به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 شهریور 94 [ 14:10]
    تاریخ عضویت
    1390-6-12
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,076
    امتیاز
    13,834
    سطح
    76
    Points: 13,834, Level: 76
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 216
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6,166

    تشکرشده 6,121 در 1,114 پست

    Rep Power
    123
    Array

    Exclamation خدای من معجزه کرد....

    خونه پدر بزرگم اینا طبقه پایین خونه ماست...

    چند ماهی می شد که دیگه پدر بزرگ ..... قبلی من نبود...
    دیگه از حفظ شعرای حافظ و سعدی رو برام نمی خوند
    نمازش رو نمی خوند یا ....یا به جای ی بار 7 ،8 بار می خوند...
    خونه خودش رو نمی شناخت،ی خانم چادری خمیده می دید فکر می کرد خواهرشه ،می رفت با خوشحالی سلام می کرد .....
    خواهرش که 20 سال پیش فوت کرده
    خدای من یعنی هیچی یادش نبود
    می خواست بره دستشویی اشتباهی در خونه رو باز می کرد می رفت سمت حیاط ...
    همه دوستش داشتن زیاد ولی خسته شده بودن ولی من هیچ وقت خسته نشدم.
    همش باید یکی حواسش بهش می بود
    من می شستم پای صحبتش
    اون حرف می زد من گریه می کردم اون از مادرش می گفت ،بهم می گفت اوناهاش اونجا نشسته و با دستش به متکای مخللیش اشاره می کرد ...
    من با چشمای اشک آلود و با ی بغض گنده دردناک،ی بغض اندازه غم همه ادمای غمگین دنیا،به این فکر میکردم
    که چه شباهتی بین مادر پدر بزرگ و اون متکای مخللی هست؟؟؟؟
    از دیدن ناتوانیش درد می کشیدم ،اخه مرد بزرگی بود،قوت قلب کل فامیل،هرکی هرجا مشکل داشت چشم امیدش به خونه پدر بزرگ من بود....

    چند روز پیش حالش خیلی بد شد ،بردیمش بیمارستان،اورژانس،اتاق احیا،......
    گفتن ای سی یو خالی نیست باید تو اورژانس بمونه تا ای سی یو خالی شه
    من شب اونجا موندم تو اورژانس...خواهش کردم مامان اینا بزارن من پیشش بمونم.
    ساعت 4 صبح باید دارو می خورد ،بیدارش کردم بیدار نشد،تکونش دادم بیدار نشد،صداش کردم بیدار نشد،گریه کردم بیدار نشد داد زدم بیدار نشد جیغ زدم بیدار نشد....پرستارا اومدن سینه شو نیشگون گرفتن بیدار نشد....
    دوییدم تو حیاط بیمارستان ..زیر سقف اسمون ،سرد بود ولی من جیگرم داشت می سوخت....گفتم
    خدای من معجزه کن ،داد زدم هرچند انقدر بی رمق بودم که صدام به جز خدام به گوش هیچ کس نرسید.
    داشتم دیوونه می شدم ....نمی دونستم باید چیکار کنم!به کی بگم؟
    ؟زنگ بزنم خونه
    چی بگم ،مامانم سکته می کنه!!مامان بزرگم
    واییییییییییییییییییییییی یییی نه خدایااا نه.....برگشتم تو اتاق
    دکترا دورش بودن
    گلوشو سوراخ کرده بودن ی لوله رد کرده بودن زنده بود نفس می کشیدولی بی هوش بی هوش...خدایا شکرت
    دیگه نتوستم رو پاهام وایسم،سرم گیج رفت افتادم رو زمین
    دکترا هیچ امیدی نداشتن که بمونه....
    چند روز بی هوش بود ،نمی دونستیم از خدا چی بخوایم ،بخوایم بمونه یا بره

    آخه اون طفلک که هیچی یادش نمی اومد اگر می موندم خودش زجر می کشید و ناتوان شدنش و فراموشیش بیشتر زجرمون می داد،اگر می رفت داغ رفتنش تو اون شرایط قابل تحمل نبود....
    هیچ کدوممون نمیدونستیم چی از خدا بخوایم...
    امروز به هوش اومد
    مامانمو بابامو مادر بزرگمو...همه چیز رو یادش می اد مثل مثل قبل ...هممون شکه ایم !
    دکترش گفت اون هیچ وقت الزایمر نداشته
    الزایمر تشخیص غلط بوده و قرص ها الزایمر توهماتش رو بیشتر کرده
    اون در اثر چندتا سکته مغزی خفیف زوال عقل پیدا کرده بوده و به دلیل استفاده از قرص های اشتباه حالش بد تر شده....و الزایمر خوب نمیشه و لی زوال عقل ناشی از سکته مغزی خوب میشه و برای همینم هست که خوب شده......
    4 تا دکتر قبلی همه گفته بودن الزایمر داره.!!!!گفته بودن قطعا الزایمر داره...
    دو هفته دیگه مرخص میشه می اد خونه

    می دونم این موضوعی که اینجا نوشتم هیجا جایی نداره
    ولی اینجا نوشتم که بگم وقتی همه درها به روم بسته بود وقتی دکترا امیدی نداشتن
    وقتی از دست هیچ کس کاری بر نمی اومد...
    با چشمای خودم دیدم که معجزه کرد.


