توی اردیبهشت همین سال بود که بعد امتحانان ارشد برای کارای علمی به یه سایت می رفتم من از نظریه نسبیت خوشم می اومد می رفتم تو قسمت تالار نجوم درباره این موضوع ها می خوندم چون تازه ارشد داده بودم خیلی خوشحال بودم همه چی درباره ارشد رو می خوندم تا اینکه یه دختری پست زد درباره هزینه پروژه ارشد صحبت کرد
منم هی ازش پرسیدم در این باره اول تو همون پست بعدش هم تو خصوصی رابطه ما این جوری ادامه پیدا کرد در ضمن من هیچ وقت قبلش با دختر جماعت دم پر نمی شدم اینجوری بهتون بگم دوست دختر نداشتم تو لیسانس دم پر دخترای دانشگاه نمی شدم در صورتی که بقیه رابطه داشتن خوب از اشنایی اولیه گذشت ما تو این سایت با هم دوست نتی شدیم بعد از مدتی شنیدم ازش شده مدیر تو یه سایت دیگه اونم من رو با خودش برد به اون سایت و کرد مدیر یه بخش بعد از مدتی چون من تازه کار بودم من رو برد و بهم پیام داد گفت باید شماره من رو داشته باشه تا کمکم کنه من گفتم به شرطی که اس بدی باشه من با دختر ها حرف نمی زنم بعد از چند روز یه مشکلی تو سایت پیش اومد که البته باعث بانیش خودم بودم اون بهم زنگ زد من روش قطع کردم بعد از چند ثانیه ترسیدم ناراحت بشه خودم زنگ زدم و این اغاز ماجرا بود چون من تا حالا صداش رو نشنیده بودم رابطه ما به صورت چتی و تلفنی ادامه پیدا کرد ولی من هیچ وقت جرات نکردم تو طول یک ماهی که گذشته بود بهش بگم که دوستش دارم چون نمی شد بهش زیاد نزدیک بشی کلا ادمی هست غرور زیاد داره و منم از همینش خوشم اومد
تا اینکه بعد از اون یک ماه دلم رو زدم به دریا تو چت ازش خواستگاری کردم اونم گفت باید فکر کنه بهم همه چیز رو گفت درباره خودش اینکه مثلا نامزدش فوت شده و اون براش شروع یه رابطه سخته بهم گفت اون دیگه عاشق نمی شه ولی ازم فرصت خواست منم گفتم تا وقتی زندم فرصت داری و من طرف کسی دیگه ای نمی رم بهم گفت نامزد قبلیش رو که این همه دسوت داشت و فوت کرده تو نت دیده بود و بعد از شش ماه تازه اونم دیده منم گفتم می ذاریم شش ماه بگذره حتما منم میاد می بینه در ضمن من انتخاب رشته ارشد رو زدم شهر اون چون همشهری نیستیم زد و بعد از چهار ماه من قبول شدم ارشد تو شهر همون دختر ازش خواستم بیاد ببینمش گفت بذاره بعدا هنوز زوده تو طول این مدت هم قهر و اشتی زیاد داشتیم مهر شد من رفتم دانشگاه درس ها ریخت سرم ولی من به امید چت با این دختر همیشه سر زنده بودم درسام رو مثل چی می خوندم گذشت تا اینکه بعد از یه مدت اون دوباره یاد نامزدش افتاد وقتی این حالت براش پیش میاد نمی شه دم پرش شد چون اون وقت دعوامون می شه من رفتم تو همون سایت از یه پست زدم و گفتم که دوستمون همیچین مشکلی داره بقیه بیان کمک کنن و این کار بزرگترین اشتباه من بود از من ناراحت شد تا چند روز گوشی رو بر نمی داشت من تا مرز دیونگی رفته بودم باورم نمی شد رو من گوشی رو قطع می کنه بعد سه روز بهم گفت برای خاطر اون کارم بود و خواسته ادب بشم بهم پیشنهاد داد برم مشاوره منم رفتم مشاور گفت باید روابطم رو کم کنم گفت من دچار وابستگی شدید شدم راست می گفت من یه روز باهاش حرف نزنم نمی تونم درس بخونم من به شدت وایستش بودم و هستم دوباره شرایط بر گشت به حالت قبل ولی ازم خواست رفتارام رو تغییر بدم شاید دویاره بتونه روم فکر کنه منم همه تلاشم رو کردم دیگه مثل تابستون نباشم و کارایی که اون بدش میاد رو انجام ندم گذشت روابطمون خوب شد یعنی بهتر شد تا دیشب که از دوستش شنیدم حالش بده رفتم یه کم شوخی خنده باهاش کنم شاید حالش بهتر بشه ولی نشد حالش شد مثل موقع هایی که دویاره قهر شدیم بهم گفت دور برش نیام و کم باهام حرف بزنیم یعنی چند روز اصلا حرف نزییم با هم ولی این برای من یعنی حرف نزدن باهاش مثل یه عذابه که هر لحظه روحم رو ازار می ده
علاقه مندی ها (Bookmarks)