سلام دوستان
قبل از هرچیز سلام و سال جدید رو به همگی تبریک میگم و واقعا خسته نباشید میگم که با تمام مشکلاتی که دارید باز هم در این محیطی که فراهم شده مسائل و مشکلات بچه های تالار رو میخونید و همدردی میکنید و سعی میکنید به نوعی به همه کمک و راهنمایی کنید .
راستش من هم مثل همه شما مشکلات زیادی دارم که الان تو این شرایط لازم میدونم باشما درمیون بزارم که دیگه واقعا از نگفتنش و خوردن مشکلاتم خسته شدم ...
من دختری هستم 24 ساله ادم اروم و توداری هم هستم تو یه شرکت کار میکنم سمتنم بد نیست کارمندم که تو یه محیط خوب و سالم و به شیوه تخصصی کارمیکنم رابطه خیلی خوبی هم با همه همکارام برقرار کردم و سعی کردم همیشه به همه اونایی که اونجا هستن احترام بزارم حتی اون کسایی که به ظاهر بد اخلاق به نظر میرسن به جز چند نفر که رابطه نزدیکتری باهاشون دارم خیلی خودمو قاطی بچه های دیگه شرکت نمیکنم خلاصه تصویر مثبتی در اجتماع کاریم دارم.
مشکل من از جایی شروع شد که به کسی کاری نداشتم و سعی میکردم کار خودمو انجام بدم که متوجه حضور یه اقایی شدم که یک سال ازمن کوچکتر هست و علاوه برسنش از نظر اخلاقی و رفتاری خیلی بچه به نظر میرسه با این که روزای اول خیلی سعی میکرد خودشو بیشتر و بزرگتر از انچه که هست نشون بده ولی رفته رفته با رفتارای بچگانه مثلا تیکه بارکردن و خنده شوخی مسخره بازی سعی مکنه که نظر بقیه رو بخودش جلب کنه اوایل این رفتارا برام مهم نبود و تو خودم میگفتم این از روی سن و سال و بچگیشه و خلاصه خیلی جدی نمیگرفتمش ولی به مرور که گذشت حس کردم نسبت به حضور این اقا حساس شدم خودمم نمیدونم چی شد شاید علت اصلی این مسئله تنها بودن و نداشتن یار باشه کسی که بتونم خستگیهامو باهاش درمیون بزارم ازش انرژی بگیرم که متاستفانه یا خوشبختانه من مجردم و عشقی تو زندگیم ندارم ازوقتی رفتم سرکار سعی کردم این نیاز رو با کار کردن و عشق به کارم جازگزین کنم و همینم شد . ولی درست زمانی که خواستم تنها باشم و به کسی کار نداشته باشم این اقا امد ...
خب محیط ما طوریه که خیلی کارمند مرد نداره و شاید اولین مسئله این اقا هم همین باشه و بخاطر فرار از تنهایی و روزمرگی کارش روزی چندمرتبه میاد و سعی میکنه با من هم صحبت بشه البته بیشتر از صحبت شبیه شوخی کردن و مسخره بازی و بچه بازیه در اوردنه منم برای اینکه خیلی خودمو غر ق کارنکنم و به اصطلاح نخوام یه جوری نشون بدم که خودمو گرفتم یا مغرور شدم سعی میکردم با هاش همصحبت بشم یا به قولی کل کل کنیم
خب این مسئله تا جایی پیش رفته که الان دیگه با گذر زمان و شرایط جو شرکت رابطه کمی گرمتر شد ولی فقط به عنوان همکار نه چیز دیگه تا جایی که تو سرکله هم میزنیم خب این مسئله برای من خیلی خوبیت نداره چون من هم خودم همیشه سعی میکنم تو محیط کاری ادم سنگینی باشم و اهل هر و کر کردن زیاد نباشم اما خب این اقا با بقیه هم کل کل میکنه اما نمیخاستم طوری باشم که رابطه از حد و حدودش خارج بشه و الان دوست دارم رابطم دوباره مثل گذشته طوری بشه که حدو حدود خودمو داشته باشم ولی نمیدونم ایا میشه درست میشه ...
با توجه به اینکه من حس میکنم توهمی که برای خودم تو ذهن خودم نسبت به این اقا ساختم داره تبدیل به واقعیت میشه و میترسم با این حس زندگی کنم و از چیزی که میترسیدم به سرم امده
چون چندروز پیش از این اقا شنیدم که میگفت چشمش دنبال کسیه که من نمیشناسمش و رضایتی از همکارای خانم مجرد دوروبرش نداره و وقتی علت رو ازش میپرسن خیلی راحت مسئله سنی رو پیش میکشه چون از بقیه سنش کمتره نمیدونم توی دلشم همینه یا اینکه تفاوت سن واقعا براش مهمه...
