موضوع: راه رهایی از خاطرات بد گذشته چیست؟

سلام دوستان.فکر میکنم اکثرا با مسائل من توی زندگی مشترک اشنا باشین و قدمهایی که برای اصلاح اون برداشتم.حالا برای اکثر مسائل راه حلهایی پیدا کردم الا یک مسئله ی شخصی واونم اینه که بعضی از خاطرات زندگی مشترکم برای دردناک شده و من نمیتونم تحملش کنم و متاسفانه به همسرمم بروز میدم.اصلی ترینش بر میگرده به جشن ازدواجم که متاسفانه اونجوری که من دلم میخاست برگزار نشد و حالا منو خیلی اذیت میکنه.شاید یک کم عجیب باشه چون این موضوع بر میگرده به دو سال پیش اما کهنه که نشده هیچ با رفتن به هر مراسم عروسی برام زنده میشه و واقعا اعصابمو خرد میکنه.
نتیجه ی این اعصاب خردی متاسفانه تبدیل میشه به یک جر و بحث بین من و همسرم که من صد درصد درش مقصرم اما دست خودم نیست!
به نظرتون راه حل چیه؟

سلام عزيزم


شما در اين موردي كه به آن اشاره كرده ايد دو مشكل داريد

1- تمبر جمع كرده ايد ( خاطرات مراسم عروسي ) و تمبري كه جمع كرده ايد تبديل به يك سوژه ي بازي باستان شناسي ( تكرار و مرور خاطرات تلخ گذشته ) و بازي چرخشي حالا گيرت آوردم ....و يك اردنگي به من بزن ...........مدام خرج مي كنيد .

اما چرا ؟

به اين دليل كه دنبال نوازش منفي و هدف پنهان و تائيد هستيد . ( به خودتان نگاه كنيد و ببينيد دقيقا آن لحظه كه حالتان شروع به بد شدن مي كند چه احساسي داريد ؟ به چه فكر مي كنيد ؟ )


2- قياس كردن . .......

يعني چه ؟!

شما براي استارت بازي نياز به مقايسه داريد و با مقايسه و درنتيجه شروع مكالمه دروني و.... اتفاقات شكل مي گيرد .



و از آنجا كه تبديل به يك موضوع تكراري شده . جايگاه آزردگي كودك است .


باز به خودتان نگاه كنيد و ببينيد آيا امكانات و شرايط همسرتان و ........در ان زمان بيش از ايني بود كه انجام داد و چرا فكر مي كنيد كه در آن روز همه چيز بايد به ميل شمامي شد و اگر نشد بايد خاطره ي تلخي بشود براي همه ي عمر و باز ببينيد كه آنچه ناديده شده در اين ميان چيست ؟

مثلا
1- پذيرش
2- عدم درك شروع يك حركت گروهي ( ازدواج و تهيه و تدارك و هماهنگي لازم بين افراد و .........)
3-....


راهش اين است كه همان ابتداي شروع قياس و بازنوازي خاطرات عروسي نفسهاي عميق بكشيد .سعي كنيد تغيير .وضعيت بدهيد . خودتان را به همسرتان نزديك كنيد و شروع به نوازش دادن و نوازش گرفتن كلامي و غير كلامي كنيد و حتي اگر لازم شد بخش هايي از خاطرات خوب دوران عقد - عروسي - آشنايي و...............( خلاصه هر خاطره ي خوش آيند ي كه بين شما مشترك است ) را مرور كنيد ..............با استفاده از بازنوازي خوش گذشته ، در لحظه خاطره ي شيرين بسازيد و............


بعد خواهيد ديد كه به جاي دعوا ................رابطه ي عشقولانه شكل مي گيرد .


