به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 44
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    143
    Array

    نمی تونم شخصیت همسرم رو درک کنم بهم احترام نمیذاره

    دوستان خوبم موضوع اول تاپیک قبلیم به نتیجه رسید و من فکر کردم موضوع دوم با مطرح شدن در تاپیک دوم به نتیجه ی بهتری برسه. این هم لینک تاپیک قبلیم.
    http://www.hamdardi.net/thread-21088.html
    ----------------------------------------------------------------------
    دوستان خوبم و کارشناسان محترم؛ راستش اومدم بگم که فکر میکنم در رابطه ی من و همسرم یک حلقه ی مفقوده وجود داره؛ چیزی که باعث میشه رفتارهای درستم جواب گو نباشه و ما دائما در حال تنش باشیم.
    من به هیچ وجه نتونستم به همسرم بفهمونم که مسائل زندگی ما برای خودمونه و البته اینکه صدای بلند موقع دعوا و بحث بیشتر از هر چیزی اذیتم میکنه و حس اسیرشدگی بهم دست میده!
    متاسفانه هر راهی رو که بلد بودم رفتم و هیچ کدوم نتیجه نداد؛ همسرم آزرده میشه و این آزردگی رو در لحظه پخش میکنه!
    من آزرده میشم و درون خودم به دنبال راهی برای رفع اون میگردم اما دیگه فکر میکنم که من هیچ قدرت نفوذ و اثری روی همسرم ندارم؛ من نمی تونم که آرومش کنم و عصبانیت ها و پرخاشگریهاش رو کم کنم.
    من تمام سعیم رو انجام دادم؛ همسرم هم به طریقه دیگری این کار رو کرد؛ اما نشد؛ نمیشه!
    راستش تعداد تنش هامون زیاد شده و وقتی خوب فکر میکنم میبینم که ما واقعا امسال سال سختی داشتیم؛ هم همسرم و هم خودم!
    تمام تلاشم رو کردم؛ اما نتونستم از خواسته هام بگذرم؛ نتونستم چشمامم رو روی خیلی از چیزهایی که اذیتم میکرد ببندم و متاسفانه این روزها خانواده ی همسرم و خانواده ام شاهد تنش های زیادی بین ما هستند و من قدرت تصمیم گیری ندارم.
    قدرت ندارم که این مرد رو ترک کنم؛ قدرت ندارم که بخوام یک بار برای همیشه تصمیم بگیرم و چشمام رو روی همه ی خوبی هاش ببندم.
    من قدرت این رو ندارم که بخوام واقعا ازش جدا شم.
    اما قدرت تحمل این تنش ها رو هم ندارم؛ من کلی زحمت کشیدم، کلی روی خودم کار کردم؛ کلی گذشت کردم؛ اما نشد یا نخواست که ببینه و من نیاز به یک تصمیم جدی دارم. من همسرم رو خیلی دوست دارم؛ اما فکر میکنم دیگه نمی تونم این وضعیت روحیه ایشون رو تحمل کنم. نمی تونم درک کنم نوع برخوردهاش رو!
    من نیاز به یک فکر اساسی دارم.



  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 10 تیر 91 [ 10:17]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    1,183
    سطح
    18
    Points: 1,183, Level: 18
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    51

    تشکرشده 45 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: به نظرتون بهترین تصمیم در مقابل این رفتارها چیه؟


    سلام دوست خوبم

    میدونم که چه قدر تنش دارین و چه قدر آشفته هستین . اما یه کم آروم باشین و به خدا توکل کنین.

    همیشه وقتی تاپیک هایی رو میخونم که اینطوری از مشکلاتشون میگن ، ( یعنی دیگه تحمل ندارم ، نمیتونم از یه سری از خواسته هام بگذرم ، خیلی گذشت کردم و دیگه نمیتونم و . . . ) با خودم فکر میکنم یعنی همه این آدما اندازه سه نفری که من تو زندگی میشناسمشون و سختی های زیادی کشیدن و حالا ملکه ی خونواده و شوهرشون شدن سختی کشیدن ؟
    بعد با خودم میگم فکر نمیکنم .
    دوست خوبم اگه تصمیم به جدایی نداری که البته من فکر هم میکنم که کار درستی نباشه چون کارهای شما بیشتر لجبازیه و در حد جدایی نیست ، باید با صبر و حوصله از یه سری چیزا گذشت کنی تا به خواسته ات برسی. من فکر نمیکنم شما بدون چم داشت گذشت کرده باشی . دقت کن بدون چشم داشت . به خاطر همینم حالا از این همه گذشت خسته شدی ، چون انتظار داشتی پاسخ گذشت و ایثار خودتو هرچه سریع تر ببینی .پس نباید انتظار داشته باشی که تو زندگیت تنش نباشه . اون سه نفر و که میگم ، هر کدوم به یه شکل سخت ترین لحظه ها رو اوایل زندگی با همسرشون داشتن ، اما هر سه تصمیم به جدایی نداشتن و با سیاست های زنانه ، کاری کردن که حالا همه زندگی برای اون هاست . منظورم اینه که وقتی میگی همه کاری کردی ، همه کار به چی میگی ؟