یا اصلا معیاراش فرق دارن...
ببینید اصلا نمیخام بگم این اقا باید منو میخاسته یا دوسم داشته باشه نه باور کنید
مسئله من سر اشتباه و تفکر غلط و مسخره ای هست که من داشتم
خب این اقا میومد پیش من هیچ دلیل نداره که بخاد روی من نظری داشته باشه یا فرضا عاشقم بشه
منم که نباید بی جنبه باشم و زود به اتفاقای درورو برم بها بدم یا برای فرار از روزمرگی کارم نیاز داشته باشم از کسی انرزی بگیرم
راستش الان که دارم اینارو مینویسم خیلی دلم گرفته حس میکنم تمام چیزایی که برای خودم تو ذهنم ساخته بودم همه دروغ بوده توهم زدم و حس میکنم غرورم شکسته شاید کسی شکسته شدن غرورمو ندیده باشه ولی صداشو من شنیدم
مخصوصا وقتی شنیدم که نسبت به من و بقیه همکارای مجرد چنین نظری داشته
از خودم توقع نداشتم نسبت به یه بچه حساس بشم
این نهایت ضعف منه...
زندگی برام سخته
مخصوصا این که حس میکنم این اقا فهمیده باشه که من چه نظری درمورد ش دارم چون معمولا مردا نسبت به این مسائل کمی تیزن و زود متوجه میشن از طرز نگاه یا حرفزدن یه دختر اینو متوجه میشن ...
مخصوصا امروزم برگشت گفت اشالله سرسامون بگیری دیگه واقعا اعصابم خورد شد.
اخه این چه طرز برخوردیه اینکه یه اقایی بیاد هر بار به یه بهانه ای و سع یکنه باهات کل کل کنه سربه سرت بزاره یا سراز کارت دربیاره و هیچ نظری هم نداشته باشه و فقط بابت فضولی و رو کم کنی و به اصطلاح انرزی گرفتن خب هر دختر دیگه ام جای من باشه چه فکری میکنه اصلا قاطی کردم بخدا
نمیدونم از حالا به بعد باید چیکار کنم یه طرز برخوردی داشته باشم با این اقا
وقتی میاد تحویلش نگیرم؟
یا سرسنگین باشم؟
اهمیتی بهش ندم؟
مثل خودش شوخی کنم باهاش؟
خودمو بگیرم ؟
نمیدونم الا ن دچار سردرگمی شدم
خواهش میکنم بنده رو راهنماییکنید تا بتونم این مسئله رو حل کنم
از این زندگی روزمره و تکراری از این که کسی تو زندگیم بهم توجه نمیکنه و عاشقم نیس خسه شدم انقدر بدبخت شدم که یه بچه وقتی میاد باهام کل کل کنه تصور من میره که طرف عاشقمه
بخدا مسخرست مشکل اصلی منهمینه که کسی تو زندگیم نیس که انجور که باید منو بخاد
خب راستش من همیشه تو محیط کاریم سنگینم و قیافمم معمولیه و مجموعا طور بدی نیستم ولی نمیدونم چرا به چشم نمیام و کسی تا حالا نبوده بخاد ازم خواستگاری کنه ...
من واقعا کلید خوشبختیمو گم کردم
فکر کنم با این چیزاییکه تعریف کردم مشکلم شد 2تا
1. با کم توجهی بقیه نسبت بخودم چه کنم
2.از این به بعد با این اقا چه رفتاری داشته باشم
راستش اصلا خودمم نمیدونم نسبت به این اقا چه حسی دارم
نمیدونم اصلا بهش علاقه دارم یا حول کردم خیال کردم طرف عاشقمه که میاد سمتمن ...
خیلی مسخرست مشکلم
واقعا جای تاسف برام
بخدا به مشکل خودم دارم میخندم
خسته ام
وقتی تو یه جمع این اقا رو میبینم یه جوری میشم یعینی روم نمیشه تو چشاش نگاه کنم
ایا به نظرتون این شبیه دوست داشتن یا عشقه؟
از طرفیم حرکاتش بچه گانس و شاید بخاطر همینه که من جذبش شدم چون کلا منو یاد دایی خدابیامرزم میندازه که خیلی دوسش داشتم
اصلا نمیدونم حسم به این اقا چیه ترسم ازاینکه از توهم برای خودم واقعیت بسازم ...![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)