سلام به تموم دوستان " من 24 سالمه با این سن کمی که دارم تن به ازدواج دادم با اینکه شرایط خوب و نامساعدی داشتم ولی چون خانواده همسرم او را اذیت میکردن و مانع از اومدن به بیرون و دانشگاهش بودن برای اینکه بتونم زنم را از مخمصه و زندگی نکبت باری که باباش براش ساخته بود در بیارم ازدواج کردم " که در همون وهله اول من با خانواده همسرم دعوای بزرگی کردم سر چی ؟ سر اینکه بیا بریم مهمونی من گفتم نه من با همسرم میریم بیرون " واقعا شرم اوره که این امر باعث شد دعوای بزرگی پیش بیاد و باعث بشه که من از خانواده همسرم متنفر بشم " ولی مشکل من تنها این نیست " من قبل ازدواج به دلیل اینکه تک فرزند هستم به خانومم گفتم که باید هر روز به مادر من زنگ بزنی و لااقل حالش را بپرسی چون او تک و تنهاست " در اوایل گهگاهی زنگ میزد ولی حالا نه " دلیل میپرسم واسم بهونه های خنده دار میاره مثل : رفتیم مهمونی مامانت واسه من نگفت خورشت بکش یا مثل مامانت چرا زنگ نمیزنه من باید بزنم ... از این موارد " و این باعث شده هر روز دعوا پیش بیاد و زنم میگه مامانت یادت میده در حالی که مادرم همیشه دعا میکنه که ما دعوا نکنیم آخلاقم تنده " حالا تصمیم دارم طلاق بگیرم چون با اینکه با خانوادش مخالف بودم و متنفرم ولی زنم تعصب مرا پیش اونا نمیکشه و اونا هرجور دوست دارن میتونن با من برخورد کنن که این باعث ناراحتی من میشه " دوم اینکه زنم به قول خودش وفا نکرد چه تو رسیدگی به خانوادم چه رسیدگی به من و وعده به قولاش " موندم که چیکار کنم خوذش هم تن به طلاق نمیده لطفاً راهنماییم کنین .![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)