به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 31
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 تیر 94 [ 22:58]
    تاریخ عضویت
    1390-1-26
    نوشته ها
    770
    امتیاز
    14,787
    سطح
    78
    Points: 14,787, Level: 78
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 63
    Overall activity: 69.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    4,357

    تشکرشده 4,467 در 859 پست

    Rep Power
    123
    Array

    صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد


    حالم خوبه و از شرایطی که دارم احساس رضایت میکنم
    کارم رو دوست دارم ، برای کار کردن انگیزه دارم و روند مشخص و برنامه ریزی شده ای دارم
    محیط خونه رو هم یه مقدار تغییر دادم ، باغچه حیاط رو هم برای عملیات کاشت اماده کردم
    خلاصه اینکه حال عمومیم خوبه :)
    میخوام بگم نیازی به دلداری ندارم ، شرایطم رو کاملا پذیرفته ام و می تونم به بهترین شکل ادامه بدم

    نمی دونم چطوری بگم ، حس میکنم توی این مدت، مسائل زیادی برام پیش اومد که خیلیاشون خود به خود حل شد یا بهتره بگم نابود شد
    احساس میکنم نتونستم از پس حل کردنشون بربیام
    و به دنبال اون همه این مسئله ها و شاید تمام ادمایی که دوسشون داشتم ازم فرار میکنن ، منو رها می کنن
    قبل از این ، این احساس رو فقط نسبت به پدرم داشتم
    وقتی سنم کمتر بود ، شاید وقتی سه چهار ساله بودم ، همیشه باید انتطار میکشیدم که بیاد
    بعد از هفت هشت سالگیم تا وقتی وارد دانشگاه شدم ، همه چیز خوب بود و دیگه از سفر خبری نبود
    اما الان شش هفت ساله که بازم مثل همون دوران باید انتظارشو بکشم
    به خصوص حالا که مادر هم کنارشه ممکنه تا تعطیلات عید دیگه برنگرده
    با وجود اینکه بیشتر از هرکسی تو این دنیا دوسش دارم بعضی وقتا ازش بیزار میشم:(
    خلاصه اینکه حس میکنم هنوز هم نتونستم در قبال رفتار پدرم تصمیم درستی بگیرم و احساساتم رو کنترل کنم
    وقتی میره همش میخوام فراموشش کنم ، بهش فکر نکنم اما نمی تونم
    این عمیق ترین مشکلیه که دارم
    تو این مدت حس میکنم این احساس رها شدن و ترک شدن بازم تکرار شد
    دختر مورد علاقم وخونوادش خیلی راحت تصمیم گرفتن ، خونواده من هم به همین ترتیب ، همه تکلیف خودشون رو معلوم کردن، منم به ظاهر فراموش کردم اما هنوز دست و پا میزنم
    نمی خوام بگم هنوز بهش فکر میکنم موضوع این نیست
    موضوع اینجاست که حس میکنم نتونستم به درستی مسئله رو مدیریت کنم
    احساساتی شدم ، عجله کردم ، ترسیدم ، حماقت کردم ، دست دست کردم و..............نمی دونم
    اصلا فرقی نمیکنه مهم اینه که الان حس میکنم کارم نیمه تموم مونده ، به این خاطرعذاب میکشم
    این حسیه که نسبت به خودم دارم از طرف دیگه حس میکنم دائما دارم اطرافیانم رو از دست میدم
    دقیقا همون حسی رو که نسبت به پدر دارم نسبت به استادم هم داشتم
    دو سه سال پیش که رابطمون شکراب شد ، مطمئن بودم که باید استاد رو فراموش کنم
    حالا هم بعد از شنیدن جواب رد حس میکنم اون رو دوباره از دست دادم
    همینطور دختری که دوسش داشتم رو

    من حالم خوبه نیازی به دلداری ندارم
    فقط میخوام بدونم با این حس های ناخوشایند و البته قدیمی باید چکار کنم
    چرا وحشتناک ترین کابوسای من ، ترس از دست دادن اطرافیانمه ؟

  2. کاربر روبرو از پست مفید meysamm تشکرکرده است .

    meysamm (شنبه 14 آبان 90)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 مهر 97 [ 09:20]
    تاریخ عضویت
    1390-5-27
    نوشته ها
    1,398
    امتیاز
    13,057
    سطح
    74
    Points: 13,057, Level: 74
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 193
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Social1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,610

    تشکرشده 8,998 در 1,493 پست

    Rep Power
    156
    Array

    RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد

    سلام جناب خارپشت

    گفتی :

    چرا وحشتناک ترین کابوسای من ، ترس از دست دادن اطرافیانمه ؟

    این ترس مربوط به کودک درون شماست.