  2. 42 کاربر از پست مفید نازنین آریایی تشکرکرده اند .

    نازنین آریایی (یکشنبه 16 بهمن 90), من مریمم (شنبه 04 خرداد 92)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-7-30
    نوشته ها
    1,886
    امتیاز
    17,095
    سطح
    83
    Points: 17,095, Level: 83
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 255
    Overall activity: 61.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    9,194

    تشکرشده 9,663 در 1,930 پست

    Rep Power
    213
    Array

    RE: خدای من معجزه کرد....

    چقد خوشحال شدم اینو خوندم و چقد عصبانی که گاهی تشخیص اشتباه بعضی پزشکا چه جوری با زندگی و جون یه نفر بازی میکنه مثه یه زن جوون که هنگام بدنیا اوردن بچش اینطوری جونشو از دست داد متاسفانه.
    واقعا کار این تالار کمتر از تشخیص بیماری توسط پزشک نیست.

    ایشاا... پدربزرگ تو هم سرحال بیاد و بازم از حفظ حافظ و سعدی بخونه براتون

  4. 9 کاربر از پست مفید بهار.زندگی تشکرکرده اند .

    بهار.زندگی (یکشنبه 16 بهمن 90)

  5. #3
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 شهریور 94 [ 14:10]
    تاریخ عضویت
    1390-6-12
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,076
    امتیاز
    13,834
    سطح
    76
    Points: 13,834, Level: 76
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 216
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6,166

    تشکرشده 6,121 در 1,114 پست

    Rep Power
    123
    Array

    RE: خدای من معجزه کرد....

    بهار جان اصلا انگار همه چی خواب بود...
    واقعا راست میگی !بعضی پزشک ها با تشخیص غلطشون با جون آدما بازی می کنند ولی من مطمئن نیستم تشخیص همه اونها غلط بوده باشه
    وقتی چشم امیدم به خدا باشد،هیچ چیز انقدر عجیب نیست که راست نباشد
    هیچ چیز انقدر عجیب نیست که پیش نیاید
    هیچ چیز انقدر عجیب نیست که دیر نپاید.


  6. 9 کاربر از پست مفید نازنین آریایی تشکرکرده اند .

    نازنین آریایی (جمعه 25 فروردین 91)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 16 تیر 92 [ 10:42]
    تاریخ عضویت
    1390-9-27
    نوشته ها
    69
    امتیاز
    1,365
    سطح
    20
    Points: 1,365, Level: 20
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    437

    تشکرشده 441 در 83 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خدای من معجزه کرد....

    سلام نازنین خانوم
    مطلبتون واقعا فوق العاده بود
    خدا رو شکر و بسیار شکر



    قال الله عزّوجلّ:
    بنده‌ام با چيزي بهتر از واجبات به من نزديك نمي‌شود. و با نافله(كارهاي مستحبي) به من نزديك مي‌شود تا اينكه دوستش بدارم. آن‌گاه كه دوستش بدارم، من گوش او خواهم شد كه با آن مي‌شنود و ديده‌ي او كه با آن مي‌بيند و زبان او كه با آن سخن مي‌گويد و دست او كه قدرت‌نمايي مي‌كند. اگر دعايم كند اجابتش مي‌كنم و اگر از من بخواهد به او مي‌دهم.
    (كافي2/353)

    قال الله عزّوجلّ:
    ياد من، هر جايي زيباست.
    (كافي2/497)

    قال الله عزّوجلّ:
    اي موسي! هر‌كه از گناهكاران نزد تو آمد و به تو پناه برد، بگو خوش آمدي و آسوده شدي، چه جايگاه بزرگي است پيشگاه خداوند جهان. و بر ايشان آمرزش بخواه و بر ايشان مانند يكي از خودشان باش.
    (كافي8/48)

    قال الله عزّوجلّ:
    اي آدم! آن‌چه بين من و توست: از تو دعا و از من اجابت.
    (الخصال1/244)

    قال الله عزّوجلّ:
    در نهان و نيز هنگام شادماني به ياد من باش تا در غفلت‌ها به يادت باشم.
    (امالي صدوق/254)