    یکی از همون سه نفر میگفت یه روز تو خونه به خاطر یه موضوع خیلی ساده همسرم به شدت عصبانی شد و بهم گفت برو از خونه بیرون ، اما هرچی لباس برات خریدم از تنت بیرون کن و با لباس هایی که از خونه پدرت آوردی برو ، یه کتک اساسی هم زده بود و . . . . دوستم میگفت موضوع به قدری مسخره بود که باورم نمیشد این کارو داره باهام میکنه.

    یه دوست دیگه هم میگفت : موقع ناهار ، سر یه موضوع کوچیک توی سفره همسرم خیلی عصبانی شد و ظرف آبگوشت و ریخت روی سرم

    و یه دوست دیگه : سر یه موضوع ساده باهم حرفمون شد و همسرم پدرم و که سه روز بود فوت کرده بود به فجیع ترین حد ممکن فحش و ناسزا گفت(این دوستم حتی همسرش صدبار بهش گفته بود از ازدواج باتو اصلا راضی نیستم و میخوام یه زن دیگه بگیرم . ویه زن رو هم صیغه کرده بود .اوایل زندگی )

    خوب به هرسه موضع فکر کن . خودتو جای سه نفر قرار بده و بگو چیکار میکردی اگه جای اونا بودی ؟ خواهشا صادقانه بگو تا به نتیجه برسیم . بعد من میگم اونا چیکار کردن .


  3. 3 کاربر از پست مفید طناز جون تشکرکرده اند .

    طناز جون (پنجشنبه 17 فروردین 91)

  4. #3
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    143
    Array

    RE: به نظرتون بهترین تصمیم در مقابل این رفتارها چیه؟

    طناز عزیزم؛ از پاسخت ممنونم؛ نمی دونم چقدر در جریان زندگیم بودی؛ اما راستش رو بخوای مشکل اصلی و اساسی من با همسرم به شدت هیجانی بودنش؛ عصبانی شدنش؛ بددهنی و توهین ها و گاهی دست بزنش و در پایان پراکنده کردن و ابراز نارضایتی و ناراحتیش در حضور خانواده اش و بعد هم تماس با خانواده ام هست!
    راستش من تا الان راهکارهای زیادی رو امتحان کردم؛ نمی تونم بگم که هیچ نتیجه ای نداشته؛ اما نتایج و به دنبال اون تکرار این چرخه داره اون قدر زیاد میشه و توی این یک سال اون قدر تکرار شده که یه جورایی دنبال یه راهکار منطقی و در واقع شرایط برد _ برد هستم.
    من به شدت همسرم رو دوست دارم و واقعا عاشقش هستم؛ شدیدا آمادگی مادرشدن رو دارم و واقعا دوست دارم که از همسرم بچه ای داشته باشم؛ حتی بعضی موقع ها فکر میکنم که شاید وجود این بچه باعث بشه که دیگه هیچ وقت فکر جدایی به سرم نزنه!
    من همسرم رو دوست دارم؛ میدونم که ایشون هم شدیدا بهم علاقه دارند و دوسم داره!
    اما توی این یک سال و بعد از فوت پدرش خیلی از شرایط تغییر کرد و همسرم تمام و کمال فشارهاش رو روی دوش من انداخت و من عاشقانه صبوری کردم. الان فکر میکنم که دیگه باید فکری به حال خودم هم بکنم.
    و اما پاسخ به سوالهاتون؛ اگه جای نفر اول بودم شاید به شدت احساس تنهایی و بی کسی میکردم و زار زار همون جا جلوی در می نشستم و گریه می کردم.
    اگه جای نفر دوم بودم؛ اول فکری به حال شرایط جسمانیم میکردم و بعد برای همیشه اون مرد رو ترک میکردم.
    اما جای نفر سوم؛ نمی تونم به واقع درک کنم شرایط رو!

