه میکردم از یک طرف پای قلب حساس و عاشقم وسط بود از طرف دیگه میدونستم این کارم پر از اشکال هست
توی این مدت که تایپکم رو گذاشتم به شکل های مختلف به پر و پاش پیچیدم و اونو مورد سوال و بازخواست قرار می دادم دیگه مثل گذشته دختر عاشق پیشه محض با صبر فراوان نبودم!
دنیا عجب بازی هایی داره از یکطرف زنش بهش التماس میکرد که تمام سعی اش رو داره میکنه تا عوض بشه و درخواست فرصت میکرد ولی اون آقا توجهی نمیکرد از طرف دیگه همین آقا به من التماس میکرد که یه کم دیگه صبر کنم بالاخره همه چی عوض میشه ولی من دیگه مثل سابق نبودم!
نمی تونستم یکدفعه ازش دل بکنم و برم چون واقعا از ته دل دوستش داشتم و عاشقش بودم
ولی من تمام خاطرات گذشته رو مو به مو توی ذهنم مرور کردم از اون نهایت شور و عشق مون که حتی لحظه ای بی خبر از هم نمیتونستم بمونیم از اون اشک و لبخند ها از اون مخالفت همه جانبه خانواده ها تا وابستگی بیشتر ما بهم تمام حرفها و لحظه های عاشقانه مون رو به یاد آوردم ولی...... ولی تصمیم گرفتم برای همیشه از زندگیش برم بیرون!
هر وقت میخواستم بخاطر اینهمه فضای تنش زا و پر استرس ازش دل بکنم نمیشد یعنی به محض یادآوری کوچکترین خاطره از اون دوباره از رفتنم پشیمون میشدم و شدیدتر از گذشته برمیگشتم پیشش! بنابراین یه روز قاطعانه نشستم دوباره تمام خاطره های خوب و بدمون رو به یاد آوردم انگار داشتم دوباره تو تک تک اون لحظه ها زندگی میکردم دوباره تمام اون هیجان و عشق مون و تمام دلتنگی ها و استرس های بعدیش رو بخوبی با تمام وجودم حس میکردم ولی یک احساس دیگه هم باهاش اومد به سراغم! اینکه اگه زمان برمیگشت به عقب هیچ وقت من عاشق همچین مردی نمیشدم که از اول خودش رو مجرد معرفی کرد و بعد از عشق و وابستگی شدید هر دومون رو با مشکلات شدیدش مواجه کرد مشکلاتی که واقعا برام طاقت فرسا بود ولی فقط بخاطر این دل عاشق پیشه لعنتیم دوام میاوردم! آره من با خودم صادق شدم که اگه میدونستم قراره در آینده چی بر سر منو این آقا بیاد هیچ وقت حتی نمیخواستم از یک قدمی سایه اون رد بشم چه برسه به این عشق و عاشقی عمیق!!
من هنوزم عاشقش هستم ولی یه عاشق با یک دید جدید!
خانمش این اواخر فهمیده بود هر وقت میاد مسافرت قصدش فقط دیدن من هستش و حتی پی به رابطه ما برده بود و فهمیده بود شوهرش بدجور گرفتاره من شده ولی با این وجود بهش التماس میکرد که یه فرصت دیگه بهش بده تا خودش رو عوض کنه (من که اصلا نمیتونم همچین زن هایی رو درک کنم چطور حاضر میشه پی به خیانت شوهرش ببره حتی تا این حد که رابطه جنسی داره و عاشق طرفش هست ولی با این وجود داره بهش التماس میکنه بهش یه فرصت دیگه بده! آخه مگه این زندگی چه ارزشی داره که آدم بخواد اینهمه تحقیر رو تحمل کنه اون هم بخاطر یه آدم خائن!)ولی اون آقا بهش گفته بود بره سراغ زندگیش چون اون میخواد زن بگیره و به من هم میگفت تو که اینهمه صبر کردی چند ماه دیگه هم صبر کن همه چی تموم میشه! شده بودم براش یه انگیزه میگفت بخاطر منه که داره اینهمه توی کارش زحمت میکشه تا بتونه موفق بشه و اینکه خونه ای بنام من بخره تا خیالم از هر جهت راحت باشه! دوستان گلم لحظه لحظه سختی بود ولی من آب پاکی رو ریختم تو دستش و بهش گفتم عشق اینقدر مقدس هست که هیچوقت نمیشه با دروغ بهش رسید
بچه ها حال و روزم داغونه ولی دیگه عذاب نمیکشم منم توی این یکسال زجر کشیدم و خون دل خوردم حتی شاید بیشتر از زنش چون از نظر اون شوهرش یه آدم بی مسئولیت دیو صفتی بود که هیچ مهر و محبت و احساس مسئولیتی به اون نداشت و این زن فقط بخاطر شرایط زندگیش میخواست شوهرش رو حفظ کنه ولی همین آقا برای من الهه عشق بود فرشته مهربونی و نیمه گمشه تمام سالهای زندگیم که در حسرتش بودم حالا حساب کنید جدایی کدوم از ما از اون آقا سخت تر بود؟؟
دوستان گلم من عشقم رو با تمام خوبی ها و بدی هاش ترک کردم
نمیخواستم ثمره ده سال زندگی اون زن (چه مقصر باشه یا نباشه) به پای من تموم بشه و بجای اون این من باشم که به قلب شوهرش به عشق شوهرش به مادیات و رفاهی که تازه داره از راه میرسه بجاش من باشم.
هر چقدر با خودم کلنجار رفتم دیدم نمیتونم در روز عروسی ام کنار عشقم باشم و وقتی برق شادی و عشق در چشمانم موج میزنه در یک جای این دنیا هم در گوشه چشم زنی تنها اشک خون بباره.......... دیدم قلبم طاقت نمیاره
ولی به خداوندی خدا من هنوزم عاشقش هستم هنوزم حس میکنم بی اون قفسه سینم سنگین شده و نفسم به سختی بالا و پایین میره
دوستان گلم برام دعا کنید تا تمام خاطراتش از ذهنم پاک بشه
میدونم خدا هم پاداش شما ها رو میده پاداش تک تک کسانی که برام نوشتید
پاکی و وجدان قلب منو به من یادآور شدید
که باعث شدید زندگی یه زوج از هم نپاشه یا حداقل به دست من نپاشه ...
ممنونم از همه شما عزیزان فقط یادتون نره حتما برام دعا کنید من شرایط روحی سختی دارم
علاقه مندی ها (Bookmarks)