    اِنَّ اللّه‏َ يَقُولُ:
    ابْنَ آدَمَ! تَطَوَّلْتُ عَلَيْكَ بِثَلاثٍ: سَتَرْتُ عَلَيكَ مالَوْ يَعْلَمُ بِهِ اَهْلُكَ ما وارَوْكَ، وَ اَوْسَعْتُ عَلَيْكَ فَاْسْتَقْرَضْتُ مِنْكَ فَلَم تُقَدِّمْ خَيْرا، وَ جَعَلْتُ لَكَ نَظْرَةً عِنْدَ مَوْتِكَ فىثُلْثِكَ فَلَمْ تُقَدِّمْ خيْرا.
    خداى متعال مى فرمايد: اى فرزند آدم! من سه نيكى درباره تو كرده‏ام: 1 ـ چيزهايى از تو را پوشاندم كه اگر خانواده‏ات مى‏دانستند تو را به خاك نمى سپردند. 2 ـ وسعت رزق و روزى به تو دادم، آنگاه از تو قرض خواستم ، ولى تو نيكى و خيرى پيش نفرستادى. 3 ـ هنگام مرگ، مهلتى دادم تا در يك سوم دارايى خود وصيّت كنى، ولى تو خير و نيكى پيش نفرستادى.


    امام على عليه‏السلام:
    لَمْ‏تَخْلُ مِنْ لُطْفِهِ مَطْرِفَ عَيْنٍ فى نِعْمَةٍ يُحْدِثُها لَكَ، اَو سَيِّئَةٍ يَسْتُرُها عَلَيْكَ، اَوْ بَليَّةٍ يَصْرِفُها عَنْكَ؛
    چشم بر هم زدنى از لطف خدا بى‏بهره نيستى: در نعمتى كه بر تو ارزانى مى‏دارد، يا گناهى از تو كه آن را مى‏پوشاند، يا بلايى كه از تو دور مى‏سازد.


    امام على عليه السلام :

    اُذكُرُوا اللّه ذِكراخالِصاتَحيَوابِهِ أَفضَلَ الحَياةِ وَتَسلُكوابِهِ طُرُقَ النَّجاةِ؛

    خدا را خالصانه ياد كنيد تا بهترين زندگى را داشته باشيد و با آن راه نجات و رستگارى را به پيماييد.

    بحارالأنوار، ج78، ص39، ح16

    امام رضا عليه‏ السلام:

    اَحسِنِ الظَّنَّ بِاللّه‏ِ فَاِنَّ اللّه‏َ عَزَّوَجَلَّ يَقولُ: اَنا عِندَ ظَنِّ عَبدىَ المُؤمِنِ بى، اِن خَيرا فَخَيرا وَ اِن شَرّا فَشَرّا؛

    به خداوند خوش گمان باش، زيرا خداى عزوجل مى‏فرمايد: من نزد گمان بنده مؤمن خويش هستم، اگر به من خوش گمان باشد، به خوبى با او رفتار مى‏كنم و اگر به من بدگمان باشد، به بدى با او رفتار مى‏كنم.

    (كافى، ج 2، ص 72، ح 3)


    خانوم نازنین از خدا بهترین اجرها و خوبی ها رو برای شما و خانوادتون می خوام


  8. 13 کاربر از پست مفید جرجیس تشکرکرده اند .

    جرجیس (یکشنبه 16 بهمن 90)

  9. #5
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 شهریور 94 [ 14:10]
    تاریخ عضویت
    1390-6-12
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,076
    امتیاز
    13,834
    سطح
    76
    Points: 13,834, Level: 76
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 216
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6,166

    تشکرشده 6,121 در 1,114 پست

    Rep Power
    123
    Array

    RE: خدای من معجزه کرد....

    خدایا شکرت
    وقتی این تاپیک رو نوشتم هنوز ترس داشتم هنوز به باور نرسیده بودم میگفتم نکنه باز اتفاق بدی بیفته
    نکنه مرخص نشه
    نکنه این بهبودی مقطعی باشه...

    خدایا شکرت
    امسال عید پدر بزرگم مثل سالهای پیش خودش از لای قران بهمون عیدی داد
    همه چیز رو یادشه و ذهنش خیلی خوب و فعاله
    شاید گاهی به ندرت چیزهای کوچیکی رو فراموش کنه که اون ها هم خوب مقتضای سنشه.خیلی دارو می خوره هر ماه باید دکتر بره ولی نسبت به وضعیت قبلش قابل مقایسه نیست....
    این شعر تو اشعار برگزیده بود ولی انجا هم کپی کردم .