موفق باشيد

آنی عزیز ممنون از راهنماییتون.دلیل اصلی ناراحتی من از شرایط مراسم ازدواجم نه به همسرم و نه به شرایط مالی ما در اون زمان بر میگزده بلکه سیل حوادث مانع از اون شد که به به نحو دلحواه من برگزار شه.در واقع به علت فوت دو تن از اقوام من بعد از تعیین زمان مراسم ازدواج من و همسرم دوبار مراسممون ظرف 4 ماه کنسل شد(تالار و لباس و عکاسی و همه چیزهایی که در نظر گرفته بودیم رو پس دادیم)بعد از بار دوم فشار روانی که به من وارد شد باعث شد که به پیشنهاد همسر و خانواده ام به جای مراسم به مسافرت خارج از کشور بریم که توی اون بازه از زمان کار خوبی بود اما بعد بازم من راضی نشدم و تقریبا بعد از 7 ماه از این که رسما سر خونه و زندگی خودمون بودیم بازم به خواست من همسرم برام مراسم عروسی گرفت.(الان که فکر میکنم از اینهمه همدلی همسرم خیلی خوشحالم).این مراسم به علت عجله ی من و این که بیشتر میخاستم سریعتر برگزارش کنم و این که میخاستیم در شهر محل سکونت خانواده ی من باشه کمی کوچکتر از مراسمی بود که در دفعات اول مد نظرمون بود(این هم خواسته ی من بود).اون موقع من خیلی راضی بودم.خانواده ام هم همین طور همسرمم همین طور.اما در حین مراسم حرف یکی از حضار(از اقوام نزذیک همسرم) و البته زمینه ذهنی نامساعد من باعث یک حالت پشیمانی در من شد که کاش حالا که برگزار کردم بیشتر روش کار میکردم.
الان که دقیق فکر میکنم بیش از همه این نارضایتی به خاطر همون آزردگی کودک درون منه که انتظار تایید و تشویق بیشتری داشت.(خصوصا از جانب خانواده ی همسرم)
( البته عدم همکاری خانواده ی همسرمم ناراحتم کرده اگرچه در کل خانواده ی خوب و دوست داشتنی داره)
اما حالا پیشنهاد تغییر وضعیت پیشنهاد به جا و مناسبیه اما در شرایطی که مثلا قراره به مراسم ازدواج یکی از اقوام برم که نوع مراسمش مشابه اون چیزیه که در دفعات اول تدارک دیده بودیم و محقق نشد امکان پذیر نیست.
در حالت عادی مسلما همون تغییر وضعیت و تداعی خاطرات خوش گذشته چاره سازه اما در شرایطی که گفتم چه کار باید بکنم؟

آنی جان نظر دیگه ای نداشتین؟

بقیه دوستان هم اگه نظر بدن خوشحال میشم

سلام دوست عزیزم

تاحالا به این فکر کرده ای که اگر در زندگی شما اتفاقات بسیار بدی می افتاد و شما جای دیگران

که مشکلات زیادی دارند بودی چه می کردی؟

آیا آنوقت هم باز می نشستی و به مسئله بی اهمیتی نظیر مجلس ازدواج فکر می کردی؟

یادم هست در تاپیک قبلیت گفته بودی در آن مراسم ساده به همه خوش گذشت!

آیا به نظر شما یک مجلش با شکوه که در انتها به یک زندگی موفق ختم شود بهتر است یا یک

جشن ساده و صمیمی که تضمین کننده یک زندگی صمیمی و پر از محبت و مودت است؟

تاحالا وقتی این فکرهای بیهوده به سراغت آمده به این هم فکر کرده ای که چگونه رابطه

عاشقانه خود و همسرت را قوی تر کنی و چگونه گل عشفتان را آبیاری؟

نکند می خواهی با این افکار همانند آفتی به گل عشق زندگیتان حمله ور شوی و به جای

برپایی رابطه ای با شکوه و عاشقانه با همسرت او را به خاطر فکری بیهوده در رابطه ها

فرسوده کنی؟؟؟

شما زنی تحصیلکرده و دارای اندیشه بلند هستی نه زنی عامی با فکری کوتاه !

کدام مهمتر است است؟ رابطه تو با همسرت یا چیزی که تمام شده و رفته پی کارش خوب یا

بد!

گذشته ها و افکار منفی آن را دور بریز و بدان که گذشته و زمان حال خود را که باید به آبیاری

گل عشقت بپردازی با ایده های تازه از دست نده تا مبادا روزی حسرت ندانم کاری های

امروزت را بخوری!

من می دانم یک زن امیدوار به فرداهای روشن نگاه می کند نه به گذشته ای که رفته و تمام

شده!!! به ضمیر ناخود آگاهت وقتی این فکر به سراغت آمد بگو مهم اینست که من الان

خوشبخت هستم پس دیگر به این فکر نکن و خوشبختی الان مرا مزه مزه کن! تا در ضمیرت

باوری زیبا به جای آن باور کهنه و نخ نما ایجاد کنی و طعم خوش لحظه لحظه های زندگیت را

در عین سادگی بچشی! خیلی هم سخت نیست! تنها باید نگاهت را عوض کنی!!!