    فکر می کنم احساس الان شما مربوط به کودکی شماست و این ترس از دوران کودکی با عدم

    حضور پدر در حساسترین نقاط زندگی شما بوجود آمده و به مرور زمان این حس در شما ایجاد شده

    که عزیزترین افراد زندگیتان مانند پدر ممکن است همواره تنهایتان بگذارند و تنهایی و دوری ازخانواده

    این مسئله را برای شما پر رنگ تر کرده که تا حدودی طبیعی است.

    وقتی کودک بودید احتمالا همیشه برای شما جای سوال بوده که چرا پدر شما مانند پدر

    همبازی ها و کودکان فامیل هر شب کنار شما نیست و این حس به مرور زمان تقویت شده!

    از طرفی دیده اید وقتی پدر ومادر به بچه شان می گویند اگر فلان کار را نکنی دیگر دوستت

    نداریم بچه چقدر می ترسد؟...او باور می کند که ممکن است مامان و بابا دیگر دوستش

    نداشته باشند و از این موضوع وحشت زده می شود و به مامان و بابا با گریه می گوید نه دیگر

    این اشنباه را نمی کنم دوستم داشته باش! اگر زیاد این جمله به کودک گفته شود بصورت یک

    باور در او شکل می گیرد و امان از باورهای غلط که ضمیر ناخود آگاه انسان با آن باورها چه ها

    که نمی کند!

    این باور و احساس "ترس از دست دادن اطرافیان" از کودکی به خاطر نوع شرایط شما شکل

    گرفته و ضمیر ناخود آگاهتان که بسیار هم قدرتمند است این اندیشه را از کودکی باور کرده و

    این حس را در شما بوجود آورده است و تنهایی هم آن را مزید بر علت کرده است!

    تنها راه شما مبارزه با این حس و این باور غلط و تعویض این اندیشه با یک اندیشه زیباست که

    شرایط و انسانها دائما در حال تغییرند و شما الان برای این تنها هستید که پدر به علت بالاتر

    بودن سنش بیشتر از شما نیازمند مادر هست و به شما بسیار علاقه مند است و دلش پیش

    شماست و خدا خدا می کند که زودتر این سفرها تمام شود و همگی دور هم جمع شوید!

    باید به این فکر کنید که او در طی این سالها به خاطر شما و نوع شغلش مجبور بوده این

    تنهایی را تحمل کند در حالیکه شما دیگر اعضا را کنارتان داشته اید!

    اگر نگاهتان را عوض کنید باورتان هم به مرور تغییر خواهد کرد اما همیشه باید مراقب نگاهتان و

    باورتان باشید!

    اگر می توانید برخی از دوستانتان را که مورد اعتماد شما و خانواده هستند گاهی دعوت کنید

    به خانه تا تنها نمانید که این افکار به سراغتان بیاید.

    اگر دوست داشتید راز تغییر باورها را بدانید می توانید سی دی تکنولوژی فکر دکتر آزمندیان را

    تهیه کنید و در نظام باورهایتان تغییر بوجود آورید و در مواقعی که تنها در خانه هستید با گوش

    دادن به سخنرانی های ایشان و عمل به دستورات از این شرایط تنهایی به نحو احسنت

    استفاده کنید

    موفق باشید و انشاالله که زودتر تمام خانواده کنار هم جمع شوند!







  4. 8 کاربر از پست مفید bahar.shadi تشکرکرده اند .

    bahar.shadi (چهارشنبه 18 آبان 90)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    152
    Array

    RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد

    سلام خارپشت عزیز.

    خوشحالم که حال عمومیت خوبه.

    الان اینجا تقریبا دو تا موضوع رو گفتی.
    یکی موضوع دختر مورد علاقت، یکی موضوع پدرت.