  5. #4
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 اردیبهشت 94 [ 09:58]
    تاریخ عضویت
    1389-9-28
    محل سکونت
    ایران_شیراز
    نوشته ها
    3,166
    امتیاز
    21,370
    سطح
    92
    Points: 21,370, Level: 92
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 980
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1000 Experience Points10000 Experience Points
    تشکرها
    14,388

    تشکرشده 15,106 در 3,401 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    339
    Array

    RE: به نظرتون بهترین تصمیم در مقابل این رفتارها چیه؟

    دل عزیز سلام

    مشخصه که با درایت تا الان همه تنش ها رو تحمل و مدیریت کردی بخاطر عشق و علاقه ات و پیگیری مشکلت بهت تبریک میگم

    من تخصصی در زمینه مشکلت ندارم اما یه نکته رو میخاستم بهت یادآوری کنم و اونم اینه که همسر شما در یه بحران بزرگ(فوت پدرش) بوده و هنوز بحران رو رد نکرده به خیلی از رفتاراش تسلط نداره کاملا حرفاتو درک میکنم اما عزیز دلم بازم صبر داشته باش بخاطر محبتی که بهش داری بازم مدارا کن

    در مواقع عاطفی بهش بگو خانواده من روی تو به عنوان آدم عاقل حساب باز کردند وقتی بحثمون میشه با تماس ارزش خودتو پایین نیار ازش بخواه تنش و بحث هاتونو روزنامه فامیل نکنه خیلی تحمل این مورد مشکله کاملا حق داری

    دل عزیز بهترین فکری که میتونی انجام بدی میدان رو خالی نکن

    بدترین قسمتاشو گذروندی از الان مطمئنا حال همسرت بهتر میشه و شرایط بهتر

    در اخر میگم که نتیجه صبر و صبوریتو خیلی زود میبینی دوست گلم موفق باشی

  6. 4 کاربر از پست مفید ویدا@ تشکرکرده اند .

    ویدا@ (پنجشنبه 04 اسفند 90)