منتظر شنیدن تغییرات در زندگیت و افکار زیبایت هستم

خوشبخت و موفق باشی دوست عزیز ;)

سلام دوست خوبم
چرا به چيزاي خوب زندگيت فكر نميكني چرا به اين فكر نميكني كه اين تو بودي كه پشت اين همه مشكلو به خاك مالوندي؟
عزيزم جشن و مراسم عروسي كه يه مشت تجملاته فراموش كن اين تجملاتو كسايي به جامعه وارد كردن كه فقط ميخواستن خودشونو نشون بدن اما تو خودتو در حل مشكلاتت نشون دادي . ميدونم دوست داشتي مفصلتر باشه اما به اين فكر كن كه اگه عروسيت مجللتر بود آيا خوشبختيت بيشتر بود حيف از وقت گرانبهات نباشه كه بشيني غصه گذشته رو بخوري

از راهنمایی شما دو دوست عزیز ممنونم.
بهار جان ایده ها و افکار مثبتت بسیار جالب و تحسین برانگیزه.خوشحالم که میبینم کسان دیگه ای هم هستن که شبیه به من فکر میکنن و این باعث میشه که در ادامه راهم مصممتر شم.مسلما اینده ام با همسرم برام از گذشته به مراتب مهمتره اما متاسفانه زخمهایی که در گذشته به دست اطرافیان توی روح و قلب آدم ایجاد شده زمان زیادی برای التیامش وقت میبره.ناگفته نماند که همه ما باورهای غلطی هم داریم که مسلما مقابله با این باورهای غلط مستلزم یاد گرفتن راه درسته.حرفهای مثبتت خوشحالم کرد.
گلنوش جان از همدلیت ممنونم.جمله ی آخریت خیلی به دلم نشست.حق با شماست حیف از این وقت و جوانی که با حسرت بگذره.ممنون که بهم یاد آوری کردی
فکر میکنم من زیاد به جزییات فکر میکنم دارم سعی میکنم تا این حساسیتها رو کم و کمتر کنم.اگر جزییات ساده رو فراموش کنم و به کلیت نگاه کنم خاطره هام شیرینتر میشه.
ممنون از راهنماییهای شما دوستان

نوشته اصلی توسط یک زن امیدوار

از راهنمایی شما دو دوست عزیز ممنونم.
بهار جان ایده ها و افکار مثبتت بسیار جالب و تحسین برانگیزه.خوشحالم که میبینم کسان دیگه ای هم هستن که شبیه به من فکر میکنن و این باعث میشه که در ادامه راهم مصممتر شم.مسلما اینده ام با همسرم برام از گذشته به مراتب مهمتره اما متاسفانه زخمهایی که در گذشته به دست اطرافیان توی روح و قلب آدم ایجاد شده زمان زیادی برای التیامش وقت میبره.ناگفته نماند که همه ما باورهای غلطی هم داریم که مسلما مقابله با این باورهای غلط مستلزم یاد گرفتن راه درسته.حرفهای مثبتت خوشحالم کرد.
گلنوش جان از همدلیت ممنونم.جمله ی آخریت خیلی به دلم نشست.حق با شماست حیف از این وقت و جوانی که با حسرت بگذره.ممنون که بهم یاد آوری کردی
فکر میکنم من زیاد به جزییات فکر میکنم دارم سعی میکنم تا این حساسیتها رو کم و کمتر کنم.اگر جزییات ساده رو فراموش کنم و به کلیت نگاه کنم خاطره هام شیرینتر میشه.
ممنون از راهنماییهای شما دوستان

آفرين حال شدي دوست خوب و مهربون هميشگي بخند تا دنيا به روت بخنده باور كن اگر بخواي به حرف ديگران اهميت بدي بجز رنج و غم و خودخوري اينكه يه روز چشم وا ميكني ميبيني اي دل غافل......هيچي برات نميمونه

یک زن امیدوارم سلام

خوشحالم که تاپیکت با کمک کارشناسان و دوستان عزیز به نتیجه رسید

و ممنون که اطلاع داری

امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی