
نوشته اصلی توسط
azita*
18 سالمه و خیلی خیلی تنهام ... هیچ تفریحی ندارم تنها سرگرمیم درس و دانشگاهمه ... بخاطر یه سری مشکلات، خانوادم با هیچ کس رفت و آمد ندارن . نه جایی مهمونی میرم نه کسی خونمون مهمونی میاد ... مسافرتم نمیریم ...هیچ تفریحیم ندارم . همش مقصر بابامه .
فقط چندتا دوست دارم اما متاسفانه اونقدر آزادی ندارم که بخوام خیلی باهاشون تفریح برم و خوش باشم بابام بهم این آزادی رو نمیده ...
از شدت تنهایی حتی تصمیم گرفتم با یه پسر دوست بشم
چند وقت زده بود به سرم که از خونه فرار کنم ... از تنهایی ، از این زندان فرار کنم ، اما پشیمون شدم
الان زده به سرم که از قرصای آرامبخش ، سیگار و ..... استفاده کنم تا بتونم غم این تنهایی رو تحمل کنم . یه عده بهم میگن ازدواج کن تا خلاص شی
بازم وقتی زندگی خودمو با بقیه مقایسه میکنم دیوونه میشم
افسردگی شدیدی گرفتم
انگار توی بد زندانی گیر افتادم ........ هیچ راه آزادی و فراری ندارم
علاقه مندی ها (Bookmarks)