[/size]
[/size][size=x-large]
با سلام خدمت دوستان گلم ...چند وقتیه با این سایت اشنا شدم و مطالب دوستانو میخونم اما داستان مشابه خودم ندیدم
من 28 سالمه و همسرم 4 سال از من بزرگتره یک دختر 8 ساله هم دارم همسرم مرد خیلی خوبیه و واقعا ازش راضی هستم شرایط مالی خوبی هم داریم ....ما وقتی نامزد کردیم به همسرم گفتم من خیلی بچه دوست دارم و یکی از ارزوهای بزرگ زندگیم اینه که 3 تا بچه داشته باشیم اما همسرم عنوان کرد که علاقه ای به بچه نداره و یک دونه بچه کافیه خلاصه با بحث هایی که کردیم و همسرمم دید من دلخور شدم راضی شد به دو تا بچه البته اون موقع فکر میکرد من سنم کمه و بعد میتونه قانعم کنه .
...وقتی دخترم 4 ساله شد من کم کم زمزمه بچه دار شدنو گفتم اما اصلا قبول نمیکرد و این قضیه خیلی منو افسرده میکرد تا اینکه 1.5سال پیش من نا خواسته باردار شدم و وقتی همسرم شنید گفت باید بچه رو سقط کنی ...و همسر من که یه ادم خیلی مهربون و ارومی بود رفتارش نسبت به من فوق العاده سرد شد حتا دیگه نمیخواست پیشم بخوابه و رابطه ای داشته باشه منم که احساس میکردم حما یت همسرمو از دست دادم و زندگیمو در حال از دست دادن میدیدم افسردگی شدید پیدا کردم و متاسفانه علا رقم میل باطنیم بچمو سقط کردم که فوق العاده سخت بود و بعد این قضیه مدت چند ماهی خیلی نسبت به همسرم سرد شدم البته قرص های اعصاب هم استفاده میکردم اما همسرم بعد سقط من خیلی بهتر قبل هم شد از هر نظر که فکرشو بکنین
....اما روحیه من اصلا دیگه مثل قبل نشد البته الان حالم بهتره همسرمم خیلی دوست دارم همسر من از همه نظر واقعا عالی و ایده عاله شاید ارزوی خیلی از دخترهای فامیلمون .....
اما ته دلم ازش دلخورم و نمیتونم ببخشمش و از طرفی هم هنوز دلم یه بچه دیگه میخواد و نمیدونم چجوری با این قضیه کنار بیام .....البته دلایلی که همسرم برای سقط میگفت اینبود که دخترمون هنوز کوچیکه .و احتیاج زیادی به حمایت ما داره و تو روحیه اون اثر میذاره اخه دخترمم با بچه دوم مخالفه و...
واقعا نمیدونم چیکار کنم سر اون موضوع هنوزم عذاب وجدان دارم ممنون میشم راهنماییم کنین
علاقه مندی ها (Bookmarks)