سلام.من یه ساله نامزد کردم.قبلا هم از خانواده همسرم نوشته بودم.دیگه بریدم.دیگه نمیدونم چیکار کنم.خانواده همسر من یه خانواده با افکار قدیمی هستن.اونا اعتقاد دارن که تو دیگه دختر این خونه هستی و خونواده خودت دیگه تموم شدن!اونا اعتقاد دارن که عروس باید همه کارای خونشونو انجام بده در صورتیکه دختر خودشون دست به سیاه و سفید نمیزنه .رفتای که با دخترشون دارنو با من ندارند.شاید مطلبم یکم طولانی بشه ولی خواهش میکنم کمکم کنین چون دیگه بریدم.
مادر شوهر من یه هفته رفت مشهد روزی که میخواست برگرده انتظار داشتن من برم خونرو تمیز کنم و شام بپزم .منم عصر ساعت 7 رفتم که با خواهرشوهرم شام بپزیم ولی دیدیم اون خوابیده وپدر شوهرمم کلی چیز به من گفت که چرا الان اومدی و دخترمن خونرو تمیز کرده و خسته شده و .....منم تو اتاق پیش نامزدم کلی گریه کردم و بعد شام پختم ومادر شوهرم ساعت 9 اومد.هیچکسم ازم تشکر نکرد.سه روز بد که با خانوادم واسه دیدنش رفتیم چنان اخم و تخمی کردن که مامانینا زود بلند شدن و کلی ناراحت شدن.فرداش مادر شوهرم منو صدا کرد و کلی توهین به من و مامانمو خانوادم کردو......
حرفشم این بو که تو وقتی تو خونه چایی میاری و قتی همه خوردن دوباره نمیاری.مسخرست نه
با این حرفاو انتظارا همیشه اعصاب منو خورد میکنن .منی که هیچ مشکلی با شوهرم ندارمو واسمون مشکل بوجود میارن.
مامانم خیلی اعصابش به خاطر رفتارشون خورد بود من سعی کردم بهش نگم ولی مجبور شدم علت کارشونو بگم.البته حرفای مادر شوهرمو نگفتم.مارد شوهرم میگه هیشکی نمیتونه منو از پسرم جدا کنه من میام چند هفته خونتون میمونم (الان ما نامزدیم)من هرروز باید پسرمو بینم.بعد اون همه توهین بوسم کرد که قهر نباشیم و رابطش با پسرش حفظ شه.منم نمیتونم ببخشمش .نمیدونم باهاشون چیکر کنم.تصمیم گرفتم رابطمو باهاشون کم کنم چون به جای اینکه به خوشبختی ما کمک کنن فقط لجبازی میکنن.دیونه شدم دیگه
کارم شده گریه
یه هفتس ندیدمشون راحتم .وحشت دارم ببینمشون.وقتی میرم اونجا حس خدمتکار بودن بهم دست میده
علاقه مندی ها (Bookmarks)