  7. #5
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    143
    Array

    RE: به نظرتون بهترین تصمیم در مقابل این رفتارها چیه؟

    دوستان خوبم راستش مشکل من هنوز برطرف نشده و به قوت خودش باقیه!
    قضیه از اون جایی شروع میشه که
    من تمام سعیم رو میکنم که خونه رو آروم نگه دارم؛ عاشقانه دوسش داشته باشم و به خاطر روحیه ی خودم عشق رو به همسرم هدیه بدم. این موضوع شادم میکنه؛ خوشحال میشم و از اینکه اینقدر میتونم بامحبت باشم سرشار از روحیه میشم. اما نمی دونم یهو چم میشه؛ به خودم میگم خوب نیست اینقدر یه زن بخواد قربون صدقه ی همسرش بره؛ یه کم فرصت بده و صبور باش که همسرت هم ابراز کنه احساساتش رو! اما طاقت ندارم که نه خودم ابراز احساسات نکنم؛ نه اینکه توقعی از همسرم نداشته باشم. بنابراین بعد از مثلا 20 روزی که توی خونمون آرامش داریم؛ و من بی منت عشق ورزی کردم؛ یهو هر شب با زبون خوش؛ با نیش و کنایه؛ با ناراحتی ازش میخوام که تمرکزش رو از روی مسائل دیگه برداره و روی من تمرکز کنه!
    اون جایی دیگه عصبی میشم که چند روز پشت سر هم ازش درخواست داشتم و هر شب رد شده و سپرده شده به فردا برای اینکه در موردش صحبت بشه؛ (این فرصت پیش نیومده و من این بار براش نامه نوشتم؛ همسرم هم با یه بازخورد فوق العاده؛ فوق العاده کوچیک به سمتم اومده و من باز با انرژی فوق العاده زیاد؛ عاشقانه رفتم سمتش و بهش ابراز محبت کردم؛ و این چرخه ادامه پیدا میکنه تا اون روز که تصمیم گرفتم من چرخه ی محبتم رو متوقف کنم و منتظر بشینم تا حرکتی از سمت ایشون ببینم.
    وقتی همسرم اون قدر مشغله ی مراسم سالگرد پدرش رو داره؛ اون قدر مشغول کارهای خودشه؛ اون قدر که باز بعد از تموم شدن مراسم هم افسرده ست که انگار پدر رو تازه از دست داده و من هم همچنان منتظر!
    اون وقت وقتی توی یه شبی که روزش رو به صورت عادی گذروندیم؛ و من فوق العاده به خودم رسیدم و لباس زیبا پوشیدم؛ ازش گلایه میکنم که میدونی 16؛ 17 روزه که یه شب بخیر ساده میگی و خواب!
    عصبانی میشه که دست از سرم بردار؛ حوصله ندارم؛ مریضم؛ بذار بخوابم، و این بار دیگه طاقت نمی یارم و میگم یعنی چی؟ یعنی چی که داری این جوری میکنی؟
    بعد از اون بلند میشه به داد زدن و کوبیدن در یخچال و پرت کردن وسایل و باز مادرش به صدای ما میاد پایین و این بار؛ هم طبق معمول اون چرخه تکرار میشه؛ خونه رو جمع میکنه؛ نصیحت میکنه؛ من رو میبره بالا؛ جا برام پهن میکنه که امشب اینجا بخواب و نمیخواد بری که باز بخواد بحثتون بشه و تمام فردای اون روز با من به صورت جدا و با همسرم صحبت میکنه که دست برداریم از این کارها و من هاج و واج بعد از گذروندن تمام این مدت و محبت هایی که کردم و عکس العمل همسرم!
    -----------------------------------------------
    چرا؟
    وقتی مادرش از سر خیرخواهی واسطه میشه؛ حس میکنم شوهرم رو دیگه نمی تونم به عنوان مرد زندگیم بپذیرمش؛ حس میکنم یه بچه ست که هر وقت توی مدرسه با دوستش دعواش میشه واسه مامانش ریز مکالماتش رو توضیح میده و ازش میخواد که اون کاری کنه که دوستش رو از دست نده؛ با حفظ غرورش پیش دوستش!
    حس میکنم این رفتارها داره روز به روز من رو سردتر میکنه نسبت به همسرم؛ فکر میکنم نمی تونم به عنوان یه تکیه گاه بپذیرمش؛ چون خودش به تکیه گاه دیگه تکیه کرده و نیازمنده! و این ذهنیت باعث میشه که توی روال زندگی مون؛ هم کم کم از پذیرش حرفهاش و حفظ غرورش عاجز باشم؛ چه جوری ازش بخوام که خودش فکر کنه؛ خودش تصمیم بگیره و خودش راه حل پیدا کنه؛ حتی یه راه حل اشتباه رو؛از پناه آوردن های پی در پی همسرم موقع هر بحث و دعوای کوچیک به مادرش خسته شدم؛ از اینکه داره غرور خودم و زندگیم شکسته میشه؛ خسته شدم.
    چه جوری باید بفهمه که من یه مرد مستقل میخوام؟
    ---------------------------------------------
    راستش هر کسی که میتونه خواهش میکنم از فرشته ی عزیزم؛ آقای sci محترم و دیگر کارشناسان بخواد که این مساله رو به صورت موشکافانه بررسی کنیم و من به یه نتیجه ی درست برسم؛
    چه جوری میتونم این مساله رو ببینم و براش راه حل پیدا کنم.

  8. 4 کاربر از پست مفید del تشکرکرده اند .

    del (چهارشنبه 16 فروردین 91)

  9. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    202
    Array

    RE: به نظرتون بهترین تصمیم در مقابل این رفتارها چیه؟

    به نظر من به نحوی خودت رو از بازی همسرت بیرون بکش. یا بازی سه نفرتون رو به هم بزن (همسرت و خودت و مادر شوهرت)

    راستی وقتی همسرت پرخاشگری می کنه شما ارامش لازم رو داری یا مضطرب و سراسیمه میشی؟
    ایا همسرت در این یک سال خیلی تحت فشار بوده؟ (کاری یا ...)؟ و یا مشکلی در خارج منزل نداشته؟ با شما چی مشکلی نداشته؟
    آیا قبل از فوت پدر همسرت هم این اتفاقات به این شکل بود؟ آیا شرایط روحی همسرت اینگونه بود؟



  10. 5 کاربر از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (چهارشنبه 16 فروردین 91)

  11. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 30 آذر 91 [ 14:54]
    تاریخ عضویت
    1390-10-19
    نوشته ها
    147
    امتیاز
    1,391
    سطح
    20
    Points: 1,391, Level: 20
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    611

    تشکرشده 614 در 130 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: به نظرتون بهترین تصمیم در مقابل این رفتارها چیه؟

    دل عزیز
    فکر کنم تعبیرت از استقلال و تکیه گاه یه ذره اشتباه باشه.
    آیا تکیه گاه به کسی میگن که هیچ احتیاجی به هیچ بنی بشری نداره و کامل و مستقله؟ مگه همچین چیزی وجود داره توی دنیا؟ مگه میشه کسی رو پیدا کرد که به هیچی تکیه نداده باشه؟ موجودی به اسم مرد هم احتیاج داره تکیه داده باشه به چیزی حتی با وجود اینکه خودش تکیه گاه کس دیگه ای باشه.
    به نظرت همسرت خوشش میاد از اینکه عصبانی میشه؟ یا مثلا علاقه خاصی داره به اینکه داد بزنه و حنجره ی خودشو پاره کنه؟ مطمئنا این طور نیست. مطمئنا همسرت دوس نداره این لحظه ها رو و انقدر بهش فشار میاد که نمیتونه خودشو کنترل کنه. هیچ مردی دوس نداره مادرش از مشکلاتش چیزی بدونه چون میدونه که مادرش هم غصه می خوره و نگران میشه. پس بدون، همسرت تحت فشار عظیمی قرار میگیره که این رفتارهارو بروز میده.
    به نظر میاد مادر همسرت انسان منطقی و مثبتی هستن و نقش کمک کننده دارن. پس چرا نگران میشی از اینکه به ریز مکالماتتون پی ببرن؟ نمیگم کار درستیه ها ولی اشتباهی توی اون مکالمات از سوی تو هستش؟ مثلا حرفی زدی که نباید میزدی و از اینکه کسی بشنوه ناراحتی؟
    من حس میکنم توی تنش هایی که بین تون به وجود میاد شما هم نقش داری. شاید اگه سعی بیشتری بکنی و نقش خودت رو توی تنش ها کمتر کنی اوضاع بهتر بشه.
    راجع به رفتارهای همسرت هم دو حالت وجود داره.
    یا کلا آدمی بوده که خیلی اهل ابراز احساسات و . . . نبوده. که فکر کنم بهترین راه حل پذیرش باشه. یعنی تو باید بدونی که همسرت تورو دوس داره ولی علاقه اش رو یه جور دیگه بروز میده. نه لزوما کلامی.
    یا اینکه قبلا این جوری نبوده و حالا سرد شده که باید بگردی دلیلش رو پیدا کنی. ممکن هم هست که همسرت توی غم از دست دادن پدرش گیر کرده باشه و نیاز به کمک داشته باشه (مثلا روان شناس و . . .)
    این اتفاق برای خود من افتاده. یعنی توی غم از دست دادن پدرم سرگردان شدم و 6 ماه زندگیه همه رو جهنم کردم و با کمک دیگران برگشتم به زندگی.

  12. 7 کاربر از پست مفید hamdardi1390 تشکرکرده اند .

    hamdardi1390 (یکشنبه 28 اسفند 90)

  13. #8
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    143
    Array

    RE: به نظرتون بهترین تصمیم در مقابل این رفتارها چیه؟

    دلجوی عزیزم؛ دقیقا به دنبال راه حل مناسب برای این موضوع میگردم! میخوام بهم پیشنهاد بدید!
    "به نظر من به نحوی خودت رو از بازی همسرت بیرون بکش. یا بازی سه نفرتون رو به هم بزن (همسرت و خودت و مادر شوهرت)"
    "وقتی همسرت پرخاشگری می کنه شما ارامش لازم رو داری یا مضطرب و سراسیمه میشی؟"
    ببین عزیزم؛ مواقعی که آرومم؛ خیلی خوب میتونم شرایط رو کنترل کنم؛ موضوع از اون جایی شروع میشه که پابه پاش درکش میکنم و ایشون این انرژی مثبت رو در فضا برای اطرافیان پخش میکنه و تمرکزی روی من و مسائلم نداره!

    ایا همسرت در این یک سال خیلی تحت فشار بوده؟ (کاری یا ...)؟ و یا مشکلی در خارج منزل نداشته؟ با شما چی مشکلی نداشته؟
    راستش خیلی که میگم یه کم بیشتر؛ ایشون از خیلی لحاظ تحت فشار بوده؛ شرایط تنهایی مادرش؛ از دست دادن پدر و تنها کسی که یه جورایی از جنس مخالف همدمش بود؛ پیگیری های دیه و بعد از اون کارهای مستمری مادرش؛ رفتارهای خواهرش و دامادش و مسائل کاریش!

