سلام...
دختری 25 ساله هستم. وقتی 3 ماهه بودم پدرم فوت کرد و من هرگز اونو ندیدم.و از اون زمان تا حالا با مامانم زندگی میکنم.در تمام سالهای سخت و رنج اور زندگیم احساس تنهایی وحشتناکی می کردم و این حس الان به اوج خودش رسیده...
از نظر ارتباطات فامیلی باید بگم که هیچ کس رو ندارم که بتونه تنهاییم رو پر کنه...
الان هم دانشجوی کارشناسیم. از نظرجسمی هم فوقالعاده مریض و ضعیفم. و 3 ساله که ناراحتی شدید معده دارم که پیش هر دکتری رفتم میگن از اعصابته . در یک کلام بگم که از نظر روحی و جسمی داغون داغونم.
الانم کارم شده شب و روز گریه کردن. هیچ امیدی به زندگیم ندارم.حتی تصمیم دارم ز دانشگاه انصراف بدم...احساس میکنم نمیتونم...واقعا خالی از هرنوع انگیزه ای هستم.
نیاز دارم از نظر عاطفی کسی رو داشته باشم که بهم امید بده.3 ساله که از اخرین دوستیم میگذره.جالب اینجاس توی این 3 سال هر وقت خواستم رابطه جدیدی رو شروع کنم به طرز وحشتناکی طرف مقابل نا امیدم کرد.و کلا از هر پسری که متنفرم و بدم میاد, عاشقم میشه. و برعکس وقتی من از یه پسر خوشم میاد اون منو نمیخواد...
دلم میخواد خودمو بکشم...
جوری شده که از قرار گذاشتن با هر پسری واقعا می ترسم...میترسم که باز منو پس بزنن.
اینم بگم که یه چهره معمولی رو به خوب دارم طبق گفته دیگران.اعتماد به نفسمو کاملا از دست دادم.
شنبه با یه نفر که خیلی برام مهم هم هست قرار دارم ولی از شدت ناراحتی و استرس دارم دیوونه میشم... بگید چه کار کنم؟برم یا نه...
علاقه مندی ها (Bookmarks)