با سلام و خسته نباشید
مشکلی برایم پیش آمده که نیاز به مشاوره و راهنمایی شما کارشناس عزیز دارم.
از اینکه متن زیاد و طولانی است عذر خواهی میکنم.
از شما التماس میکنم تا آخر متن را بخونین.
من تک پسرم متولد 1363 فوق دیپلم و شاغل دو خواهر دارم و پسر اول خانواده خواهر اولیم ازدواج کرده.
چند سال پیش (حدود 7 سال ) به دخترخاله خود علاقه پیدا کردم.
دخترخاله من دختر دوم خانواده است. متولد 1367 و لیسانس حقوق و دو خواهر دارد و خواهر اول ازدواج کرده است. ( پدر این خانواده با ما نسبت فامیلی ندارد. شوهرخالم در اوایل زندگی ( 15 سال پیش ) از خاله من طلاق گرفته و مجدد ازدواج کردند. دخترخاله های من حدود 3 سال بدون پدر بزرگ شدند. )
موضوع را به خاله خود گفتم که الان از این موضوع افسوس میخورم که ای کاش به مادرم گفته بودم. بعد از مدتی ( حدود دوسال ) به مادرم گفتم. در این دو سال خاله من اشتباه بزرگی می کند و موضوع من و دخترش را به یکی از اقوام می گوید و کل فامیل باخبر می شوند.
سال 88 خاله من با مادرم بحث می کنند دخترخاله ام به من گفت که دیگه خانوادتو خوب شناختم با من کاری نداشته باش. مادرم و خاله من حدود سه ماه باهم قهر بودند بعد از ماه چهارم آشتی میکنن. مادرم به خالم در مورد من صحبت کرد و قرار گذاشت که با دخترخالم صحبت کنم. قرار گذاشتیم و صحبت کردیم دخترخالم گفت منو دوست نداره.
در این مابین بعد از جلسه من و دخترخالم با اس ام اس بهش پیام میدادم که دوستش دارم و زود تصمیم نگیره. همش بهم میگفت صبر کن تا زمان همه چیز درست کنه و میگفت الان داره برا دانشگاه درس میخونه و خواهر بزرگترش مجرد و صبر کنم.
من صبر کردم چون دخترخالم یک خواهر بزرگتر از خودش داشت گفتم بزار صبر کنم تا خواهرش ازدواج کنه بعد برم خواستگاری.
تا دی ماه 90 مادرم گفت تو سنت داره میره بالا بزرا بریم با بابات صحبت کنیم و اگه جوابی ندادن دیگه ولش کن منم قبول کردم.
مادرم و پدرم با شوهرخالم و خالم تنهایی صحبت کردن و قرار شد خبر خواستگاری به ما بدند. تو این مدت برای خواهر دخترخالم خواستگار میاد و تازه من کمی خوشحال شدم.
خالم به ما زنگ میزنه و میگه دخترش درست جواب درستی نمیده و میگه الان فکرش درسه ولی خالم گفت که دخترخالم گفته چون ما فامیلیم باید یه آزمایش ژنتیک بدیم و من قبول کردم.
آزمایش ژنتیک دادیم و حدود 400 هزار تومان هزینه کردیم ( البته هر کدوم سهم خودمون دادیم ) اواسط اردیبهشت 91 جواب اومد خوب بود و خدا را شکر مشکلی نبود.
قرار شد با دختر خالم چند جلسه بریم بیرون صحبت کنیم جلسه اول رفتیم خیلی خوب بود تمام موضوعات گفتیم.
جلسه دوم نیز قرار گذاشتیم ولی متأسفانه و متأسفانه بعد شروع تازه صحبتمون دخترخالم خیلی راحت گفت که به من علاقه ای نداره و هیچ احساسی نسبت به من نداره گفتم چرا الان میگی منو 5 ماه منتظر گذشتی الان میگی.
با ناراحتی میگفت خیلی سعی کردم جلسه قبلی باهات خوب باشم و یک هفته به این موضوع فکر کردم ولی دیدم نمیتونم هیچ احساسی بهت داشته باشم. باز بهم گفت ولی اینبار با گریه ، اگه میخوای به خانوادت بگو بیان خواستگاری و من جواب مثبت میدم ولی تو آینده نمیتونم زیاد بهت محبت کنم و احساسی داشته باشم.
من تمام موضوعات وقتی برگشتم خونه به خانوادم گفتم همه خیلی ناراحت شدن آخه این همه هزینه کردم ، مهمتر از همه وقتم تلف شد ، مهمتر از اون چند ساله دوستش دارم و الان نمیدونم باید چکار کنم.
دخترخالم به مامانم زنگ زده عذرخواهی گفته خالم روش نمیشه زنگ بزنه و معذرت میخوام.
دترخالم به من پیام میده منو ببخش ، آخه جناب کارشناس من دارم داغون میشم ، بخدا شب و روزم شده گریه.
جناب کارشناس راهنماییم کنید :
چکار کنم ؟ چرا اینجوری شد ؟
چه کار خطایی انجام دادم که اینطوری شد ؟
مقصر کیه ؟
و هر چی میدونین بهم بگین تا خیالم راحت بشه چون دارم عذاب میکشم آخه هنوز خیلی دوستش دارم.
لطفا ترخدا راهنماییم کنید.
تشکر
علاقه مندی ها (Bookmarks)