یه پسر 17 سالم، با قد حدود 162 شایدم کمی بیشتر... حدود 73 کیلو هم وزنمه... به علت فشارهایی که بهم وارد شد (افسردگی و بعدش بیماری وسواس) دو سال ترک تحصیل کردم و یه سال به زور خوندم و باز یه سال بعد ترک تحصیل کردم تا اینکه بالاخره بهبود یافتم و خیلی خدا رو شاکرم که از هیچ کدوم اثری نموند... الان به جای اینکه پیشدانشگاهی بخونم دارم اول دبیرستان تحصیل میکنم، از این بابت خیلی ناراحت نیستم چون بالاخره شروع کردم به درس خوندن و جبران کردن، اما... قد من داره عذابم میده، تقریبا یه سالی میشه خیلی رو قدم حساس شدم، حق دارم آخه، همهی دوستام از من قدشون بیشتره حتی دوستایی که از خودم کوچیکترن و حتی همکلاسیهایی که سه سال از من کوچیکترن... مشکلم به نظرم بیشتر باید ژنتیکی باشه چون پدر و مادرم قدشون کوتاهه و حتی خواهرم و من با این قدم از همه بلندترم!!! بعضی وقتا هم فکر میکنم چون سه سال خونهنشین شدم و نتونستم فعالیت بدنی زیادی داشته باشم اینطور شدم!
قیافم متوسطه اما یه روز ازش خوشم مییاد و یه روز میخوام از جلوی آینه رد نشمو خودمو نبینم...
به خاطر قدم خیلی مسخره شدم... خیلی... نمیدونین چه حالی میشه آدم وقتی یه فرد از خودش سه سال بزرگتر بهش رو میکنه و میگه : تو چقدر کوتوله موندی... با دوستام که میگردم عذاب وجدان دارم، چون همشون ازم بلندترن حتی اونایی که ازم کوچیکترن... همیشه هم متلکهایی بهم انداختند... فکر میکنم تو توجه نیستم فکر میکنم به خاطر قدمه که بعضا منو به حساب نمییارن و دست میندازن... البته باهوشم، تعریف محسوب نشه چون اینو میدونم که از کسایی که دور و برمن خیلی میفهمم درک خیلی زیادی دارم و به روانشناسی علاقهمندم... اما همیشه قدمو سد راهم میدونم... دوستام که از دوست دختر میگن من فکرشم نمیکنم چون فکر میکنم بین اون همه پسر قد بلند و خوشگل کسی نمیاد با من باشه... تازه تربیت خانوادمم اینطور نیست...
خانوادهی عالیای دارم، همیشه بهم روحیه دادن و پشتم بودن، مامانم میگه: به قدت فکر نکن، تو رو بخاطر عقلت میپسندن... اما من میگم هیچکی عقل آدمو نمیبینه بلکه قدشو میبینه، میگن شکر کن که سلامتی، به خدا شاکرم اما آخه تو بیرون فقط قد و قیافست که تو چشمه... خیلیا بهم دلداری دادن، درک میکنم اما نمیتونم به خودم بقبولونم... آخه من که باید سرمو بالا بگیرمو با دیگران صحبت کنم... نمیدونم چیکار کنم... دلم داره آتیش میگیره، همین چند دقیقه پیش، پسر همسایمون که باهاشم قهرم با دوستش داشتن صحبت میکردن که تا منو دیدن به خنده افتادن و شنیدم که پسره با خنده گفت: حالا یه سالم از من بزرگترههااا...
تو رو خدا بگین من چیکار کنم؟ میگن اگه ژنیتیکی باشه چارهای نیست... پس چیکار کنم؟ ساعتها میشینم خودم به خودم دلداری میدم اما باز دلم آروم نمیگیره، مغزم همیشه تو فکر و خیاله، اصلا آروم نداره، نگران آیندهم از اینکه زنی حاضر به ازدواج با من نباشه یا بعد ازدواج بهم سرکوفت بزنه و یا زجر بکشه و حتی نگرانم فردا بچههامم مثل من بشن و زجر بکشن و ازم متنفر باشن، نمیدونم، خیلی ناراحتم، ببخشید اگه احیاناً تاپیک تکراری زدم چون الان دلم خیلی ناراحته، بارها شده خودمو تو اتاقم حبس کردم حتی به فکر خودکشی هم افتادم اما، منم آرزو دارم... منم میخوام مثل همه باشم، میخوام با آسودگی تو کوچه و خیابون راه برم، من که همش نگرانم کسی مسخرهم کنه من که همیشه حسرت قد پسرای همسن و سالمو میخورم، من که همیشه خودمو خوار میبینم... بعضی وقتا کسانی رو میبینم که قدشون کوچیکه اما تا خودمو کنارشون قرار میدم و مقایسه میکنم میبینم قدم از اونا هم کوچیکتره، آتیش میگیرم؛ باز فکر و خیال آزارم میده... یعنی قراره همه منو تو سطح پایینتری ببینن؟! یعنی من باید با همسر آیندهم بیرون نیام چون باعث آزار همسرم میشم وقتی شوهرای همردیفهای خودشو میبینه؟! (خیلی آیندهنگرم)
خیلی وقته میسوزمو میسازم، شبا نخوابیدم و فقط گریه کردم و روزها همیشه ترسیدم از اینکه بیرون بیام و با دوستام باشم، حتی از دوستامم میترسم، از تمسخرشون، از باشگاه بدنسازی و اینا میترسم و اصلا نمیرم باز از تمسخر. از تمسخر متنفرم... خیلی... خیلی... خیلی...
آیا من راهی ندارم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)