خسته ام. از همه چیز
از همه جا
فقط مرگ میخوام
دیگه نمیخوام زندگی کنم
تاصبح نشده میخوام بمیرم[/size]
تشکرشده 54 در 21 پست
خسته ام. از همه چیز
از همه جا
فقط مرگ میخوام
دیگه نمیخوام زندگی کنم
تاصبح نشده میخوام بمیرم[/size]
تشکرشده 7,657 در 1,487 پست
سلام نوشین عزیز
مشکل جدیدی پیش اومده یا همون مسائل قبلی انقدر خسته ت کرده؟
دختر مهربون (دوشنبه 11 مهر 90)
تشکرشده 54 در 21 پست
مشلات قبلی. مشکلات جدید
واقعا
بریدم دیگه. مطمعنم زندگی بعد از مرگ راحت تره تا این زندگی لعنتی
اینقدر نا امیدم ه هرجوریه امشب تمومش میکنم
به زودی هم همه عادت میکنند
من تصمیم خودم رو گرفته بودم نمیدونم چرا اینجا اومدم گفتم.
ایشالا که همگی زندگی خوبی داشته باشید
خدانگه دار
نوشین خسته (دوشنبه 11 مهر 90)
تشکرشده 7,657 در 1,487 پست
عزیزم، خیلی از ما شرایطی رو تجربه کردیم که فکر میکنیم با مرگ همه چیز بهتر میشه. (شعار نمیدم. خودم هم به شدت درگیرش بودم.)
اما مرگ چیزی نیست که اختیار انتخابش دست خودمون باشه. و اگه با اختیار انتخابش کنیم، تاوانش سنگینه. انقدر سنگین که اوضاع، از زندگی الان (هر چقدر هم سخت و طاقت فرسا) بدتر و بدتر و بدتر میشه.
حرف بزن عزیزم. بگو. بگو چی انقدر بهت فشار آورده!
ما منتظریم![]()
دختر مهربون (دوشنبه 11 مهر 90)
تشکرشده 12,256 در 2,217 پست
سلام خانم نوشین،
چرا اینقدر عجله؟
صبر کنید!
داشتم نگاهی به تاپیک های قبلی شما می انداختم.
یکی از دوستان در اینجا راهنمایی خوبی به شما کرده بود: کلیک کنید
آیا روی حرفهایش فکر کردی؟
چرا اینقدر ناراحت هستی؟
می شود برای من که زیاد در جریان مشکلات شما نبودم کمی بیشتر توضیح بدهی؟
hamed65 (دوشنبه 11 مهر 90)
تشکرشده 54 در 21 پست
3 ماهه که داداشمو از دست دادم.
تو خونه میدون جنگ. بابام داد میزنه مامانم گریه
تمام بدبختیهای ناشی از اینا که هست
خودمم روانی
دارم میمیرم قشنگ
میخوام برم پیش داداشم. اومد تو خوا بم گفت خوبم خوشالم راضیم منم میخوام برم
نوشین خسته (دوشنبه 11 مهر 90)
تشکرشده 12,256 در 2,217 پست
به شما تسلیت می گم.
از این که این اتفاق افتاده متاسفم.
غم از دست دادن نزدیکان همیشه سخت است.
هم برای شما و هم برای پدر مادر شما.
شاید این داد و بیدادها هم راهی هست برای تخلیه ی غم ها.
شما تا چه حد توانستی با این غم کنار بیایی؟
آیا کسی رو داری که با او صحبت کنی و خودت رو خالی کنی؟
اینکه برادرت به خوابت اومده، خبر خوبی هست! او خواسته شما بدانی که جایش خوب است! راضی است!
خواسته شما غصه نخوری!
خدا او رو برده. پس خودش هم مواظبش است.
hamed65 (پنجشنبه 14 مهر 90)
تشکرشده 54 در 21 پست
بلاخره که میخوام بمیرم به مرگ طبیعی حالا زودتر که خلاص شم از این زندگی
دیگه توان ندارم.
بدترین لحظه زندگیم دیدن داداشم تو کفن بود اما الان بدترشم دارم تجربه میکنم
هیچ جوری امیدی به این زندگی ندارم
با پسرس دوست هستم 1.5 سال است. واقعا خوبه و ایده آل. اما من هیچوقت خوب نبودم. پرخاشگر و عصبی و بد دهن. یه روز خوبیم 10 روز دعوا
ممنون بابت تسلیت. واقعا روزای سختی داشتم..... و دارم
مامان بابام همیشه اینجوری بودن.
داداش دیگم که زن داره و با ما زندگی میکنه اعتیاد داشت الان داره ترک میکنه. زنش هم اصلا دوسش نداره و درکش نمیکنه و رفته خونه باباش
جنگ این 2 خانواده هم اضافه کنید به بدبختیام
داداشمم خیلی حالش بده و بابام مرتب سرزنشش میکنه ه معتادی زن داری بلد نیستی.........
چون فقط همین یه داداشو دارم وقتی اینجوری بهش میگه میمیرم من
همه اینا ه من فقط تیتروار گفتم. با دوس پسرم هر روز دعوا و تحقیرو..........
به خدا تنها راه نجات من مرگ هست
نوشین خسته (پنجشنبه 14 مهر 90)
تشکرشده 12,256 در 2,217 پست
قبول دارم که از دست دادن برادر برای هر دختری سخته.
ولی به این اعتقاد دارم که شما توان این رو داری که با این قضیه کنار بیایی.
البته من مطمئن هستم که شما دختر عاقلی هستی و هیچ وقت این کار رو نمی کنی. الآن هم به هر حال سختی ها فشار آورده اند و دنبال راه حلی برای فرار از این مشکلات می گردی.بلاخره که میخوام بمیرم به مرگ طبیعی حالا زودتر که خلاص شم از این زندگی
ولی به این توجه کن که باید اقدامی بکنی که شرایطت رو بهتر کنه.
رابطه ات با مادر پدرت چطور بوده؟
سعی کردید با هم صحبت کنید؟
از مشکلاتتون برای هم بگویید؟
مطمئن باش غم مادر تو کمتر از تو نیست!
اینکه پسرش رو از دست داده، برایش خیلی خیلی سخته.
سعی کردی دلداریش بدی؟ و ازش بخواهی که او هم شما رو دلداری بده؟
hamed65 (پنجشنبه 14 مهر 90)
تشکرشده 54 در 21 پست
بسکه گریه کردم چشمام از ضعیفی 2 رسیده به 4.
من ضعیفم. بی اراده ام.کم توانم. نمیتونم و نمیخوام که ادامه بدم دیگه
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)