    پيش از اينها فکر مي کردم که خدا

    خانه اي دارد کنار ابرها

    مثل قصر پادشاه قصه ها

    خشتي از الماس خشتي از طلا

    پايه هاي برجش از عاج و بلور

    بر سر تختي نشسته با غرور

    ماه برف کوچمي از تاج او

    هر ستاره، پولکي از تاج او

    اطلس پيراهن او، آسمان

    نقش روي دامن او، کهکشان

    رعدو برق شب، طنين خنده اش

    سيل و طوقان، نعره توفنده اش

    دکمه ي پيراهن او، آفتاب

    برق تيغ خنجر او مهتاب

    هيچ کس از جاي او آگاه نيست

    هيچ کس را در حضورش راه نيست

    بيش از اينها خاطرم دلگير بود

    از خدا در ذهنم اين تصوير بود

    آن خدا بي رحم بود و خشمگين

    خانه اش در آسمان، دور از زمين

    بود، اما در ميان ما نبود

    مهربان و ساده و زيبا نبود

    در دل او دوست جايي نداشت

    مهرباني هيچ معنايي نداشت

    هر چه مي پرسيدم، از خود، از خدا

    از زمين، از آسمان، از ابرها

    زود مي گفتند: اين کار خداست

    پرس وجو از کار او کاري خداست

    هرچه مي پرسي، جوابش آتش است

    آب اگر خوردي، عذايش آتش است

    تا ببندي چشم، کورت مي کند

    تا شدي نزديک، دورت مي کند

    کج گشودي دست، سنگت مي کند

    کج نهادي پاي، لنگت مي کند

    با همين قصه، دلم مشغول بود

    خواب هايم خواب ديو و غول بود

    خواب مي ديدم که غرق آتشم

    در دهان اژدهاي سرکشم

    در دهان اژدهاي خشمگين

    بر سرم باران گرز آتشين

    محو مي شد نعرهايم، بي صدا

    در طنين خنده اي خشم خدا

    نيت من، در نماز و در دعا

    ترس بود و وحشت از خشم خدا

    هر چه مي کردم، همه از ترس بود

    مثل از بر کردن يک درس بود

    مثل تمرين حساب و هندسه

    مثل تنبيه مدير مدرسه

    تلخ، مثل خنده اي بي حوصله

    سخت، مثل حل صدها مسئله

    مثل تکليف رياضي سخت بود

    مثل صرف فعل ماضي سخت بود


    تا که يک شب دست در دست پدر

    راه افتادم به قصد يک سفر

    در ميان راه، در يک روستا

    خانه اي ديدم، خوب و آشنا

    زود پرسيدم: پدر، اينجا کجاست؟

    گفت اينجا خانه ي خوب خداست

    گفت: اينجا مي شود يک لحظه ماند

    گوشه اي خلوت، نماز ساده خواند

    با وضويي، دست و رويي تازه کرد

    با دل خود، گفتگويي تازه کرد

    گفتمش، پس آن خداي خشمگين

    خانه اش اينجاست؟ اينجا، در زمين؟

    گفت: آري، خانه اي او بي رياست

    فرش هايش از گليم و بورياست

    مهربان و ساده و بي کينه است

    مثل نوري در دل آيينه است

    عادت او نيست خشم و دشمني

    نام او نور و نشانش روشني

    خشم نامي از نشاني هاي اوست

    حالتي از مهرباني هاي اوست

    قهر او از آشتي، شيرين تر است

    مثل قهر مادر مهربان است

    دوستي را دوست، معني مي دهد

    قهر هم با دوست معني مي دهد

    هيچکس با دشمن خود، قهر نيست

    قهر او هم نشان دوستي ست

    تازه فهميدم خدايم، اين خداست

    اين خداي مهربان و آشناست

    دوستي، از من به من نزديکتر

    آن خداي پيش از اين را باد برد

    نام او را هم دلم از ياد برد

    آن خدا مثل خواب و خيال بود

    چون حبابي، نقش روي آب بود


    مي توانم بعد از اين، با اين خدا

    دوست باشم، دوست، پاک و بي ريا

    سفره ي دل را برايش باز کنم

    مي توان درباره ي گل حرف زد

    صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد

    چکه چکه مقل باران راز گفت

    با دو قطره، صد هزاران راز گفت

    مي توان با او صميمي حرف زد

    مثل باران قديمي حرف زد

    مي توان تصنيفي از پرواز خواند

    با الفباي سکوت آواز خواند

    مي توان مثل علف ها حرف زد

    با زباني بي الفبا حرف زد

    مي توان درباره ي هر چيز گفت

    مي توان شعري خيال انگيز گفت

    مثل اين شعر روان و آشنا:

    پيش از اينها فکر مي کردم خدا…



  10. 8 کاربر از پست مفید نازنین آریایی تشکرکرده اند .

    نازنین آریایی (جمعه 25 فروردین 91)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:38 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.