    آیا قبل از فوت پدر همسرت هم این اتفاقات به این شکل بود؟ آیا شرایط روحی همسرت اینگونه بود؟
    بله؛ راستش همسرم با پدرش هم همین مشکلات رو داشت و بعد از فوت ایشون تا یه مدت با انجام کارهایی مثل حلالیت طلبیدن از تمامی دوستان قدیمی پدر و شرکای قدیمیش میخواست که عذاب وجدانی رو که بابت رفتارهای تندش با پدر داشت رو جبران کنه! همسرم به شدت قلب پاک و پسر دوست داشتنی هست؛ اما یه انسان کاملا برون گراست و اصولا چیزی رو توی دلش نگه نمی داره!
    ----------------------------------------
    مثلا این چند روز اوضاع خوبه و من با همسرم آشتی کردم و چون خیلی خیلی دوسش دارم؛ به شدت همه ی عشق وجودیم رو به پاش می ریزم و اصلا نوع نگاه کردنم بهش جوریه که با بیشترین محبت و لذت توی جمع بهش نگاه می کنم و بارها و بارها توی قلبم قربون صدقه اش میرم و رفتارم سرشار از محبته و من لذت می برم از لحظه لحظه هایی که دارم باهاشون زندگی میکنم و احساساتی که دارم نسبت به همسرم.
    این احساسات من رو توی اوج شادی و لذت می بره و من روزی چندین بار خدا رو شکر میکنم بابت این موضوع؛ این روزها به همین شکل میگذره تا جایی که کم کم احساس میکنم شدم یه دهنده ی محض و ذهنم حساس میشه روی این موضوع که حالا که اینقدر دهنده هستم به چه میزان دریافتی دارم؛ نمی دونم چه اتفاقی میافته؛ میرم توی فاز حساب و کتاب و این موضوعات که دارم با این کار؛ همه ی فرصت های همسرم رو بابت اینکه نازم رو بخره و مثل یه شکارچی دنبالم باشه رو از دست میدم؛ فکر میکنم این منم که محکم این رابطه رو چسبیدم.
    اون وقت کم کم پرتوقع میشم و شاکی؛ غر میزنم و تقاظا میکنم؛ وقتی باز همون خونسردی رو می بینم؛ آزرده میشم و منتظر توجه؛ انگار منتظر لحظه ای هستم که کلیدم بخوره و وقتی این فرصت از طرف همسرم فراهم میشه؛ هر دو بسان آتشفشانی برای چند ساعت در مقابل همدیگه قرار میگیریم و اون ماجرای تکراری اتفاق می افته.

    همدردی عزیز؛ من اصلا معتقد نیستم که همسرم به هیچ بنی بشری تکیه نده؛ من منظورم به هیچ وجه این نیست؛ همسرم میتونه به اطلاعات و علم آدم متخصصی مثل مشاوره تکیه کنه!
    میتونه به دوست دانایی تکیه کنه! این تکیه گاه که نمیشه همیشه مادرش باشه!


    "مادر همسرت انسان منطقی و مثبتی هستن و نقش کمک کننده دارن. پس چرا نگران میشی از اینکه به ریز مکالماتتون پی ببرن؟ "
    بله؛ مادرشوهرم یه انسان کاملا مهربان؛ خیرخواه و البته حامی بنده هستند؛ اما قبلا هم گفتم این برای زمانی هست که من مشکلی توی زندگیم با همسرم دارم؛ مثل این میمونه که شما و رقیبتون با هم خوبید و البته هیچ کدوم نه بد هم رو میخواید؛ نه اینکه دیگری بخواد از شما جلوتر باشه؛ مثل دو تا دوست برای هم هستید که حس محافظه کارانه ای در مقابل هم دارید؛ اما روزی که زندگی شما به هم میریزه و یه جورایی شما زمین خوردید؛ دیگه این دوست شما که قبلا رقیبتون بوده میشه دایه ی عزیزتر از مادر که از همه ی مسائل ریز و درشتتون سر در میاره و به نظر من این اصلا حس خوبی نیست!

    "حس میکنم توی تنش هایی که بین تون به وجود میاد شما هم نقش داری. شاید اگه سعی بیشتری بکنی و نقش خودت رو توی تنش ها کمتر کنی اوضاع بهتر بشه"
    ممنونم از جمله ی قشنگت.