    درمورد دختر مورد علاقه ت، گفتی که:
    موضوع اینجاست که حس میکنم نتونستم به درستی مسئله رو مدیریت کنم
    من فکر نمیکنم شما اگه جور دیگه ای مدیریت میکردی، توی جوابشون اثر میذاشت.
    به نظرت کجاها رو اشتباه کردی؟
    یه بررسی بکن موردی برامون بگو.
    اینکه یه نگاه کلی بکنی و هی بگی من اشتباه کردم، خودتو اذیت میکنه. یه بار برای همیشه به همه موارد و موقعیت ها فکر کن. اگه اشتباهی داشتی ازش درس بگیر و رهاش کن. اگه هم نداشتی، از این حس خلاص میشی.


    در مورد اینکه حس میکنی داری اطرافیانت رو از دست میدی، به نظرم چون باهاشون اون ارتباطی رو نداری که باید داشته باشی، اینجوری شدی.
    (البته شاید اشتباه فکر میکنم)
    الان شرایط پدرت جوری نیست که بخوای همیشه پیشش باشی. پس از وقتایی که پیش هم هستید استفاده کن.
    و اینکه وقتایی که ایشون سفر هستن، 24 ساعته که سر کار نیستن. چقدر با پدر تلفنی صحبت میکنی؟
    صحبتاتون همش حال و احوال رسمیه یا پدرت در جریان خیلی از اتفاقای خونه قرار میگیره؟
    چه اشکالی داره که یه کمی بیشتر با هم راجع به اتفاقایی که افتاده حرف بزنید؟
    البته شاید الان نشه روابط رو بهتر کرد از این جهت که شاید برات سخت باشه. (شایدم بشه)
    از دیدار بعدیتون شروع کنی هم خیلی خوبه.

    اینم برامون بگو: چند ماه پدر مسافرتن؟ چند روز خونه؟

  6. 7 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    دختر مهربون (چهارشنبه 18 آبان 90)

  7. #4
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    426
    Array

    RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد

    خارپشت جان

    اولين ادمي نيستي كه اين ترس را با خودت حمل مي كني و آخري هم نيستي اما خوبي تو در آگاهي و ديدن اين ترس و اعلام و اذعان آن است .


    وقتي ترس خودت را اعلام كردي بهتر مي تواني با آن مقابله كني . چرا كه اين ترس متعلق به خارپشت بزرگسا ل نيست بلكه مربوط به پسر بچه ايي است كه براي اولين بار و بدون تجربه و آگاهي و شناخت از جايگاهي كه ايستاده فقط به آدمها و پيرامونش نگاه مي كند و هر يك قدمي كه يك آدمي ازش دور ميشه او را به وادي ترس از تنها شدن و ترس از دست دادن و .........در نتيجه ترس از ناشناخته ها مي كشاند .

    اينقدر در سر كودكت نزن ببين در مورد خودت چي ها مي گي ؟!( والد جانت افتاده به جون كودك معصوم درونت )


    احساساتی شدم ، عجله کردم ، ترسیدم ، حماقت کردم ، دست دست کردم و..............نمی دونم
    اصلا فرقی نمیکنه مهم اینه که الان حس میکنم کارم نیمه تموم مونده ، به این خاطرعذاب میکشم


    به كودك درونت شكست را القا مي كني در حالي كه جريان زندگي همين است همه ي دور شدن ها و جوابهاي منفي كه آدم مي گيره به معناي شكست و يا كار نيمه تمام نيست . حس بازنده بودن را در خودت پرورش مي دهي . درسته كه فضاي تو به دليل تغييراتي كه در حال شكل گير ي است ( دورشدن مادر- زندگي مجردي و ....) امنيتهاي ترا به مخاطره انداخته اما سعي كن از فضاي كودك خارج شوي و بالغانه به موضوع نگاه كني اين زماني و اين مكاني بدون در نظر گرفتن احساسات .

    به هر حال خارپشت مردشده و با زندگي مجردي قادر خواهد بود تجربيات تازه اي داشته باشد و بزرگتر از قبل شود و توانايي هاي فردي خودش را بسنجد . و از آنها استفاده كند . به نيمه ي پر ليوان زندگي ات نگاه كن و از شرايطي كه داري لذت ببر .

    همه ي اين حس ها مال انسان است و قرار است تجربه بشود و ......نمي تواني آنها را دور بريزي اما مي تواني كنترل كني . بزرگ شدن يعني همين ديگه ؟ زندگي تجربه اي شيرين است زندگي ات را تجربه كن . بدون اينكه توي سر خودت و كودك جان نزن .

    اگر اين حس و حال را ادامه بدهي و كنترلش نكني متاسفانه بازي رواني هايت هم كليد شون مي خوره و حالا بيا درستش كن

  8. 12 کاربر از پست مفید ani تشکرکرده اند .

    ani (جمعه 13 آبان 90)

  9. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 11 اردیبهشت 04 [ 19:10]
    تاریخ عضویت
    1390-2-04
    نوشته ها
    909
    امتیاز
    18,736
    سطح
    86
    Points: 18,736, Level: 86
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 114
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,315

    تشکرشده 3,200 در 813 پست

    Rep Power
    117
    Array

    RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد

    نمی دونم این متن رو کجا خوندم ولی فکر می کنم بیانش اینجا خالی از لطف نباشه:

    در زندگي هر آنچه كه اتفاق مي افتد حامل پيام و درس است . به نظرم نبايد در پي خوب و بد كردن افراد وماجرا ها باشيم . چرا كه اگر اين افراد و ماجراها نباشند ما درس نمي گيريم و بزرگ هم نمي شويم . هر چند كه دلشستگي را تجربه كنيم و .... قبول داري كه روزگار بهترين آموزگار انسان است ؟ و چه بسا در بسياري مواقع آموزگاري سختگير ....

    پس اين سري ماجراها برايت حامل پيام و درس بوده . درست را بگير و مثل يك شاگرد خوب با نمره ي خوب و قابل قبول از مبحث درسي ات رد شو تا هرگز مجبور به پاس كردن مجدد اين درس در زماني ديگر و با افرادي ديگر نباشي

    موفق باشید

  10. 6 کاربر از پست مفید sanjab تشکرکرده اند .

    sanjab (جمعه 13 آبان 90)

  11. #6
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 تیر 94 [ 22:58]
    تاریخ عضویت
    1390-1-26
    نوشته ها
    770
    امتیاز
    14,787
    سطح
    78
    Points: 14,787, Level: 78
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 63
    Overall activity: 69.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    4,357

    تشکرشده 4,467 در 859 پست

    Rep Power
    123
    Array

    RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد

    پدرم ادم فوق العادیه ، رابطه ما هم خیلی خوبه خیلی صمیمی
    هر وقت خونه است ، انگار تمام دنیا اینجاست ، وقتی کنارمه ازش انرژی میگیرم
    این مدت هم که بود ، دلم نمیخواست برم سرکار ، ولی نمیخواستم پدر بفهمه چقدر بهش وابسته ام
    بعد از ظهرها رو میرفتیم استخر و سینما ، وقتی برمیگشتیم خونه تا نصفه های شب با هم حرف میزدیم
    نمیتونم بفهممش دوسم داره خیلی زیاد ، مطمئنم ، اما خیلی راحت میتونه ازم جدا بشه
    کارش رو دوست داره ، از کار کردن بیشتر از بودن با ما لذت میبره
    البته مادر این چند سال رو یکی دو ماه یه بار میرفت پیش پدرم اما من نه ، میشد چهار پنچ ماه بگذره و من پدر رو نبینم
    چند روز پیش داشتم اتاقم رو مرتب میکردم دفتر شعرمو که احتمالا سه چهار سال پیش برای اینکه دست کسی بهش نرسه یه جا چپونده بودم پیدا کردم !
    از پدرم نوشته بودم ، از احساسی که نسبت بهش دارم ، باورم نمیشه که ذره ای تغییر نکرده
    چرا باید اینقدر دردناک بنویسم که بعد از چهار سال وقتی دوباره می خونمش اینجوری داغ دلم تازه بشه
    چرا باید اینجوری زجر بکشم ، واقعا پدر میدونه تو این چند سال با من چیکار کرده
    چی تو این دنیا مهم تر از پسر ادمه چرا باید پدرم خودش رو تقسیم کنه و کوچکترین قسمتش در یه تایم کوتاه نصیب من بشه

    حس میکنم هر شب تمام صحنه هایی جداییمون جلوی چشمم ظاهر میشن
    در همه اون صحنه ها یه سری کارها تکرار میشه
    ساک پدر کنار دره ، پدر مادر رو میبوسه و با هم حرف میزنن بعد میاد سمت من ، صورتمو میبوسه و میگه زود برمیگرده بعد همه جا تار میشه ، چشمامو میبندم ، بوی اسفند میاد و وقتی چشمامو باز میکنم پدر رفته
    این کابوس همیشگی منه در ورژن های مختلف
    هیچوقت راجع به این موضوع با پدر یا مادرم حرف نزدم

    موضوع فقط پدر نیست در مورد استادم هم احساس مشابهی دارم ، که توضیح خواهم داد
    من میدونم که اشتباه نکردم اینایی که نوشتم حس درونی منه که خودمم میخوام ازشون فرار کنم
    بهار غمگین ، چطوری باید نگاهم رو عوض کنم ؟ من پدر رو گناهکار نمیدونم فقط دوسش دارم
    دختر مهربون ، من در مورد انتخابم اشتباه کردم اینو میدونم و سعی میکنم بهش به عنوان یه تجربه نگاه کنم اما این حس کار ناتمام ناخوداگاه در من وجود داره ، بعضی وقتا خودم رو سرزنش میکنم اما ....نمیدونم چی بگم
    انی عزیز ، ایا نباید غصه دور شدن دیگران از خودم رو بخورم ؟
    یه جورایی احساس گناه میکنم انگار اشتباه از من بوده که اونا دیگه حاضر نیستن کنارم باشن بخصوص در مورد استادم و به تبع اون دخترش
    چطور میتونم احساسم رو بدون اینکه برای از بین رفتنش تلاش بیهوده کنم ، کنترل کنم ؟
    من بالغانه تصمیم گرفتم اما هنوزم حس میکنم کار رو نصفه رها کردم ، حس میکنم دیگران صورت مسئله رو پاک کردن
    این حس تمام وجودم رو مثل یه خوره در برگرفته ، اینکه چرا مستقیما بهش ابراز علاقه نکردم چرا احمقانه پدرش رو در جریان قرار دادم ، چرا سعی نکردم بیشتر بهش نزدیک بشم
    میدونم که بهترین تصمیم رو گرفتم چون برای هم مناسب نبودیم و اگه( تا حدودی ظالمانه) برای اون هم درگیری احساسی ایجاد میکردم فقط موضوع رو پیچیده تر میکردم
    اما بازم حس میکنم توان حل کردن این موضوع رو نداشتم و حتی حس میکنم اگه اون دختر بین من و پدرش ، پدرش رو انتخاب کرده ، این به این معنیه که من جذابیت کافی برای اون نداشتم
    این مسئله هم عذابم میده
    سنجاب ، نمیتونم این مبحث درسی رو رها کنم
    خسته شدم از این رها شدن و رها کردن
    دلم میخواد یه بار همه چی واسه همیشه تموم بشه یا حداقل قابل تحمل بشه

  12. 3 کاربر از پست مفید meysamm تشکرکرده اند .

    meysamm (شنبه 14 آبان 90)

  13. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 دی 91 [ 22:24]
    تاریخ عضویت
    1387-7-22
    نوشته ها
    227
    امتیاز
    5,482
    سطح
    47
    Points: 5,482, Level: 47
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    932

