سلام به بچه ها این وب.س
من- ح - 17 ساله -از م
جداا نمدونم از کجا شروع کینم..
ولی باس دیگه گفت..
من تقریبا از اوایل همین امسال یه همسایه ایی اومد کناره خونمون.. جددا نمدونم چرا این طوره ولی چند وقت هی میدیدمش.. همون طور نگاه میدوختم بهش.. این موضو یک چند ماهی طول کشید تا رسید به امتحانا خرداد -که فهمیدم خداییش علافه مند شدم بهش
همون جور تو فکرش بودم.. مثلا این موقعه ها میدیمش میره امتحان منم تازه از امتحان می او مدم میدیدشم جدا وقتی این تازگی میدیدمش.. میریختم بهم .. فمکر کنم بفهمین احساس منو هر موقع میدیدشم اهنگ دیس لاو پلی میکردم تا یک مقدار اروم شم..
دیگه هیمن داستان رسید به تابستان تا تصمیم گرفتم برم جاش و باهاش دوس شم.. گفتم شاید بیاد پایین فوتبالی چیزی ولی اون میرفت یک جا دیگه بازی میکرد اونم هر روز --
من فقط میدیمش.. هیچ کار نمتونستم بکنم... اصلا راهی برا اینکه برا باهاش دوس شم نداشتم فقط فقطی میدیدمش نگامو میدوختم اونم .. بعد از مدتی فهمید نگاش میکنم اونم زیر چشمی.. یا هر جوره دیگه ایی مارو نگا میکرد... خلاصه همین جوری میگذشت... روزا میرفت من اصلا نتونستم باهاش دوس شم. فقط کارم شده بود.. دیدنش و گوش کردن ترک دیس لاو همین...
یعنی من چقدر بد شانسم اینقدر میدیدمش یک باز ر نشدد برم بهش چیزی بگم...
2.3ماه همین طور بود.. دیگه رسید به مدرسه ها و من هنو نتونستم باهاش رفیق شم.. من چون رفیق باهال و 6 زیاد ندارم یا اصلا ندارم اینو خیل فکر میکنم شبیه همیم..
بیش از چند چیزه مشتر بین منو خودش دیدم..
اینم بگم برا من در این مضوع خیلی اتفاقاته عجیبی رخ داد شاید باور نکنین ولی به خدا همش راسته
مثلا...-
من هیچ بار دمه پنجره نمرفتم هم بعداز یک مدن اتفاقی میرفتم دمه پنجره میدیدمش.. جدا من چندین باز به خدا اتفاقی رفتم دمه پنجره اونو دیدم از خونه زد بیرون
به خدا همش کاره خدا بود..
یا هر موقع دیگه قیدشو میزدم که دیگه ولش ولی باز یک هو میدیدشم میرختم بهم..
جداا روزی نیست که فکرش نباشم.. یا شبی نیست که خوابشو ندیدم
از کتبش فهمیدم که اون 2 دبیرستان میشه 2 سال از خودم کوچیک تر ...
که فکر نکنم اختلاف عجیب باشه..
راهنمایی کنین . .
یا که میگم اتفتق عجب هیمن الان که این دیگه نوبرش بود..
قرار شد برم برا ناها چیی بخرم.. لباس تن م کردم که برم.. هم میو مدم در رو باز میکردم که برم باز یکی صدام میزد طول میکشید رفتم یکی با اعضا خوانده همین طور حرفم زدم..
تا اومد در رو باز کردم برم.. یک طور اتفاقای سذه کوچه رو در رو شدیم خیلی عجیب بود انگار همه چیش رو برنامه بود.. به خدا خداداره این کار ها رو میکننه
خوب مگه میشه اینظور دقیق .. این همه بار اتفاقی.. بعد بهش نرسم خود موندم این دیگه چیه...
شما منو راهنمایی کنین
یک راه حل پیش پا ما بزارین...
100خواستیم قید بزنم مگه شده..
ولی از اون ور هم نشده برم دوس شم...
موندم چکار کنم 5 ماه این دو گانگی رو دارم نیمشه هم کاری کرد لامصب..
به من بگین اینکه ما 2 سال بزرگتریم بد نیست...
من جدا چکار کنم...؟
دوس بشم دوش نشم...
ما دوتا خیلی باهم شباهت داریم..
عشق فوتبال- جفتمون مغرور. و خیلی چیزا دیگه...
موندم راهنایی درست درمون بکینن.. جونه ما من چکار کنم
به نظره شما خدا این کارو میکنه؟؟
خدا میخواد ما باهم رفیق شیم.؟/
نمیخواد..؟
چکار کنم..؟
چجوری برم دوس شم باهاش ..؟
یا چجوری قیدشو بزنم؟؟
شما کدوم رو صلاح میدونید..؟
الان هم پکرم....
اگه قلط املا هم دارم ببخشین تند تایپ کردم..
علاقه مندی ها (Bookmarks)