  14. 4 کاربر از پست مفید del تشکرکرده اند .

    del (دوشنبه 29 اسفند 90)

  15. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 21 تیر 99 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,339
    امتیاز
    22,823
    سطح
    93
    Points: 22,823, Level: 93
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 527
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger First ClassOverdrive
    تشکرها
    3,264

    تشکرشده 3,442 در 1,036 پست

    Rep Power
    150
    Array

    RE: به نظرتون بهترین تصمیم در مقابل این رفتارها چیه؟

    سلام del عزیز
    یه سوال پس چی باعث شده که اینقدر عاشقانه همسرتو دوست داشته باشی؟
    حتما یه کاری کرده که اینقدر عاشقشی
    میشه کارهایی که باعث شده اینقدر دوستش داشتی باشیو بگی؟

    می دونی منم گاهی به نقطه ای که شما گاهی بهش می رسید می رسم ولی این مسئله رو از وقتی پیش خودم خودم حل کردم که فهمیدم که همسرم منو دوست داره اونم خیلی زیاد فقط چون مدل ابرازش با اون چیزی که من می پسندم فرق می کنه به چشم من نمی اد و حالا سعی می کنم سیگنالهای عشق و محبتشو به روشی که خودش سمتم می فرسته درک کنم و بپذیرم
    [align=center]خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
    بلکه کسی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد .[/align]

  16. 6 کاربر از پست مفید eghlima تشکرکرده اند .

    eghlima (پنجشنبه 17 فروردین 91)

  17. #10
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    426
    Array

    RE: به نظرتون بهترین تصمیم در مقابل این رفتارها چیه؟

    دل عزیزم

    آنکه نازنینم کلید بازی را می زند تو هستی و چقدر قشنگ خودت و تغییر حالاتت را تعریف و تشریح کردی .

    حرفهایی که تا این جا به تو زده ام ( در تاپیکهای مختلف) سرجای خود باقی است دیگه از سرخط عدم پذیرش و........نمی گویم که همه به هم مرتبط است

    و اما با توجه به این تاپیک و این موضوعاتی که طرح کردی در تو چه اتفاقی می افتد ؟!

    تو آگاه تر و نسبت به خودت شناخت بیشتر و تمرکز بیشتری پیدا کرده ای . خیلی دقیق و خیلی قشنگ اتفاقاتی که درونت می افتد را می بینی و..........

    اما راهکار تو چیست ؟ باید مچ خودت را بگیری . تعجب نکن . بله نیاز داری خودت مچ خودت رو بگیری .

    اما چطور ؟! و چرا ؟!

    اول چرایی آن را می گویم

    در درون تو یک پروفسور کوچولوی راهگشا وجود دارد که رندانه و زیرکانه برنامه ها را طراحی می کند تا در نهایت برای یک اصل کوچولو و ظریف " نوازش گیری " ترا دچار این مسائل تکراری بکند . که اگر این پروفسور کوچولو ی زیرک را نشناسی و در خودت شناسایی نکنی راهکار یابی های زیرکانه اش را درک نمی کنی .

    یادت باشه که هر چیزی که به چرخش تکرار افتاد یعنی بازی روانی و کلید خوردن بازی .( و تو این تکرار را در زندگی خودت به خوبی دیده و درک کرده ای )

    و چطور بازی تو توسط این پروفسور کوچولو طراحی می شود ؟

    از همان سرخطی که شروع می کنی به نوازش دادن به همسرجان و لحظات گل و بلبلی که مثلا به خیال خودت داری بی توقع به ایشان عشق بی منت ! را ایثار ! می کنی و ................( در اصل این پروفسور کوچولو نشسته بر ضمیر ناخودآگاه تو ) از همین جا کلید بازی را استارت می زند و..............

    تو خیال می کنی که به خاطر دل خودت داری نقش یک همسر ایده ال را بازی می کنی که خودت را خشنود کنی اما در واقع داری می دهی که بگیری و تمبر طلایی جمع کنی که با توجه به عدم پذیرش همسر جان و روحیات و اخلاقیات ایشان از این تمبر طلایی در محاسباتت مثل کشتی به گل نشسته استفاده کنی و بگویی : وای دل ببین چقدر مظلومی ؟!‌آنکه می دهد تو هستی و آنکه می گیرد همسرجان است و کار تجارت تمبر طلایی از همین جا شروع می شود و .................