    تشکرشده 968 در 217 پست

    Rep Power
    39
    Array

    RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد

    خارپشت جان اجازه دارم منم یه چیزایی بگم؟
    عزیزم کاملا احساستو نسبت به خودت میفهم ولی چکار میشه کرد خودمون انتخاب کردیم که اینطور بشه. شاید نتیجشو نمی خواستین ولی صورت مساله رو خودمون انتخاب کردیم و باید مثل اونم جوابشو بپذیریم. میدونم احساس تنهایی داشتن خیلی سخته ولی زیادی توش خورد نشو خودتو با چیزای دیگه سرگرم کن چرا همیشه ما باید دنبال این باشیم که دیگران مارو بفهمن و درکمون کنن؟ عزیزم این دنیا و ادماش مثل یه وسیله ای برای ما و ما برای اونا که به هدفهامون برسیم.نباید فقط دنبال این باشیم که ما با اونا به هدفهاشون برسیم.حضور هیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست "خداوند در هر حضوری رازی نهان کرده برای کمال ما. خوش آن روزی که دریابییم راز این حضور را.
    بجای اینکه خودتو مواخذه کنی ببین از این ارتباط به کجا رسیدی و چرا؟ صورت مساله رو درست معنی کن تا جواب درست ببینی. چرا فکر می کنی که تو جذابیت کافی برای اون دختر نداشتی شاید اون برای تو جذابیت نداشت که برای بدست اوردنش ادامه ندادی. بنظر من تو کار درستی انجام دادی و مساله رو کش ندادی این نشانه منطقی بودن توست نه ضعف تو.در ضمن اگه به قسمت اعتقاد داشته باشی باید بگم قسمتت نبوده همیشه ما ادما به اون چیری که میخوایم نباید برسیم که. اگه هر چی میخوایم بدست بیاریم اونوقت معنای لذت تلاس و بدست اوردنو برامون معنایی نداشت.
    بعدشم چرا غصه دور شدن بخوری عزیزم هرکی دلش به چیزی خوشه و پدرت به کارش و تو به پدرت. اگه دوست داری اون دور نشه خوب بهش بگو که دوست نداری اون بره ببین چی بهت میگه؟
    بعدشم از همه مهمتر اینکه تو همانی که به آن می اندیشی پس سعی کن به خوبیها و شادیها و موفقیتها فکر کنی به این فکر کن که حل کردن بعضی مسایل که برای دیگران یه درده برای تو مثل اب خوردنه.
    تو اونقدر توی ذهنت این موضوع رو بزرگ کردی که برات مساله ساز شده. اگه من بگم با وجود نداشتن پدر و مادر خوشبختم باور میکنی. بعضی وقتا یادم میره که اونا نیستن. من به خودم اجازه نمی دم که نبود اونا باعث بشه کم بیارم. نبودنشونو حس می کنم ولی من خودم مهمترم هستم مگه نه؟ منظورم از این حرف این بود که به این چیزا فکر نکن بلکه لذت ببر شاید اگه اینطور نمی شد تو اینطور که الان هستی نبود؟
    نیمه پر و خالی لیوانو باهم ببین عزیزم

  14. 2 کاربر از پست مفید هاله نو تشکرکرده اند .

    هاله نو (چهارشنبه 18 آبان 90)

  15. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 14 اسفند 90 [ 23:46]
    تاریخ عضویت
    1387-7-21
    نوشته ها
    1,027
    امتیاز
    8,463
    سطح
    62
    Points: 8,463, Level: 62
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 287
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    4,165

    تشکرشده 4,222 در 1,018 پست

    Rep Power
    120
    Array

    RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد

    خارپشت عزیز به نظر من همه این احساس ها ناشی از اینه که قراره در آینده نزدیک طعم زندگی مجردی رو بچشید. و به خاطر اینه که این افکار و احساسات به شما هجوم می آورند

    به هر حال همیشه تغییر شرایط سخت است و هضم شدنش همیشه نیاز به زمان دارد ، ولی بهتون نوید می دم که این تجربه ای بسیار شیرین خواهد بود و می تونید بیشترین بهره را از این مدت بگیرید چرا که اگر بخواهید شرایط بسیار مهیا است برای خود شناسی و خودسازی ،این بهترین فرصت برای اینه که خودتون رو پیدا کنید( البته خدای نکرده قصد جسارت ندارم ، منظورم رها شدن از این افکار هست)

    در مورد ریحان خانم هم به هر حال هر رابطه عاطفی یا احساسی نیاز به زمان دارد تا زخم هایش خوب شود‌، در این مورد فکر می کنم زمان حلال مشکلتون خواهد بود.
    به هر حال خودتون بهتر می دونید که جز خدا هیچی برایمون پایدار نیست . تنها شما نیستید که کسانی رو از دست داده اید ، این اتفاق برای همه می افتد. به نظر من در مورد ریحان خانم یا استادتون این تنها راه بود و شما راه درست رو رفته اید.



