جند وقته بسیار عصبی شدم و تو خودمم حوصله ی هیچ کس رو ندارم دلم نمیخواد از خونه بیرون برم صبح که میشه اعصابم خورد میشه دوست دارم زودتر شب بشهدرسم تقریبا تمئمه ولی کار نیست کار جای خوبی برام جور شد اما همکارم وضعش خوب نبود با قبول اون شرایطم حاضر بودم برم باحراست مشکللفظی پیدا کردم که اونم تقصیر اونا بود بخاطر کارت وروداز طرف دیگه میرم تو فکر که دوستان و کسی که خیلی کمکش بودم حتی ارومم نمی کنه تو عمر 23 سالم سابقه نداره انقدر غمگین بشم و عصبی در حال حاضر دوای دردم کاره کلاسه به خداهمه چیز داشت خوب پیش میرفت تا اینکه یهو بهم ریخت دارم کم کم خرافاتی میشم تا به کسی نگفته بودم کار برام جور شده هر روزم بهتر از روز قبل بود بعد یه دفعه ورق برگشت من درس خوندم اونم فنی و به جادو و فال و اینا اعتقاد ندارم ولی نمی دونم چرا همیشه وقتی دارم ترقی میکنم محکمممم میخورم زمین!
اصلا خودمم نمی فهمم چی شده اگه ارسال های من به دوستان رو خونده باشین همیشه انتهاش میگم : تاریک ترین لحظه ی شب قبل از طلوع آفتابه اما نمیدونم چرا بی خودی حساس شدم همش خاطرات شکست میاد تو ذهنم تو دلم آشوبه .
آیا حساسم؟ بد اخلاقم؟؟؟ عصبیم؟ چشم می کنن؟ بد شانسم؟؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)