سلام. . راستش را بخواهید امروز در جستجوگر گوگل کلمه ی خودکشی و راه های آن را سرچ میکردم که به سایت شما رسیدم و البته خوشحال شدم .
نمیدونم چطور مشکلم رو بیان کنم. آخه مشکلات من یکی دو تا نیست. چندی پیش تو فیسبوکم نوشتم:
بعضی ها چه نفس بکشند چه نکشند بدبختند.
منظور از بعضی ها خودم بودم که چه خودم را بکشم چه نکشم بدبختم. یکی دو نفر لایک کرده بودند و خیلی ناراحت شدم. احساس تنهایی شدید میکنم. احساس زیادی بودن، دارم به این باور میرسم که نبودنم بیشتر از بودنم سود آور است. من سالها به خاطر یک مریضی بهترین فرصت های زندگی ام رو از دست دادم.مریضی من کاری با من کرد که حتی وقتی خوب بودم ترس آمدنش نگذاشت کار کنم.کار! اراده را از من گرفت و من رو به جایی رسوند که حالا اطرافیانم دوستانم و... هر کدام به جایی رسیدند و من هنوز همان بدبخت آس و پاسم و این موضوع بدجور عذابم میده.
متاسفانه در خانواده ای بزرگ شده ام که روزی نیست که در آن دعوا و سر و صدایی نباشد،به خاطر نبود یک مدیر خوب"بابام" ما همگی دچار مشکل شده ایم. هر کسی راه خودش را میرود و هیچ کس از هیچ کسی نمیترسد.کوچکتر و بزرگتری نداریم ، خلاصه به قول برادر کوچکم هر چه سرمان می آید به خاطر این است که یک سرپرست خوب بالای سرمان نبوده و نیست. سرپرستی که همه برایش مهمند جز خانواده. پدری که آن دنیا برایش مهم تر از این دنیاست، پدری که علنا میگوید بچه هام اگه همگی بمیرند و در راه رهبری نباشند عین خیالم نیست...پدری که ادعایش گوش فلک را کر کرده بعد از چندین و چند سال کار حالا سرمایه اش 1000 تومان نیست! و هیچ گاه وظیفه اش در قبال خانواده را انجام نداد و نتیجه اش این شد که هر کدام از اعضا خانواده یا دیوانه شدند،یا معتاد شدند،یا افسرده،یا مثل من به فکر خودکشی! حالا بگذارید از خودم کمی بیشتر بگویم.
من دیپلم دارم و با تمام علاقه ای که به ادامه ی تحصیل داشتم به خاطر شرایط مالی نتوانستم ادامه بدم. اتفاقا معدلم هم بدک نبود. کلا تو خونه ی ما تا دلتون بخواد استعداد هست اما پدر همه را نابود کرد.خلاصه سالهاست سیگار میکشم. از سن 14 سالگی.شاید هم کمتر. میشه گفت معتادم.بی دینم. چون نماز نمیخونم. خدا رو قبول دارم،اما مسلمان نیستم، بهتره که بگم نیستم. اصلا همین اواخر هم اعلام کردم.نه علنی.بین دوستام. من این کار رو کردم با هدف شناختن حقیقت و تحقیق در مورد کل ادیان برای یافتن راه و خلاص شدن از این معلق بودن! من سالهاست معلقم. در حالی که گاهی نماز میخواندم در کنارش از خوردن شراب هم ابایی نداشتم و ندارم. در حالی که به ادعایم میشد که پیامبران را قبول دارم آنها را مسخره میکردم و میکنم.حتی خدا هم مسخره کردم و با خدا شوخی میکنم. نمیدانم شاید الان بگویید یک دیوانه دارد اراجیف مینویسد. شاید هم دیوانه ام. آخه ما تا حالا تو خونمون سه مورد داشتیم که هر سه تا کارشون به تیمارستان کشید.الان خوب شدن خدا رو شکر. اما خوب میخوام این رو بگم کسی که دیوانه شده خودش نمیفهمه...خوب داشتم این رو میگفتم که من از دین خارج شدم چون نمیخوام و نمیخواستم که تنها ادعای دین داری کنم و در ظاهر مسلمان باشم. من نمیخواستم اسما مسلمان باشم و جراتش را داشتم و گفتم، در حالی که اطرافم پر است از کسانی که هر کاری میکنند و بعد مثل آب خوردن اداعای مسلمانی میکنند و هزار و یک دلیل و توجیه برای کار بدشان میتراشند.من نمیخواستم بازیگر باشم، من خوشحالم از اینکه کورکورانه دین آبا و اجدادم را قبول نکرده ام و شاید این تنها دلخوشی این روزهای من است.