  16. 2 کاربر از پست مفید gole maryam تشکرکرده اند .

    gole maryam (چهارشنبه 18 آبان 90)

  17. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 16 خرداد 91 [ 13:42]
    تاریخ عضویت
    1390-7-29
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    1,219
    سطح
    19
    Points: 1,219, Level: 19
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    47

    تشکرشده 47 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد

    سلام خارپشت عزیز
    همه واست قلمبه نوشتن البته فک کنم بچه ها میشناسن تو رو... منم همیشه پدرم از ما دور بوده... تو نمیتونی بگی چرا پدرت کارش واسش مهمه... اکثر مردا کار واسشون خیلی مهمه بخصوص نسل پدرا... از بودن در کنار دیگران هم میتونی لذت ببری به خصوص در کنار همسالان... زندگی مجردی خیلی مفرح هست با دوستای خوب.... من حدود 6 سال تجربش کردم... باور کن لذت بخشه، بچه پایه باش داره برفا میاد جون میده با دوستا بری اسکی و... سر کار هم که میری چه بهتر... وقتت پره بچه جون!در مورد اون دخترمورد علاقه هم من نمیدونم در جریان نیستم اما کلا بیخیال! چند سالته؟ انقد دختر هست... دنیا خیلی بزرگه و آدما و دخترای زیادی توش هست که خیلی مناسب تر از اون هست... نیاز به سرزنش خودت نیست... من هر چی هی کامنت گذاشتم تو این سایت که یکی بیاد به من مشاوره بده دیدم نه... اوضاع منو کسی نمیدونه... دیگه خودم تصمیم گرفتم یه کارایی بکنم به جا این افکار.. تو هم شروع که کنی خودش میگذره.. حالا که مجردی زندگی میکنی مثلا واسه غذا دست به ابتکار بزن!واسه تفریح و کمپ و... برنامه بذار... اوه کلی پلن هست که مطمئنن تا حالا عملی نکردی... شروع کن... دیگه نمی دونم... دختر هم شروع کن اون که مناسب هست رو پیدا کن... یا هر چی فقط الکی بهش فکر نکن... بیشتر عمل کن... من قبلا خیلی به این موضوع فکر می کردم که چرا فلان موقع پدرم نبود که از من حمایت کنه... چرا من تو اون موقعیت کم آوردم اما وقتی با افرادی آشنا شدم(دوستانم) که پدرشون رو از دست داده بودن و چقدر دلخوشی داشتن و اینا و یا کلا از اول پدر نداشتن و... دیدگاهم نسبت به این موضوع فرق کرد... به نظر من اگه میتونی یه سری کادو بخر برو پرورشگاه به بچه های بی پدر سر بزن... میدونم میخوای بگی حست این نیست و فرق داره اما انجام بده... من اینو تجربه کردم که دارم میگم... من شرایط خیلی بدتر ی دارم اما... خدا رو شکر این افکار با این کار خیلی حل میشه.... حس کن یه لحظه پدر اونایی و... تجربش کن میفهمی چی میگم....

    یه چیز دیگه هم یادم اومد... آدمایی که بیخیال تو میشن(مثل استاد و دخترش) تو هم راحت میتونی بیخیالشون بشی اینم احتمالا بازم من تجربش کردم! من یه دوستی داشتم خیلی بهم کمک کرد خیلی... همش تو این فکر بودم کاش میشد جبران کنم البته نمیشد یعنی اون هیچوقت از من کمک درسی و فکری نمیخواست... اون همیشه راه حل ها و کمکای خوبی داشت یه جوری که من احساس رشد کردن و حتی راه استقلال رو ازش یاد گرفتم... اما یه روز یه شوخی ساده کردم منو دیلیت کرد! دیگه جوابم رو نداد... حس کردم منتظر این لحظه بوداولا خیلی بهش فکر میکردم که چرا من که به هر کلکی شده هر کی رو که بخوام میتونم جذب کنم چرا این اینطوری شد! اما بعدا راحت جاهای دیگه من دیلیتش کردم دلیلی نداشت من برای کسی که منو نمیخواست و حتی دلیلی برای کارش نگفته بود من حفظ کنم من برای 100 نفر جذاب هستم حالا واسه 1-2 نفر جذاب نباشم... هیچی نمیشه... دلیل نمیشه من خوب نبودم... اون نخواست که نخواد از تو اون 100 نفر که یکی منو از جون و دل میخواد... این مهمه....