    تا با دیوان محاسبات نافرجام و نابرابر به این نتیجه برسی که مظلوم دهنده تویی و در نهایت ظالم گیرند ه همسرجان .

    در نتیجه ی این نوع تفکر و احساسات و نشستن به انتظار اینکه همسر جان جبران مهر شما را بکند چرا که بی حساب از حساب بانک نوازشی ات خرج کرده ای و وابسته به حساب همسر جان برای پر شدن آن هستی و در نتیجه حساب بانکی به صفر می رسد و دعواها اوج می گیرد و نوازش گیری منفی از راه دعواها و ..................حتی حضور پرمهر مادر شوهر که به حساب بانکی شما دو نفر رسیدگی می کند و ...........

    چه باید بکنی ؟!
    مچ خودت رو بگیری در همان قدم اول .

    یعنی وقتی که مشغول لاو ترکاندن هستی حساب خودت را با خودت روشن کنی .

    به خودت بگو : دل الان این لیوان آبی که دست همسرجان می دهی اساسا برای خوشحالی خودت می کنی یا اینکه این کار را می کنی که او برای تو جبران کند و ..............بارها و بارها این سئوال را بکن و جواب خودت را بشنو و در آخر یک اتمام حجت .

    چه اتمام حجتی ؟

    بعد از اینکه کاملا قصدت را چک کردی و جواب درونی را از خودت گرفتی

    که مثلا

    "بله من برای خوشحالی خودم اینکار را می کنم "

    باز به خودت بگو : باشه می پذیرم حرفت را اما یادت باشه که بارها بهت فرصت دادم تا خودت و خواستت و نیازت و خوشحالی ات را چک کنی و حالا که دوست داری اینکار را بکنی انجام بده اما فردا به وادی توقع و جبران از بیرون نباش و یاد آوری می کنم که همسرجان آدمی نیست که بر طبق خواست تو خودش را موظف به جبران بکند و او روش های خودش را دارد و...................( که ناگفته نماند تو روش هی او را نمی خواهی و نمی بینی و فیلتر می کنی و در مقابل روش های او بعضا گارد هم می گیری )

    در نتیجه ی این مکالمه ی درونی خودت با خودت در اصل داری مچ پروفسور کوچولو طراح را می گیری تا روزی که ...

    مثلا وارد وادی این می شود که
    چرا همسر جان توجه نمی کند ؟
    چرا دهنده نیست ؟
    چرا فقط تو ؟ و............

    بتوانی مچ مبارکش را بگیری و این روزها و این مکالمات را یادآور بشوی و................

    اما بعد از این که مچ خودت را گرفتی چه اتفاقی می افتد ؟

    خودت کاملا متوجه می شوی که نیاز به نوازش و تائید داری و فشار سختی را روی خودت از این مچ گیری احساس خواهی کرد . شاید نتوانی روزهای اول جلوی کلید خوردن بازی را بگیری . یک جدال درونی را تجربه خواهی کرد و.......

    اما به مرور حرفه ای می شوی . خودت متوجه می شوی چه اتفاقی افتاده و چه اتفاقی در شرف افتادن است . در نتیجه چرخه ی بازی را می توانی خودت به دست خودت با مچ گیری متوقف کنی و مسیرش را تغییر بدهی .

    و بعد اینکه به مرور به اندازه ای "می دهی" که در توان توست . یا توانت را بالا می بری برای دهنده بودن و عشق بی چشمداشت و.......
    یا اینکه نمی دهی و یا اندازه ی دهنده بودن در کنترل خودت است . به نوعی این افراط و تفریط دیگر وجود نخواهد داشت و ...................

    ضمن اینکه پذیرشت هم بالا می رود



    نکته برای اقلیما

    تو هم درگیر چنین سیر تسلسلی هستی . نو هم نیاز داری مچ خودت رو بگیری

  18. 13 کاربر از پست مفید ani تشکرکرده اند .

    ani (یکشنبه 04 تیر 91)


 
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. درمان شخصیت کمالگرا (شخصیت وسواسی)
    توسط مدیرهمدردی در انجمن وسواس
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: دوشنبه 27 دی 00, 12:40
  2. پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: یکشنبه 01 اردیبهشت 92, 20:13
  3. پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: دوشنبه 20 اردیبهشت 89, 10:14
  4. پرنده ماه تولدتان و شخصیت شما!!!
    توسط niloofar 25 در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: جمعه 25 بهمن 87, 12:31

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:27 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.