از این که بگذریم میرسیم به دختری که من حدود 4 سال است از طریق اینترنت باهاش رابطه دارم. ما تا بحال نتونستیم همدیگه رو از نزدیک ببینیم.چرا که او یک کشور است و من در کشوری دیگر... به هر حال رابطه ی ما خیلی ساده شروع شد.از چت روم و بعد یواش یواش به جایی رسید که متوجه شدیم به هم وابسته شدیم و این وابستگی تا الان با ماست. این وابستگی باعث شد ما "من" فکر کنیم عاشقیم و تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم. اما ما همدیگر را از نزدیک ندیده ایم و ندیدن به کنار به هیچ صورتی به هم نمیخوریم. نه از نظر مدرک،نه از نظر وضعیت مالی، نه از نظر اعتقادی، نه از نظر دیدگاه سیاسی، و خلاصه در یک کلام من باز هستم و او کبوتر! اما با همه اینها باز ما با هم ادامه دادیم،در این مدت بارها تصمیم گرفتم این رابطه را قطع کنم اما نشد. جوری به هم وابسته ایم که روزی نیست که از طریق اینترنت با هم حرف نزنیم و ... اما حقیقت این است که ما محکوم به جدایی هستیم. حقیقتی که مخصوصا او حاضر به پذیرفتنش نیست، من البته مثل او نیستم،من اون رو یک عاشق به معنای واقعی کلمه میدونم ،چرا که از خیلی از اشتباهات من گذشت... و شاید یکی از دلایلی که من تابحال رابطه را قطع نکردم همین عاشق بودن او و ترس از اینکه بلایی سر خودش بیاورد باشد.
الان نزدیک به دو روزه که من سیگار نکشیدم. نه،اشتباه نکنید،ترک نکردم، پول نداشتم و نتونستم بخرم که بکشم، سیگاری ها حال من رو میدونند، البته زیاد بهش فکر نمیکنم و لی خوب عصبی ام،خیلی عصبی، بیشتر میخوابم و زیاد میخورم تا شاید بشه فراموشش کنم.الانم نمیخوام زیاد در موردش حرف بزنم چون داره روم فشار میاد.میخوام اینو بگم که من امروز بهش گفتم میخوام جدا شیم. البته نمیخواستم به این رکی قضیه رو بهش بگم.اول گفتم چند روزی کمتر میخوام انلاین شم چون واقعا خسته شدم از اینترنت. واقعا هم همین طوره. ولی خوب دیگه از طرز صحبت کردنم مشخص بود که قضیه فقط این نیست که چند روز اینترنت نیایم تا من به وضعیت زندگی ام سر و سامون بدم و به خودکشی ام فکر کنم و ... بهش گفتم دیگه من هیچ علاقه ای بهش ندارم،باور نمیکرد. میگفت داری دروغ میگی، میگفت یک بلایی سر خودم میارم. من هم با اینکه دلم میسوخت به حالش و همین حالاشم داره میسوزه بهش گفتم به من مربوط نمیشه حالت و اینکه چه بلایی میخوای سر خودت بیاری...ولی از نگاه یک هموطن میتونم بگم که برات دعا میکنم تا با شرایط جدید کنار بیای و عادت کنی.میگفت قلبم درد گرفته و سمت چپ بدنم از کار افتاده.آخه همیشه وقتی زیاد ناراحت میشد از مشکل قلبی اش میگفت.چیزی که من بارها فکر کردم و حتی شنیدم که مظلوم نماییه! خلاصه حالا میترسم که بلایی سر خودش بیاره. اما بخدا ما به هم نمیخوردیم و ادامه ی این رابطه به ضررمون بود.مخصوصا به ضرر او. او میگفت همین دوست بمونیم و منو دوست داشته باش.ازدواجم نخواستم.اما من که میدانم او یه کوچولو امید داره که این رو میگه...من میخوام این وابستگی از بین بره و راهش رو جدایی ناگهانی میدونم. شاید اگر سیگار داشتم با توجه به همه ی مشکلاتی که دارم این کار رو نمیکردم. اما به هر حال کاری بود که باید میکردم ... دیر یا زود.کارم اشتباه بود؟
من با 26 سال سن بیکارم و به خود کشی فکر میکنم. چیکار کنم؟ دیشب تو یک روم یکی به من گفت: فکر کردن به خودکشی و صحبت در موردش نشانه ی افسردگی شدید است،اگر به پزشک مراجعه نکنید دیر یا زود خودکشی میکنید. اما دلش خیلی خوش بود. چون پزشک پول میخواد. چیزی که من ندارم و یکی از دلایل اصلی فکر کردن به خودکشی ام ، نداشتن یک کار خوب و نداشتن پول است!
جلال.
علاقه مندی ها (Bookmarks)