  18. 2 کاربر از پست مفید masy13 تشکرکرده اند .

    masy13 (پنجشنبه 26 آبان 90)

  19. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    152
    Array

    RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد

    دوباره سلام.

    ممنون از توضیحاتی که در مورد روابطت با پدرت برامون نوشتی.
    خوشحالم که اینجوریه. تصورم اینه که همه چی خیلی خوبه. فقط شما یه جمله رو توی دلت نگه داشتی و اونه که داره عذابت میده.
    هیچوقت راجع به این موضوع با پدر یا مادرم حرف نزدم
    چرا؟
    اینو بگو ببین چه جوری خلاص میشی.

    دختر مهربون ، من در مورد انتخابم اشتباه کردم اینو میدونم و سعی میکنم بهش به عنوان یه تجربه نگاه کنم اما این حس کار ناتمام ناخوداگاه در من وجود داره ، بعضی وقتا خودم رو سرزنش میکنم اما ....نمیدونم چی بگم
    خارپشت عزیز، من متوجه نمیشم. آدم وقتی این حس رو داره که یه فکری توی ذهنش باشه که هی بگه "کاش این کار رو هم انجام میدادم. و اگه این کار رو میکردم الان اوضاع اینجوری نبود."
    توی ذهنت بگرد، ببین اون فکر چیه؟ به من اونو بگو.

    اما بازم حس میکنم توان حل کردن این موضوع رو نداشتم و حتی حس میکنم اگه اون دختر بین من و پدرش ، پدرش رو انتخاب کرده ، این به این معنیه که من جذابیت کافی برای اون نداشتم
    این مسئله هم عذابم میده
    شاید به این خاطر این حس رو داری که تصورت اینه که این مساله مثل سایر مسائل زندیگه.
    من فکر میکنم ازدواج، چون چیزی هست که اراده ی دو طرف توش دخیله، یه مقدار با بقیه مسائل روزمره زندگیمون فرق داره. اگه علاقه و ابراز تمایلی منجر به ازدواج نشه، معنیش این نیست که طرفی که خواستگار بوده، عرضه مدیریت نداشته. هر معنی دیگه ای میتونه داشته باشه بغیر از این.
    به قول دوستان، بر فرض که شما جذابیت کافی برای اون دختر نداشتی. چه اشکالی داره؟
    مگه توی دخترا کسی پیدا نمیشه که برای شما جذابیت نداشته باشه؟

    میدونم که بهترین تصمیم رو گرفتم چون برای هم مناسب نبودیم و اگه( تا حدودی ظالمانه) برای اون هم درگیری احساسی ایجاد میکردم فقط موضوع رو پیچیده تر میکردم
    آفرین. این جمله رو هزار با در روز برای خودت تکرار کن.
    شوخی نمیکنم. اینو قبول داریا. ولی انقدر جملات منفی دیگه رو گفتی، حس بد و منفی اونا توی وجودت رخنه کرده. اینو بگو تا این حس بشه اولین حسی که میاد تو ذهنت (وقتی به دختر مورد علاقت فکر میکنی.)

  20. 3 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    دختر مهربون (چهارشنبه 18 آبان 90)


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. قرمز شدن صورتم وقت حرف زدن،کمکم کنید
    توسط سپیده ی تاریک در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: یکشنبه 01 تیر 93, 01:18
  2. پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: سه شنبه 26 اردیبهشت 91, 16:06
  3. کجای صورت افراد رو در هنگام صحبت نگاه کنم
    توسط riba در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: دوشنبه 07 شهریور 90, 12:21
  4. در ارتباطمان با ديگران به صورت مبهم عمل نكنيم
    توسط setareh در انجمن مهارتهای ارتباطی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 28 آذر 88, 13:37

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:08 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.